چرا« 1984» هنوزخواندنی است

۱۳۹۸/۰۳/۲۱ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۶۱۶۷
چرا« 1984» هنوزخواندنی است

ترجمه:  منصور بیطرف|

منبع:   نیویورکر|

هفتاد سال پیش در چنین روزی (نهم ژوئن) کتاب «1984» جورج اورول منتشر شد که به عنوان یک کار پیشگوی سیاسی اثر شگفت‌انگیزی را برجای گذاشت.. این کتاب بیشتر از هر اثر دیگر زمانه خودش مانند «دنیای شگفت‌انگیز جدید» (1932) «آلدوس هاکسلی»، «فارنهایت 451» (1953) ری برادبوری و «پرتقال کوکی» (1962) آنتونی برگس و دو کتاب مشهور دیگری که به اورول به آنها مدیون بود یعنی «ما» (1921) ایوژنی زامایتین و «ظلمت در نیمروز» (1940) آرتورکستلر در آگاهی دادن به مردم موثر بود. بدون شک «1984» یک کتاب جنگ سرد است اما جنگ سرد 30 سال پیش پایان یافت. پس از روی چه حسابی این کتاب هنوز قدرت خود را دارد؟

بخشی از آن به خاطر این حقیقت است که کتاب اورول بر خلاف «ظلمت در نیمروز» صرفا به عنوان کتابی که هدف آن درباره زندگی تحت سلطه کمونیسم است نبود. هدف این کتاب همانطور که خوانده شده است هشدار درباره تمایلاتی در درون لیبرال‌دموکراسی بود. جوامع شوروی شده اروپای شرقی پس از جنگ درست از صفحات اورول بیرون آمده‌اند اما خوانندگان ‌امریکایی به «1984» به عنوان کتابی نگاه کرده‌اند که درباره سوگند وفاداری و مک کارتیسم است.

در دهه 1970 از این کتاب برای اظهارنظر درباره نیکسون و واترگیت استفاده می‌شد. گزافه گویی نیست که در سال 1984-1983 چهار میلیون نسخه از آن فروش رفته - به این خاطر که «1984» است. و این کتاب در سال 2016 دوباره یک تکانه دیگری به خاطر ترامپ خورد.

فرضیه بنیادین رمان ویژگی خیلی غیرمرسوم آن بود- تقریبا از همان ابتدا غیرمرسوم بود. ایده کتاب این است که دنیا به سه ابردولت توتالیتر تقسیم شده که سفت وسخت دارای سلسله مراتب، اطلاعات و بیان ‌در کنترل کامل و درگیر جنگ‌های دایمی و غیرقابل برند ه برای تسلط بر جهان است. این آینده‌ای بود که بسیاری از مردم در دهه 1930، ‌دوره رکود بزرگ و ظهور استالینیسم و فاشیسم به آن می‌اندیشیدند. به نظر می‌آمد که سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی رو به مرگ هستند و‌ به نظر می‌آمدند اقتصاد متمرکز و رژیم‌های اقتدارگرا که تنها راه حکومت در جوامع مدرن توده‌ای است. این بحث محوری فراموش شده کتاب است اما اورول مجذوب کتاب «انقلاب مدیریتی» جیمز برنهام (1941) شده بود.

این درست است که دنیا بعد از 1949 به دو ابر دولت – نه سه، بلکه دو - تقسیم شده بود و رقابت 40 ساله آنها تخریب زیادی در اکناف دنیا بر جای گذاشت. اما آنها دو قلوهای هیولایی توتالیتری نبودند. آنها شاید آینه همدیگر در تاکتیک‌ها بودند اما سیستم‌های متفاوتی در دفاع از ایدئولوژی‌های متفاوت داشتند. اورول که تمایل کمی به ایالات متحده داشت آن را ندید.

هر چند بخش‌هایی از رمان است که به نظر می‌آید ارتباط آنها هرگز محو نمی‌شود. یکی از آنها تصویر دولت ناظر است – برادر بزرگ (که از «شماره یک» کستلر قرض گرفته) و تله اسکرین، ‌یک مفهوم عجیب آینده نگری که اورول در زمانی که به احتمال هرگز تلویزیون ندیده بوده در رویاهای خود به آن پرداخته است. یکی دیگر از این بخش‌ها گویش نو است، موضوع مورد علاقه اورول: سوءاستفاده از زبان برای اغراض سیاسی.

اما رمان 1984 تنها یک اثر فرضیه سیاسی نیست و نهایتش می‌تواند این باشد که به احتمال یک رمانی است که مردم آن را به عنوان یک اثر ادبی می‌خوانند. ماده سیاسی آشکار آن – از قبیل کتاب فرضیه و عمل انجمن اخوت کتاب مفصلی که کمیسر اُبراین به وینستون و جولیا می‌دهد تا آنها را به دام بیاندازد- به احتمال زیاد بسیاری از خوانندگان از آن رد می‌شوند. (شبیه‌سازی کتاب «خیانت انقلاب» لئون تروتسکی است که حمله تروتسکی به استالینیسم است که در سال 1937 منتشر شد و نیز تقلیدی از انقلاب مدیریتی هم است.)

بازجویی اُ براین از وینستون با آنکه اوج کتاب است و با آنکه هنوز مردم ترغیب می‌شوند آن را بخوانند اما کاملا ارضا‌کننده نیست. اُبراین چگونه وینستون را متقاعد می‌کند که دو به اضافه دو می‌شود پنج؟ با شکنجه کردن او. به نظر می‌آید که این یک شکل بدوی از شستشوی مغزی است. در «ظلمت در نیمروز» که با یک بازجویی پایان می‌یابد، ‌محکوم روباشوف با آنکه اول زیر شکنجه فیزیکی فرسوده شده اما از لحاظ ذهنی از هم پاشیده شده است. (هر دو رمان‌نویس سعی داشتند تا بفهمند متهمان چگونه در دادگاه‌های مسکو، پالایش بلشویک‌های قدیمی بین سال 1936 و 1938 توسط استالین، ظاهرا بنا به خواسته خودشان بسیاری از اتهامات را تایید می‌کنند با آنکه می‌دانند سریعا تیرباران می‌شوند. بعد از مرگ استالین معلوم شد که آن متهمان در حقیقت شکنجه شده بودند. بنابراین اورول درباره آنها درست گفته بود.)

اما چه کسی می‌تواند این لحظه را فراموش کند: «شما مرده اید» یک صدای آهنین پشت سر آنها گفت؟ اورول یک داستانی خلق کرد که تعلیقی و کاراکتری داشت که خوانندگان می‌خواستند بشناسندش.

وقتی که کتاب تمام می‌شود برخی مردم فرض می‌کنند که کاراکتری که آنها بدنبالش هستند تا بشناسندش خود اُبراین است. این شاید همان چیزی بود که اورول در ذهن خود داشت. اُبراین آن فردی بود که او می‌خواست به مردم درباره آن هشداردهد: روشنفکری که یه طور سادیستی توسط قدرت محسور شده بود. شکل اُبراین با فهمی که عموما مردم از اغوای توتالیتر در آن دوران داشتند تطبیق می‌کرد: اینکه در گوشه تاریک روان مردم به آن ضربه می‌زند. همچنانکه ارتور شلسینگر در مانیفست لیبرالش «مرکز حیاتی» آورده، «اینجا یک هیتلر است، ‌یک استالین در درون سینه هرکسی است،» کتابی که در همان سالی که 1984 منتشر شد، به چاپ رسید.

بعدها شلسینگر ایده خودش را درباره آنچه او «تئوری عرفانی توتالیتریسم» اورول خوانده بود تغییر داد و رد کرد. ما به این خاطر اُبراین نیستیم برای آنکه منتظر آن هستیم که بخت آن را داشته باشیم تا وینستون‌های دنیا را شکنجه کنیم. ما همگی بسیار شبیه وینستون‌ها هستیم، می‌دانیم که یک چیزی غلط است وآن اینکه ما داریم کنترل زندگی امان را از دست می‌دهیم اما این را هم می‌دانیم که ما برای مقاومت در برابر آن قدرتی نداریم.

نمونه بدیهی آن زمانی است که ما دگمه «من موافقم» را روی بنری که اپلیکشن ما خط مشی حریم شخصی تازه مان را شرح می‌دهد کلیک می‌کنیم. ما نمی‌دانیم که خط مشی حریم قدیمی‌مان چه بوده؛ ما دقیقا احساس می‌کنیم که اگر خط مشی جدید را بخوانیم نمی‌فهمیم که چه چیز تغییر کرده یا آنکه چه خط مشی تازه‌ای به ما داده می‌شود. ما درست وقتی آن باکس را کلیک می‌کنیم به همه مظنون می‌شویم. بنابراین ما آن باکس را کلیک می‌کنیم و دنیایی را در رویا می‌پرورانیم که در آن هیچ باکسی برای کلیک وجود ندارد. یک نمونه غیر بدیهی آن وقتی است که فرایند انتخاباتی شما توسط یک قدرت خارجی به فساد می‌افتد و حکومت شما افرادی را که سعی به تحقیق درباره این تداخل دارند را متهم به خیانت می‌کند. این یک نوع «اورول» لی شدن است. و دیگر یک پیشگویی نیست. این یک سرخط است.