باور به شایسته‌سالاری نه‌تنها اشتباه، بلکه زیان‌بار است

۱۳۹۸/۰۲/۱۵ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۳۸۰۵
باور به شایسته‌سالاری نه‌تنها اشتباه، بلکه زیان‌بار است

مولف: کلیفتون مارک|

مترجم: مرتضی امیرعباسی|

شایسته‌سالاری به یک آرمان اجتماعی فراگیر تبدیل شده است. سیاستمداران از هر طیف و جناحی پیوسته به این موضوع می‌پردازند که مواهب حیات -ثروت، قدرت، اشتغال، و تحصیلات دانشگاهی- باید در ازای مهارت‌ها و میزان تلاش افراد در میانشان توزیع شود. «فرصت‌های برابر»، ورد زبان همگان شده و استعاره‌ای است پرکاربرد از آن‌که هر فردی می‌تواند به موقعیتی برسد که برازنده و درخور شایستگی‌هایش باشد. از لحاظ مفهومی و اخلاقی، شایسته‌سالاری به‌عنوان سازوکاری مطرح می‌شود که به‌ظاهر در تقابل با نظام‌هایی چون اشرافیت موروثی قرار دارد که در آن، موقعیت اجتماعی هر کس با لاتاریِ تولدش به شکلی قضا و قدری تعیین می‌شود. در لوای شایسته‌سالاری، ثروت و مزیت نتیجه منصفانه  شایستگی قلمداد می‌شود، نه ناشی از بادآورده‌ها و خوش‌اقبالی‌های برآمده از اتفاقات بیرونی.

اغلب مردم نه تنها معتقدند جهان باید بر محور شایستگی اداره شود، بلکه بیشترشان خیال می‌کنند دنیا همین حالا هم بر مدار شایسته‌سالاری حرکت می‌کند. به‌عنوان مثال، ۸۴درصد از مشارکت‌کنندگان انگلیسی در نظرسنجی موسسه افکارسنجی «نگرش‌های اجتماعی بریتانیا» در سال ۲۰۰۹ اعلام کردند که سخت‌کوشی عاملی «اساسی» یا «بسیار مهم» در پیشرفت است. یافته‌های سال ۲۰۱۶ موسسه بروکینگز نیز نشان می‌دهد که ۶۹ درصد از آمریکایی‌ها بر این باورند که ما در ازای میزان هوش و مهارت خود از مواهب زندگی بهره‌مند می‌شویم. پاسخ‌دهندگان در هر دو کشور اعتقاد دارند که عوامل بیرونی مانند شانس، اصل و نسب و آقازادگی از درجه اهمیت بسیار پایین‌تری برخوردارند. هرچند که این یافته‌ها مربوط به دو کشور آمریکا و بریتانیا است، اما چنین باورهایی کمابیش در همه‌جای دنیا شایع است.

بااین‌وجود این باور گسترده، تصور آنکه شایستگی بیش از بخت و اقبال در موفقیت یا شکست ما در جهان تعیین‌کننده باشد، خیالی است خام. و این فقط به دلیل آن نیست که شایستگی نیز به خودی خودی، تا حد زیادی، محصول شانس است. استعداد و توانایی انجام کوشش‌های مصممانه که گاهی از آن به «شجاعت و پایمردی» یاد می‌شود، بیشتر در گرو میراث ژنتیکی و نوع تربیت افراد است.

این حداقلی‌ترین چیزی است که می‌شود گفت درباره اینکه قرارگرفتن در شرایط شانسی چطور داستان هر موفقیتی را رقم می‌زند. رابرت فرانک، اقتصاددان آمریکایی، در کتاب موفقیت و شانس ،  به بازگویی ماجرای طولانی و اتفاقات تصادفی‌ای که منجر به ترقی چشمگیر بیل گیتس به‌عنوان بنیانگذار مایکروسافت شد و نیز شرح موفقیت‌های شانسی خود در دانشگاه پرداخته است. شانس در تصدیقِ مزیت‌های افراد مداخله می‌کند و در ساختنِ محیطی که در آن شایستگی می‌تواند به موفقیت تبدیل شود نیز دخیل است. البته نمی‌توان منکر سخت‌کوشی و استعداد افراد موفق شد. بااین‌حال، در بهترین حالت ارتباطی کمرنگ و غیرمستقیم بین شایستگی‌ها و دستاوردها وجود دارد.

به گفته فرانک، چنین معادله‌ای به‌ویژه زمانی برقرار است که موفقیت موردنظر بسیار بزرگ و برآمده از رقابت باشد. مطمئناً برنامه‌نویسانی با مهارت‌های مشابه یا بالاتر از بیل گیتس وجود داشته‌اند که علی‌رغم شایستگی‌شان نتوانسته‌اند مثل او به یکی از ثروتمندترین مردان روی کره خاکی تبدیل شوند. در بستر رقابتی، بسیاری از افراد شایسته‌اند. اما تنها معدودی از آنها به موفقیت می‌رسند. بخت و اقبال، همان عاملی است که مایه تمایز این دو گروه از یکدیگر می‌شود.

علاوه بر اینکه شایسته‌سالاری دروغ است، تحقیقات روزافزونی در روانشناسی و علوم عصب‌شناختی نشان می‌دهند که اعتقاد به شایسته‌سالاری باعث می‌شود افراد خودخواهی بیشتر و انتقادپذیری کمتری داشته باشند و حتی به اعمال تبعیض‌آمیز سوق داده شوند. شایسته‌سالاری نه‌تنها غلط است؛ بلکه زیان‌بار هم هست.

«بازی اولتیماتوم» آزمایشی رایج در آزمایشگاه‌های روان‌شناسی است. طی این بازی، به یکی از بازیکنان (پیشنهاددهنده) مبلغی پول (که یکی از شاخص‌های منفعت اجتماعی است) داده و به او گفته می‌شود تا آن را بین خود و بازیکن دیگر (پاسخ‌دهنده) تقسیم کند. ضمن آنکه پاسخ‌دهنده می‌تواند پیشنهاد فرد مقابل را پذیرفته یا آن را رد کند. اما اگر پاسخ‌دهنده این پیشنهاد را رد کند، پشیزی عاید هیچ‌کدام از بازیکنان نمی‌شود. این آزمایش هزاران بار تکرار شده و نتایج حاکی از آن است که معمولاً فرد پیشنهاددهنده پول را به نسبت مساوی میان خود و دیگری تقسیم می‌کند. به‌طورمثال، اگر مقدار پول ۱۰۰ دلار باشد، اکثر پیشنهادها بین ۴۰ تا ۵۰ دلار خواهد بود.

یکی از یافته‌های متفاوت این آزمایش نشان می‌دهد که وقتی فرد خود را انسان ماهرتری بداند، بیشتر دچار رفتارهای خودخواهانه می‌شود. در تحقیقی که در دانشگاه نرمال پکن انجام گرفت، شرکت‌کنندگان قبل از ارائه پیشنهادها خود در آزمایش اولتیماتوم، وارد یک بازی جعلیِ مهارتی شدند. نتایج حاکی از آن بود که بازیکنانی که به دروغ خیال می‌کردند در بازی مهارت «پیروز شده‌اند»، به‌نسبت گروه دیگر ادعای بیشتری داشتند و سهم بیشتری برای خود می‌خواستند. مطالعات دیگر نیز نتایج این یافته‌ها را تأیید می‌کنند. آلدو راستچینی اقتصاددان دانشگاه مینه‌سوتا و الکساندر وستروکنوتوف استاد اقتصاد در دانشگاه ماستریخت هلند دریافتند که برندگان بازی مهارت به‌نسبت افرادی که در بازی شانس به‌کار گرفته می‌شوند، کمتر به توزیع عادلانه جوایز روی خوش نشان می‌دهند. خودماهرپنداری باعث می‌شود که افراد در قبال نتایج نابرابر و غیرمنصفانه بی‌تفاوت‌تر شوند. درحالی‌که این امر در مورد همه شرکت‌کنندگان در تحقیق فوق صادق است، تأثیر آن در میان برندگان بیشتر مشهود بود.

در مقابل، پژوهش دیگری در مورد قدرشناسی نشان می‌دهد که به یاد آوردن نقش شانس، سخاوتمندی افراد را نیز افزایش می‌دهد. فرانک به مطالعه‌ای اشاره می‌کند که در آن از افراد خواسته شد تا عوامل بیرونی (مثل شانس و دریافت کمک از دیگران) دخیل در موفقیت‌شان را به‌خاطر بیاورند. این عده به نسبت دیگرانی که از آنها درباره یادآوری عوامل درونی (مثل سخت‌کوشی و مهارت) سوال شده بود، سخاوت بیشتری به خرج دادند.

چیزی که احتمالا ناراحت‌کننده‌تر است اینکه صرفِ در نظر گرفتن شایستگی به‌عنوان یک ارزش به نظر می‌رسد موجب تقویت رفتارهای تبعیض‌آمیز می‌شود. امیلیو کاستیلا، محقق و استاد رشته مدیریت در موسسه فناوری ماساچوست و استفان بنارد، جامعه‌شناس دانشگاه ایندیانا، کوشیدند تا فرآیندها و شاخص‌های شایسته‌سالاری نظیر نظام جبران خدمات را در شرکت‌های خصوصی پیاده‌سازی کنند. آنها دریافتند که در شرکت‌هایی که شایستگی صراحتاً به‌عنوان ارزشی محوری قلمداد می‌شود، مدیران امتیازهای بیشتری را برای مردان دارای عملکرد مشابه با زنان قائل می‌شوند. این رفتار تبعیض‌آمیز، زمانی که شایستگی صراحتا به عنوان یک ارزش پذیرفته نشده باشد از میان رفته و دیگر موضوعیتی ندارد.

مایه شگفتی است، زیرا بی‌طرفی هسته جذابیتِ اخلاقیِ شایسته‌سالاری است. هدف از طرح «فرصت‌های برابر» نیز جلوگیری از بروز نابرابری‌های ناعادلانه بر اساس جنسیت، و نژاد افراد بوده است. بااین‌حال، کاستیلا و بنارد در بررسی خود دریافتند که تلاش برای استقرار نظام شایسته‌سالاری، منجر به بروز همان نابرابری‌هایی می‌شود که خود قرار بر نابودی‌شان داشت. به باور این محققین، «تناقض شایستگی» به این دلیل اتفاق می‌افتد که تصدیق صریح شایستگی به مثابه یک ارزش، افراد را به محسنات و کمالات اخلاقیِ خودشان راضی می‌کند. از این‌رو، آن‌ها با اطمینان خاطر از انصاف خود، کمتر به‌دنبال یافتن نشانه‌های تعصب و یک‌سونگری در رفتارشان هستند.   

بدین‌سبب، شایسته‌سالاری باوری غلط و نه‌چندان پرفایده است. توجیه وضع موجود و تشریح چرایی تعلق افراد به طبقه‌ای خاص از جامعه، وجهی از هر ایدئولوژی از جمله شایسته‌سالاری است. زیرا این یک اصل دیرینه روان‌شناختی است که مردم مایلند باور کنند که جهان جایی عادلانه است. باور به شایسته‌سالاری علاوه بر مشروعیت‌بخشی به وضع موجود، موجب تملق‌گویی نیز خواهد شد. زیرا هر کجا که موفقیت را نتیجه شایستگی‌های درونی‌مان بدانیم، آن‌گاه هر موفقیتی را به پای فضائل و ارزش‌های درونی آن فرد خواهیم نوشت. وانگهی، شایسته‌سالاری بیش از هرچیز به خاطر اصولِ توزیعش خودستایی می‌کند. در فرهنگ واژگان این ایدئولوژی، دارایی‌ها به ستودنی‌ها، و نابرابری‌های مادی به برتری‌های شخصی بدل می‌شود. توهم شایسته‌سالاری، اغنیاء و قدرتمندان را مجاز می‌داند که خود را نوابغی خلاق و پرثمر بدانند. گرچه که این باور در میان نخبگان و خواص شایع‌تر است، اما از منظر چنین باوری هر دستاوردی را می‌توان ماحصل شایستگی‌های ذاتی برشمرد. حتی مواردی چون فارغ‌التحصیلی از دبیرستان، توفیقات هنری و یا صرفاً داشتن پول، از این منظر به‌عنوان شاهدی بر استعداد درونی و سخت‌کوشی تلقی می‌شود. به همین‌ترتیب، شکست‌ها و بدبیاری‌های دنیوی نشانه‌ای از نقائص و کاستی‌های شخصی درنظر گرفته می‌شوند. باورمندان به شایسته‌سالاری نیز با چنین استدلالی اقشار فرودست را لایق همان جایگاه می‌دانند. به همین دلیل بحث‌هایی درباره اینکه خواص، «خودساخته»اند و از انواع و اقسام «امتیازات» بهره‌ای نبرده‌اند، می‌تواند به‌شدت عصبانی‌کننده باشد. این بحث فقط به این مسئله مختصر نمی‌شود که افراد در ازای کدام داشته‌هایشان به جایگاه فعلی خود رسیده‌اند؛ بلکه اصل بحث در این‌باره است که افراد در ازای دارایی‌ها و داشته‌های خود چه میزان «اعتبار» به دست می‌آورند و موفقیت‌شان اجازه چه فکر و خیال‌هایی را درباره توانایی‌های درونی‌شان به آن‌ها می‌دهد. این است دلیل اینکه تحت پیش‌فرض‌های شایسته‌سالاری، حتی تصور اینکه ممکن است موفقیت‌های فردی محصول «شانس» باشد، توهین‌آمیز قلمداد می‌شود. از نگاه شایسته‌سالاری، پذیرش تأثیر عوامل بیرونی مثل بخت و اقبال، به انکار یا کم‌اهمیت‌انگاشتن نقش و جایگاه شایستگی‌های فردی می‌انجامد. علی‌رغم اطمینان اخلاقی و خودستایی‌ای که شایسته‌سالاری برای انسان‌های موفق به ارمغان می‌آورد، باید آن را کنار گذاشت، چه به منزله باوری درباره اینکه جهان بر چه پاشنه‌ای می‌چرخد، چه به‌عنوان یک آرمان فراگیر اجتماعی. چنین باوری نادرست است و ایمان به آن، در آتش خودخواهی، تبعیض و بی‌اعتنایی جهانیان به مصائب شوربختان خواهد دمید.