بازنگری تعریف قدرت
شی جین پینگ، رییسجمهور چین طی سه سال گذشته تقریباً از هر فرصتی برای اعلام طرحهای خود در حوزه سیاست خارجی استفاده کرده است. مهمتر از همه، وی با هدف احیای کشور چین طرح موسوم به «رویای چین» را به عنوان هدف اصلی برنامه سیاسی خود معرفی کرده است. همچنین آقای شی، روابط با امریکا و روسیه را به عنوان «نوع جدیدی از روابط میان قدرتهای بزرگ» تعریف کرده است که احترام متقابل و توجه به منافع ملی طرف مقابل باید شالوده اصلی آن را تشکیل دهد. وی همچنین بر اهمیت کشورهای همسایه چین تأکید کرده، از ضرورت شکلگیری مفهوم تازهای از امنیت در آسیا سخن گفته و طرح موسوم به «یک کمربند یک جاده» را کلید زده است. در میان تمامی این طرحها، طرح «یک کمربند یک جاده» جایگاه ممتازی دارد. این طرح با فاصله بسیاری از سایر طرحها، فراگیرترین و مشهودترین ابتکار عمل چین در سه سال گذشته به شمار میرود. طرح یک کمربند یک جاده نهتنها جایگزین مفهوم «جامعه-جهان هماهنگ» میشود، بلکه ابزار اصلی آقای شی در جهت تحقق طرح «رویای چین» و تبدیل مجدد این کشور به یک ابرقدرت به شمار میرود. بنابراین طرح یک کمربند یک جاده بهطور بالقوه میتواند ضمن تبدیل شدن به مفهومی جایگزین نشان دهد که چگونه عرصه مشترک سیاست بینالملل را میتوان در آینده سامان داد. بدینترتیب، این طرح دورنمای غرب از نظام بینالملل را به چالش گرفته و میتواند عملا به متحول شدن ساختار کنونی حاکم بر نظم بینالملل منجر شود.
از همین رو، ارایه تصویری از طرح یک کمربند یک جاده در یک چارچوب گستردهتر بسیار ضروری است. اما لازم است به جای تمرکز صِرف بر سازوکارهای خاص مرتبط با این طرح، مانند بانک سرمایهگذاریهای زیربنایی آسیا به ارایه یک رویکرد تحلیلی جامع در قبال این طرح پرداخت.
اما پیش از انجام این کار ارایه شرح مختصری پیرامون سه چالش عمده نظم جاری بینالملل یعنی ضعف دموکراسی، رقابت ایدئولوژی های مختلف و افزایش نقش شیوههای عمل روزمره در عرصه سیاست بینالملل و به تبعِ آن افزایش قدرت چانهزنی چین و سایر بازیگران به منظور ارایه تعاریف تازهای از نظم بینالملل، منطقی خواهد بود.
طرح یک کمربند یک جاده چین را میتوان در یک کلام به عنوان دورنمایی برای تشکیل یک شبکه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی فراگیر به شمار آورد که با هدف تقویت ارتباط و همکاری میان کشورها، مناطق و شهرهای واقع در مسیر جاده ابریشم طراحی شده است. علاوه بر این، طرح یک کمربند یک جاده، طرحی انعطاف پذیر، فراگیر و باز است. گستره جغرافیایی این طرح هنوز مشخص نیست و رهبران چین نیز هنوز نقشه رسمی آن را منتشر نکردهاند. بنابراین تمامی علاقهمندان به این طرح یا هر یک از نهادهایی که در این طرح پیش بینی شدهاند میتوانند بخشی از آن باشند. خود طرح یک کمربند یک جاده نه یک موسسه یا سازمان، بلکه یک شبکه است. این طرح دربردارنده موسسات و سازوکارهای متعدد مختلفی است و حتی روابط دوجانبه چین نیز به شکل فزایندهای با آن پیوند یافتهاند. بنابراین مجاری مالی تازه تأسیس مانند بانک سرمایهگذاریهای زیربنایی آسیا یا صندوق جاده ابریشم و نیز سازوکارهای چندجانبه کنونی (گروه بریکس متشکل از برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی یا سازمان همکاریهای شانگهای) اکنون به عنوان بخشی از طرح یک کمربند یک جاده تلقی میشوند. بدینترتیب در شبکه یک کمربند یک جاده امکان همکاری میان تمامی انواع بازیگران و در چارچوب های مختلف متعدد وجود دارد.
اما خطر اصلی برای کشورهای اروپایی و اتحادیه اروپا، تمرکز برخی انواع سازوکارها یا حتی پروژههای خاص در چارچوب طرح یک کمربند یک جاده است. این مساله میتواند موضع بازیگران چینی را مثلا در قرار دادن هر یک از کشورهای عضو اتحادیه اروپا در برابر کل این اتحادیه یا قرار دادن اتحادیه اروپا در برابر نهادهایی مانند مجمع اروپای مرکزی و شرقی با استفاده از سازوکار موسوم به چین (1+16) تقویت کند. تمرکز صرف بر بخشهای خاصی از طرح یک کمربند یک جاده موجب پنهان ماندن این واقعیت میشود که بخش عمده این پروژهها، سازوکارها و منابع مالی بخشی از دورنمای یک شبکه فراگیر هستند که بطور بالقوه میتواند در سرتاسر جهان گسترش یابد .
از همین رو کشورهای اروپایی -به ویژه وزارتخانههای امور خارجه این کشورها- باید در وهله نخست به گردآوری و توزیع اطلاعات در مورد تمامی فعالیتهای چین در کشورهای متبوع شان در ارتباط با طرح یک کمربند یک جاده بپردازند. بدینترتیب این کشورها با سهولت بسیار بیشتری میتوانند به شکل فعالانه مشخص کنند که در چه حوزههایی خواستار همکاری با چین هستند و در چه حوزههایی حاضر به همکاری با این کشور نیستند. ثانیاً بستر تازه تأسیس ایجاد پیوستگی متقابل میان اعضای اتحادیه اروپا نباید صرفاً به عنوان بستری برای تعریف پروژههای زیربنایی مشترک مورد استفاده قرار گیرد، بلکه این مرکز باید به مرکز اصلی هماهنگسازی تمامی فعالیتهای بازیگران چینی در پیوند با طرح یک کمربند یک جاده در حوزه اتحادیه اروپا تبدیل شود.
3 چالش فراروی نظم بینالملل
کارشناسان و سیاستگذاران در شرایط بحران با رخدادهای سیاسی جدید، حجم بسیار انبوهی از دادهها در مورد وقوع این رخدادها در سرتاسر جهان و نیز سرعت بسیار بالا و در عین حال غیرقابل کنترل انتشار اطلاعات مواجه میشوند. مقاطع بحران رخدادهایی هستند که بازیگران را به ابراز فوری تفسیرها و گزینههای خود در میدان عمل وامیدارند. بدینترتیب، بحرانها لحظاتی از جابهجایی و اتخاذ تصمیمات هستند که در آنها اصول، ارزشها و تفسیرهای سیاسی بازیگران به چالش گرفته میشوند و در عین حال ضرورت بازآفرینی آنها نیز بهشدت مطرح میشود.
بحرانهای پرشمار بینالمللی، منطقهای و ملی سالهای اخیر نقاط ضعف نظم بینالمللی موجود را به عنوان نمونه در زمینه قابلیت حکمرانی نهادهای جهانی، چالشهای فراروی قدرتهای بزرگ در بازتاب دادن قدرت خود در قالب پیامدهای مشخص یا تلاش فزاینده برای حفظ انسجام ملی آشکار کردهاند. علاوه بر این، تمرکز دولتهای اروپایی بر مدیریت بحرانهای حاد غالباً مانع از طرح مباحثی پیرامون چالش بنیادیتر یعنی ارایه تعاریف بدیل از مفهوم نظم بینالمللی از سوی سایر بازیگران غیرغربی، غیردولتی و... شده است.
بنابراین بحث و گفتوگوی مجدد جامعتر پیرامون پرسشهایی از این قبیل که «نظم بینالملل چیست» ضروری است. به هر حال، آرای متعدد و گوناگونی در مورد نحوه سازماندهی عرصه سیاست بینالمللی وجود دارد. بنابراین، تأمل جدی پیرامون این پرسش که چه تعاریف بدیلی از مفهوم نظم وجود دارند و این تعاریف چگونه میتوانند نظم موجود، ارزشها و موازین آن را به چالش بگیرند، بسیار حیاتی است.
اما پیش از اینکه نشان دهیم طرح یک کمربند یک جاده را چگونه میتوان به عنوان یک تعریف بدیل از سوی چین برای مفهوم نظم بینالملل تلقی کرد، نخست سه چالش کلیدی فراروی ساختار کنونی نظم جهانی یعنی ضعف دموکراسی، رقابت ایدئولوژیها و نقش فزاینده کردوکارهای روزمره در عرصه سیاست بینالملل را مورد بررسی قرار میدهیم. این چالشها قدرت بازیگرانی مانند چین را جهت ترویج نظر خود پیرامون مفهوم نظم جهانی افزایش میدهند.
ضعف دموکراسی
در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، هیجان پیروزی نهایی غرب در این ادعای مشهور فرانسیس فوکویاما بازتاب یافت که «آنچه ممکن است شاهد آن باشیم نه پایان دوران جنگ سرد یا پایان دوره خاصی از تاریخ جنگ سرد، بلکه پایان تاریخ به معنای واقعی آن یعنی نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک نوع بشر و جهانی شدن لیبرال دموکراسی غربی به عنوان شکل نهایی حکومت های بشری است». اما با گذشت تقریبا سه دهه، این اعتماد به نفس تقریبا مفرط غرب جای خود را به نقطه مقابل آن داده است. پایان تاریخ و به ویژه پایان ایدئولوژیهای متضاد محقق نشده است امروزه این نکته به وضوح آشکار شده است که حکومتهای لیبرال دموکراسی تنها یکی از شیوههای ساماندهی همزیستی انسانها در کنار یکدیگر هستند و این حکومتها نیز همواره به واسطه بحرانهای بیرونی و به همان اندازه تهدیدات داخلی به چالش گرفته میشوند. از این جنبه، بحرانهای گوناگون پرشمار سالهای اخیر (یونان، روسیه-اوکراین، بحران پناهجویان، معضل گروه موسوم به داعش، جنبشهای اشغال و...) نشاندهنده آسیبپذیری حکومتهای دموکراتیک ما هستند.
این ضعف آشکار دموکراسی موضوع مصاحبه جیووانا بورادوری با یورگن هابرماس و ژاک دریدا، اندکی پس از حملات یازده سپتامبر نیز بوده است. دریدا در بحث پیرامون تأثیر این حملات تروریستی بر زندگی، سیاست، و جوامع ما بر پدیده «خودایمنی دموکراتیک» تأکید داشت که ناظر بر یکی از ضعفهای مشخص لیبرال دموکراسی است. مفهوم خودایمنی مفهومی مرتبط با علوم پزشکی است. این مفهوم بیانگر نوعی سوء کارکرد سیستم ایمنی بدن است. معمولا سیستم ایمنی بدن یک انسان سالم در برابر مواد بیرونی از خود واکنش نشان میدهد اما به خود بدن حمله نمیکند. اما زمانی که سیستم ایمنی به سلولها و بافتهای خود بدن حمله میکند، بیماری خودایمنی به وجود میآید . دریدا از این مفهوم در بستر سیاسی برای بیان این دیدگاه استفاده میکند که نظامهای دموکراتیک امکان نابودی و شکست خود را در درون ساختارهای خود دارند. طبق این منطق خودایمنی، حکومتهای دموکراتیک «غالبا مولد، ابداعکننده و تغذیهکننده همان هیولایی هستند که ادعای غلبه بر آن را دارند.»
این نکته ما را به دو نقطه ضعف عمده لیبرال دموکراسی رهنمون میشود: اولا باز بودن به عنوان یکی از مولفههای ضروری دموکراسی آن را در معرض خطر قرار میدهد و ثانیاً حکومتهای برخوردار از مشروعیت دموکراتیک ممکن است در مواجهه با بحرانهای داخلی یا خارجی در حوزه سیاسی تصمیماتی اتخاذ کنند که با اصول و ارزشهای بنیادین دموکراتیک ناسازگار باشند. به دیگر سخن، حکومتهای دموکراتیک گاه برای صیانت از دموکراسی در برابر دشمنان آن به شیوههایی متوسل میشوند که دموکراتیک نیستند. جورجو آگامبن در بحث پیرامون مفهوم «وضعیت استثنایی» بر این جنبه خاص انگشت می گذارد. آگامبن در اینجا از تعریف مشهور کارل اشمیت از مفهوم حق حاکمیت بهره میگیرد که ناظر بر قدرت تصمیمگیری در مورد وضعیت استثنایی است. بدینترتیب، در وضعیتهای استثنایی یا اضطراری، حکومت مجاز است برای اعمال حق حفظ بقای خود اجرای قانون را معلق کند. آگامبن وضعیت استثنایی را به عنوان «ساختار اصلی» تلقی میکند «که در آن قانون موجودات زنده را به واسطه تعلیق خود دربر میگیرد» مفهوم خودایمنی دموکراتیک دریدا و نظر آگامبن در باب وضعیت استثنایی، بازتابدهنده مولفههای ساختاری دموکراسی هستند. اما این مولفهها ممکن است در شرایط بحرانی به نقاط ضعف دموکراسی بدل شوند. که البته در این صورت از دید طرفهای بیرونی مانند چین نیز پنهان نخواهند ماند.
رقابت ایدئولوژیها: پیچیدگی
افقی جهان
تلقی اروپا مرکز از نظم جهانی به مدت حدود 222 سال نحوه درک ما از عرصه سیاست بینالملل را شکل داده است. در جو حاکم بر قرون هجدهم و نوزدهم میلادی، اندیشمندان اروپایی هویتی اروپایی را «در برابر بقیه» شکل دادند. ایده برتری اروپاییها و عادت واره توسعه قلمرو درکنار هم رشد کردند و پدیده ای را به وجود آوردند که جانام هابسون آن را با عنوان «مرزی ساختگی از آپارتاید تمدنی که به شکلی بنیادین میان شرق و غرب جدایی و شکاف ایجاد میکرد» توصیف کرده است. با این حال، صرف ابداع یک جهانبینی اروپامرکز چندان هم یک ویژگی اختصاصی نیست (تمامی امپراتوریهای بزرگ یک جهانبینی خاص و مسلط را با مرکزیت خود پدید آوردهاند.) اما آنچه به شکلی غیرقابل اجتناب اروپامرکزی را از سایر مکاتب فکری متمایز میکند این واقعیت است که ایدههای منبعث از این طرز فکر حداقل از قرن نوزدهم به این سو بر تمامی حوزههای علمی، سیاسی، سرزمینی و... سایه افکندهاند. در نتیجه و با وجود آنکه کشورهای بسیاری تصاویر، نقشهها یا تعاریفی از جهان ارایه کردند و این دیدگاههای متفاوت برای مدت زمانی طولانی درکنار هم به حیات خود ادامه میدادند یا بر یکدیگر تأثیر میگذاشتند، اما همچنان شرایط همان است که وایگن و لوییس توصیف کردهاند: «با پیروزی امپریالیسم اروپا، دیدگاه معاصر اروپاییان در باب تقسیمات جهان، پذیرشی تقریباً جهانشمول یافت.»
در دو دهه اخیر، تعریف اروپامرکز از مفهوم نظم جهانی، آشکارا و به واسطه طیف متنوعی از بازیگران نوظهور به چالش گرفته شده است و این بازیگران به شکلی فزاینده قدرتهای سنتی را به توجه جدی به خواستههای خود وادار میکنند. این بازیگران، کشورهایی مانند برزیل، هند، چین و ترکیه هستند که به تنهایی یا در کنار هم (مثلا در قالب گروه بریکس) صدای خود را بلند کرده دیدگاههای خود را پیرامون ساختار آینده نظم جهانی یا بخشهایی از این ساختار مطرح مینمایند.
بدینترتیب، این بازیگران دیگر صرفا مفعول نیستند و خود به فعالان عرصه سیاست بینالملل تبدیل شدهاند علاوه بر این، شمار فزاینده بازیگران قدرتمند غیرحکومتی، گروههای فراملی و بازیگران جهانی، چالش دیگری را در برابر اصول، هنجارها و ارزشهای حاکم بر نظم جهانی کنونی قرار داده است.
بدینترتیب جهان صرفاً به این معنا که مقدار ثابتی از منابع قدرت یا ظرفیتهای موجود در میان بیش از دو کشور توزیع شود و بر مبنای این منطق نئورئالیستی شمار بیشتری از کشورها برای ایفای نقش رهبری در نظام بینالملل با یکدیگر وارد رقابت شوند، چندقطبی نشده است. در واقع پیچیدگی افقی جهان در وهله نخست ناظر بر تنوع تازهای از بازیگران است که می کوشند از زوایای کاملا متفاوت و نه صرفاً در سطح حکومتها بر فضای گفتمان سیاسی مسلط شوند. ثانیاً این پیچیدگی در قالب رقابت میان دیدگاه ها/مکاتب فکری در پیوند با نظم جهانی و درکی چندوجهی از مفهوم قدرت نیز بازتاب یافته است.
چنانکه موف نیز به درستی تأکید میکند، «باید اذعان کنیم که جهان ماهیتی متکثر است و نیز باید درک کنیم که پذیرش تنوع اشکال سیاسی سازماندهی بیش از تحمیل یک الگوی جهانشمول به استقرار صلح و ثبات کمک خواهد کرد». قدرت دیگر بهمثابه توزیع صرف ظرفیتها تعریف نمیشود و پرسش درباب چیستی قدرت دیگر به اندازه این پرسش که قدرت چه میتواند بکند حائز اهمیت نیست.
چین: تهدید یا بدیل؟
آنچه بهویژه در محافل دانشگاهی و نیز در میان سیاستگذاران در غرب سلطه قدرتهای غربی (عمدتاً امریکا) را در نظام بینالملل به چالش میگیرد، روایت ظهور چین است. این چالش در حوزه روابط بینالملل غالباً با استفاده از نظریه گذار قدرت توصیف میشود. نظریه گذار قدرت عمدتا به ظهور مکرر تحولات جهانی در عرصه قدرت و تأثیرات ناشی از این تحولات بر ساختار نظام بینالملل میپردازد. در این ارتباط، نظریه گذار قدرت متضمن این استدلال است که قدرتگیری چین و به میزان بسیار کمتری سایر قدرتهای غیر غربی میتواند به افزایش تنشها و حتی احتمالا رویارویی با امریکا یا غرب به طور اعم منجر شود. جان آیکنبری در مورد آینده روابط میان امریکا و چین بر این نظر تأکید دارد که «داستان قدرتگیری چین سبب میشود که یک چین در حال قدرتگیری و یک امریکای رو به زوال بر سر موازین حاکم بر نظام بینالملل و رهبری این نظام با یکدیگر وارد نبردی بزرگ شوند.» ظاهراً چین عامل اصلی تهدیدکننده نظام موجود بینالملل است. اما چرا این روایت همچنان روایتی نسبتاً غالب است. شگفت آنکه تنها عامل این مساله، قدرت فزاینده چین نیست، بلکه این واقعیت که چین از بسیاری جهات در تفسیر ما از نظم بینالملل یک «دیگری» مطلق است نیز در مقبولیت این دیدگاه موثر بوده است.
نخست باید توجه داشت که چین یک حکومت غیردموکراتیک و به بیان دقیقتر، یک حکومت غیردموکراتیک سرمایه داری است و این کشور از این جهت نمونه نقیض این روایت لیبرال است که بر مبنای آن، توسعه اقتصادی لزوماً تابع فرایند استقرار دموکراسی سیاسی به معنای غربی آن است. ثانیا چین یکی از بازیگران نوظهوری است که قدرتها و نهادهای سنتی را به توجه جدی به خواستههای خود وادار کرده است. ثالثا چین مجبور است با پدیدههای تازهای دست و پنجه نرم کند که انسجام ملی و ثبات این کشور را به مخاطره میاندازند و چین به شیوه خود با این عوامل برخورد میکند. از همین رو شی جین پینگ آشکارا فعالیتهای سامانه کنترل و شنود در چین را به ویژه در ارتباط با مسائل مربوط به دیجیتالی شدن جامعه افزایش داده ست.
اتفاق عمدهای که در سالهای اخیر در حوزه تعاملات ما با چین رخ داده این است که ما دست به خلق روایتی سیاسی زدهایم که در یک سوی آن «ما» و در سوی دیگر آن نیز «آنها» قرار دارند. به دیگر سخن، ما غالباً میان «ما»- یعنی نظام سیاسی، سنتها، تفکر و ارزشهای سیاسی خودمان- و «آنها» قائل به تمایزی آشکار هستیم. در نتیجه، مباحث ما در محافل دانشگاهی و سیاسی پیرامون احتمال قدرتگیری مسالمت آمیز چین، تهدید بالقوه این کشور برای نظم بینالملل یا حالت تهاجمی تازه در سیاست خارجی این کشور، به نحوی چین را به عنوان کشوری تصویر میکند که خارج از تلقی ما غربیها از مفهوم سیاست ورزی شرافتمندانه عمل میکند. البته این امری غیرمعمول نیست زیرا هر هویت سیاسی یا جمعی بر پایه فرایندی از تفکیک میان یک «ما» و یک «آنها» استوار است. بدینترتیب، تفکیک میان کسانی که به «ما» تعلق دارند و کسانی که به «ما» تعلق ندارند نه امری تصادفی، بلکه یکی از پیش شرطهای تشکیل جامعه است . اما چنانکه موف نیز به درستی استدالل میکند، «این بدان معنا است که همواره این امکان وجود دارد که این رابطه میان «ما» و «آنها» به رابطه میان دوست و دشمن تبدیل شود.» اگر چین را به عنوان یک تهدید و حتی با نگاهی خصمانهتر به عنوان دشمن در نظر بگیریم، این امر در همه حال امکان نابودی فیزیکی را نیز در خود دارد . اما لزومی ندارد که تمایز میان «ما» و «آنها» ضرورتاً به این شکل باشد. ما باید به دیگران نه به عنوان دشمن، بلکه به عنوان رقیب بنگریم که به باور موف همان دشمنان دوست هستند، یعنی کسانی که به واسطه اشتراک در یک فضای نمادین مشترک دوست ما محسوب میشوند اما به دلیل تلاششان برای ساماندهی این فضای نمادین به شکلی متفاوت، دشمن نیز به شمار می روند . بدینترتیب، پرسشهای اصلی عبارتند از اینکه چین چگونه میخواهد فضای مشترک سیاست بینالملل را سامان دهد و آیا رهبران این کشور از قدرت چانهزنی فزاینده خود در جهت ترویج یک فهم جایگزین از نظم بینالملل استفاده میکنند یا خیر.
در پرداختن به این مسائل توجه به این نکته بسیار ضروری است که مفهوم نظم بینالملل در دانشکدههای روابط بینالملل در چین چندان مورد بحث قرار نمیگیرد، بلکه معنای نظم سیاسی در رشتههای دیگری مانند زبانشناسی، تاریخ، فلسفه و جامعهشناسی بررسی میشود. دانشکدههای روابط بینالملل در چین عمدتاً از افرادی تشکیل شدهاند که مهمترین متون غربی در حوزه روابط بینالملل را خوانده یا حتی آنها را به چینی نیز برگرداندهاند. علاوه بر این، مبانی علمی آنها- این مساله به ویژه در مورد اکثر کارشناسان حوزه روابط بینالملل در چین صادق است- همچنان دقیقا همان مفاهیمی هستند که مبانی جهانبینی مدرن غربی را تشکیل میدهند. ما تمرکز اصلی ما در اینجا ارایه شرح مختصری از تفسیر سنتی چینیها از مفهوم نظم، مفهوم شبکه و فلسفه سیاسی ژائو تین جیانگ خواهد بود، زیرا تمامی این موارد عناصری از کنش سیاسی چینیها را برجسته میسازند که میتوانند در درک ویژگیهای اصلی طرح شی جین پینگ موسوم به طرح یک کمربند یک جاده نیز مفید واقع شوند.
منبع: مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری