«بوش» چگونه در نبرد ارادهها تسلیم ایران شد؟
این نوشتار به بررسی شباهت سیاستهای دولت فعلی امریکا با رویکردهای دو دولت سابق این کشور پرداخته و نتایج آن سیاستها را یادآور شده است.
برای آنها که ادبیات تند و نمایشهای جنگطلبانه این روزهای دولت «دونالد ترامپ»، رییسجمهور امریکا را خارج از بافت تاریخی در نظر میگیرند این دولت ممکن است خطرناکترین و شرورترین دشمن جمهوری اسلامی نسبت به 6 دولت قبلی امریکا در طول چهار دهه گذشته بهنظر برسد.
بهگزارش تسنیم، دولت ترامپ از زمان ورود به کاخ سفید شهروندان ایران را از ورود به امریکا منع کرده، به مشارکت امریکا در برجام پایان داده، چندین دور تحریم علیه ایران اعمال کرده، در اقدامی غیرمعمول سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در فهرست سازمانهای اصطلاحاً «تروریستی» قرار داده و گفته که قصد دارد صادرات نفت ایران را به صفر برساند. تمام این اقدامات اما، هنگامی که در چارچوبی گستردهتر و از دریچه تاریخ نگریسته شوند این واقعیت را آشکار میکنند که دولت ترامپ نه از لحاظ اصل خصومتورزی علیه ایران تفاوتی با پیشینیانش دارد و نه از لحاظ شدت اعمال آن؛ بهخلاف برخی تصورات، شخص ترامپ و دولت او اتفاقاً ویژگیهایی دارد که موجب میشود او در اعمال فشار بر ایران، ضعیفتر و شکنندهتر از روسای جمهور قبلی عمل کند.
شاید از منظر عموم، رویکرد «باراک اوباما»، رییسجمهور سابق امریکا و سیاستمداران حزب دموکرات در کرانهایترین طیف از حیث تفاوت با رویکرد ترامپ قرار میگیرد. نگاهی عمیقتر و دقیقتر اما نشان میدهد اوباما و جریان همسو با او فقط در اینکه از کدام روش میتوان به اهدفی نظیر براندازی نظام جمهوری اسلامی، تغییر ماهیت آن یا تحدید مولفههای قدرت جمهوری اسلامی دست یافت با دولت ترامپ اختلاف دارند نه در اصل آنها. سیاستهای خصمانه دولت اوباما علیه ایران هم بهشکل موثرتری نسبت به دولت فعلی امریکا اجرا میشد و هم اثرگذارتر بود، به عنوان نمونه، بخش زیادی از تحریمهای یکجانبهای که ترامپ امروز فقط به احیای مجدد آنها افتخار میکند، همان تحریمهایی هستند که دولت اوباما معمار آن بود. درباره تحریمهای چندجانبه نیز قطعنامه 1929 شورای امنیت که سال 2010 بهتصویب رسید و اساسیترین تحریمهای بینالمللی علیه ایران را شامل میشد نتیجه قابلیت اجماعسازی دولت اوباما در جهان علیه ایران بود. این قطعنامه شدیدترین فشارها بر ایران را در 4 حوزه توسعه بخش انرژی، جلوگیری از دسترسی ایران به منابع مالی برای توسعه برنامههای موشکی و هستهای، ایجاد یک نظام بازرسی از کشتیها و محمولههای هوایی ایران و همچنین به وجود آوردن یک سیستم یکپارچه برای اعلام نقض تحریمهای بینالمللی وارد کرد.
اوباما همچنین در سال 2010 قانونی بهنام «سیسادا» را امضا کرد که علاوه بر هدف قرار دادن بخش انرژی ایران، آرایش تحریمهای امریکا علیه ایران را بطور کلی تغییر داد و سیطره امریکا بر مبادلات مالی دنیا را به عنوان اهرم فشار علیه تجارت با ایران بهکار گرفت.
بنابراین میتوان استدلال کرد تأکید دولت ترامپ بر سیاست تحریم چیزی جز دنبالهروی از همان مشی دولت اوباما نیست، البته با سه تفاوت عمده که شکست سیاست او را رقم خواهد زد؛
اولاً دولت ترامپ بهخلاف دولت اوباما فاقد این درک است که نظام تحریمها زمان مصرف دارند و استفاده مفرط از آنها یا کشدار کردن زمان استفاده از آنها فروپاشی آنها را به همراه خواهد داشت. خود اوباما یا مقامهای دولت او در جلسات استماع کنگره بر اساس همین درک در پاسخ به منتقدینی که میگفتند چرا در بحبوحه فشار تحریمها روی ایران وارد مذاکرات شده، تصریح میکردند که تحریمها در صورت ادامهدار شدن کارآییشان را از دست میدهند و لازم است در زمانی از آنها به عنوان برگ چانهزنی استفاده شود که اثرگذار هستند. دولت اوباما از طرف دیگر بر اساس همین درک، اِعمال تحریم را به یک هدف مشخص، خاص و نسبتاً واقعی یعنی آوردن ایران به میز مذاکرات گره زده بود و شرط رفع تحریمها را مشخص کرده بود. معماران امریکایی تحریمها، از جمله «ریچارد نفیو» همواره تأکید میکنند تحریمها بایستی صرفاً برای تغییر رفتار طرف مقابل در نظر گرفته شوند و حتماً اهداف مشخص برای رفع شدن داشته باشند، وگرنه دچار فرسایش شده و کارآمد نخواهند بود. دولت ترامپ در حال حاضر، سیاست بیهدف «تحریم برای تحریم» در پیش گرفته که اگر هم در دورهای اثرگذار باشد در ادامه در حکم سنگی برای نزدن نخواهد بود.
دوم، دولت ترامپ در شرایطی از تحریمها استفاده میکند که نتوانسته اجماع جهانی علیه ایران ایجاد کند. طبق یک قاعده بسیار ساده، بسیاری از کشورها حتی اگر شرکتهایشان مجبور به تبعیت از قوانین موسوم به «تحریمهای ثانویه» امریکا شوند از لحاظ هویتی حس خوبی نسبت به این ندارند که کشوری از سلطهاش بر بازارهای مالی برای زورگویی به آنها و وادار کردن آنها به همسو شدن با او استفاده کند، از همین روست که تحریمهای یکجانبه امریکا را چین، «دستدرازی به قلمروی قضایی» (Long-arm jurisdiction) و کشورهای اروپایی «صلاحیت فراسرزمینی» (Extraterritorial jurisdiction) توصیف و عزمشان را برای یافتن راهکارهایی برای مقابله با آن اعلام کردهاند. سوم، نکتهای که دولت اوباما بهحسب تجربه به آن دست یافت، اما دولت ترامپ به آن بیتوجه است و اصرار به آزمودن آزمودهها دارد، فرهنگ مقاومت ایران در برابر تحریمها است. مقامهای دولت اوباما از جمله «جان کری»، وزیر خارجه اسبق امریکا، «وندی شرمن»، سرپرست هیات مذاکرهکننده امریکا و «ویلیام برنز»، قائممقام اسبق وزارت خارجه امریکا بعد از آنکه مشاهده کردند تشدید تحریمها نهتنها به تسلیم ایران منجر نشد، بلکه شکوفاترین دوران پیشرفت هستهای ایران را رقم زد بارها به ترامپ هشدار دادهاند که او فرهنگ مقاومت ایران را درک نمیکند.
به عنوان نمونه، «وندی شرمن»، زمانی که ترامپ مدام تهدید میکرد تحریمها علیه ایران را تشدید میکند گفت: «چیزی که او (ترامپ) نمیفهمد این است که ایران دارای فرهنگ مقاومتی است که کوتاه آمدن مقابل چنین تهدیدهای علنی را با تسلیم شدن برابر میداند؛ لذا آنها (ایرانیها) هرگز تسلیم نمیشوند».
اگر رویکرد ترامپ دستکم در ظاهر متفاوت از اوباما بهنظر میرسد، از هر لحاظ تمامی خصائص سیاستهایی را که نئوکانهای امریکایی در دولت «جورج دبلیو بوش» پیگیری میکردند، در بر دارد. جالب آنکه، ترامپ یکی از تندروترین اعضای همان دولت یعنی «جان بولتون» را هم به کاخ سفید آورده است.
دولت بوش، مجموعهای از اقدامات جنگ نرم و اقدامات سخت برای ناآرام کردن ایران را در دستور کار قرار داده بود. در دولت بوش، «دیک چنی»، معاون وقت رییسجمهور و «دونالد رامسفلد»، وزیر دفاع وقت حامی درگیری نظامی با ایران بودند و «کاندولیزا رایس» وزیر خارجه وقت از راهکارهای جنگ نرم برای براندازی در ایران حمایت میکرد. دولت بوش به عنوان بخشی از تلاشها برای راهاندازی براندازی نرم در ایران، برنامهای با اسم مستعار «پیشبرد دموکراسی» راهاندازی کرد. هدف این برنامه چنانکه بعداً رسانههای امریکایی گزارش کردند «تغییر حکومت از درون» یا همان براندازی نرم بود. کنگره امریکا بین سالهای 2005 تا 2009 بیش از 400 میلیون دلار برای پیشبرد این طرح اختصاص داد.
دولت بوش، علاوه بر این، در سالهای پایانیاش در سال 2008 یک برنامه بسیار تحریکآمیز برای بهرهگیری از اختلافات قومی- مذهبی و ایجاد اغتشاش در ایران راهاندازی کرده و 400 میلیون دلار هم برای آن در نظر گرفته بود. این عملیات مخفیانه، علاوه بر تحریک اقلیتها در نقاط مرزی به شورش، جمعآوری اطلاعات درباره برنامه هستهای ایران و پروندهسازی بر سر آن را هم دربر میگرفت.
این دولت بعد از پیگیری تمامی این راهکارهای تهاجمی، سرانجام چارهای جز پذیرش واقعیتها و کنار آمدن با غنیسازی توسط ایران نیافت، این چیزی است که «جان کری»، وزیر خارجه اسبق امریکا در کتاب خاطراتش که اخیراً منتشر شد این موضوع را فاش کرده است.
کری مینویسد: «موضع امریکا برای مدت طولانی این بود که هرگونه غنیسازی هرچند هم غنیسازی خیلی محدود مانعی بر سر راه توافق است؛ اما شریکان ما در گروه 1+5 بهصورت متفقالقول این موضع را کنار گذاشته تصمیم گرفتند بطور خاص به ایران چیزی که دیگر کشورها داشتند انجام میدادند، داده شود. از نظر آنها (شرکای امریکا در 1+5) باید درباره غنیسازی در آینده صحبت شود تا ایرانیها مذاکرات را جدی بگیرند. من همچنین از گفتوگوهای خصوصیام فهمیدم که با وجود موضع علنی دولت بوش، این دولت در خفا و بهصورت خصوصی موافق ایده (غنیسازی ایران) بود هرچند آنها هرگز درباره اینکه ساختار یا سطوح (غنیسازی) چگونه باشد، به جمعبندی و نتیجه نرسیدند».
آنطور که جان کری و همچنین ویلیام برنز در کتاب «کانال پشتپرده» نوشتهاند بوش در اواخر دوره ریاستجمهوریاش مجبور شد شکست را بپذیرد و سیاستهایش را کاملاً تغییر دهد، اما بهنظر میرسد برای ترامپ چندان نیازی به طی این مدت طولانی نیست، از هماکنون بارقههای روشنی از شکست سیاستهای اصلی ترامپ پدیدار شده است، در حالی که ترامپ تصور میکرد توانسته کرهشمالی را با مذاکره مهار کند اما ادبیات سران دو کشور و بهویژه اظهار خسارت مسوولان کرهشمالی از مذاکره با امریکا نشان میدهد که این سیاست ترامپ در حال سیر نزولی و رو به شکست است. آزمایشات اخیر موشکی کرهشمالی این گمانه را تقویت میکند.