آموزهای از جزیره نائورو
نوشته: ارالد کولاسی |
ترجمه: هومن کاسبی|
نقد اقتصاد سیاسی |هنگامی که جامعهای در یک ساختار انرژی خاص مستقر شده است، تغییر بسیار بیشتر آن به خاطر طبقات نخبه و گروههایی که برای ثروت و نفوذ خود شدیداً متکی بر آن ساختار هستند، به وظیفهای دهشتناک تبدیل میشود. ما میتوانیم به تجربه اخیر آلمان برای مطالعه موردی برجستهای نگاه کنیم. در سال 2000، حکومت آلمان برنامه انقلاب انرژی بلندپروازانه خود را به راه انداخت، که طرحی جامع برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای با تغییر تولید انرژی به سوی منابع تجدیدپذیر همچون باد و خورشید بود .برای مدتی، این برنامه به موفقیتهای قابلتوجهی دست پیدا کرد. در مقایسه با سال 1990، انتشار گازهای گلخانهای تا سال 2017 به میزان 28 درصد کاهش یافته بود. در همان سال، منابع تجدیدپذیر به سهم 13 درصدی از مصرف انرژی اولیه رسیدند. اگر چه این اعداد تأثیرگذار هستند، پیشرفت بهتازگی متوقف شده است. بطور فزایندهای روشن شده است که آلمان به اهداف اقلیمی که برای سال 2020 تعیین کرده بود، دست نخواهد یافت. و هنگامی که اندکی عمیقتر درون این اعداد کندوکاو میکنیم، حتی آنهایی که به نظر تأثیرگذار میآیند، با اما و اگرهای عظیمی همراه هستند. به عنوان مثال، کاهش شدید انتشار کربن از سال 1990 را میتوان عمدتاً به فروپاشی صنعت سنگین در آلمان شرقی پس از اتحاد مجدد نسبت داد .در طول هشت سال گذشته، انتشار گازهای گلخانهای از آلمان به زحمت تغییر کرده است. تغییرات همراه با انرژی باد و خورشید، مشکلاتی را در ارتباط با ذخیره برق مطرح کردهاند. قیمتها به طرز چشمگیری با توجه به شرایط آب و هوایی نوسان میکنند. برای تلافی اینها و سایر مسائل، زمانی که صنعت زغالسنگ، حکومت صدراعظم آنگلا مرکل را برای شل کردن سیاستهای خود تحت فشار گذاشت، آلمان با احداث سلسلهای از نیروگاههای زغالسنگ جدید شروع به خرابکاری در برنامه انرژی خود کرد. نمونه آلمان، درس مهمی را ارایه میدهد: جایگزینی ضروری سوختهای فسیلی با منابع انرژی تجدیدپذیر، تحت منطق بازار سرمایهداری هرگز به قدر کافی سریع صورت نخواهد پذیرفت.
یکی دیگر از محدودیتهای عمده برای جایگزینی، ناشی از بیثباتیهای زیستمحیطی همراه با سطوح افراطی رشد اقتصادی است. این بیثباتیها میتوانند با هم ترکیب شوند تا پدیدارهای طبیعی موجود را تشدید و تقویت کنند. اثر تقویتکننده به شرح ذیل عمل میکند. اقتصادها انرژی را از دنیای طبیعی جذب میکنند و سپس از آن انرژی برای چرخههای تولید و مصرف بهره میبرند. برای اقتصادهای شدیدا انرژیبر، این چرخهها ضرورتاً به سطوح گسترده تلفات و اتلاف، یا خسران انرژیهایی که به محیطزیست بازمیگردند، منجر میشود. این خسرانهای انرژی از منظر فیزیک یا اکولوژی «بیفایده» نیستند. تحت شرایط مناسب، میتوانند نیروی شکلگیری سایر نظامهای پویای طبیعی را ازجمله همهچیز از ویروسها و باکتریها گرفته تا آتشسوزیها و تندبادها، تأمین کنند. این اثرات بسیار آشوبناک ملازم با اقتصادهای انرژی بر، عمدتاً توسط نظریه نوکلاسیک نادیده گرفته و انکار میشوند، گرچه اغلب نقش مهمی در تطور تاریخ بشری ایفا کردهاند. سرمایهداری بهمثابه نظامی شدیدا اتلافگر، مرتباً اثرات تقویتکننده بسیار قدرتمندی را تولید میکند. در مجموع، این تقویتکنندهها اکنون آنچه را که مارکس «گسست متابولیک» میان طبیعت و جامعه مینامید به وجود میآورند، که یعنی پایه و اساس زیستمحیطی تمدن بطور پیوسته توسط توسعه سودجو و انرژیبر که به جایگزینی آنچه استخراج میکند اهمیت نمیدهد، تحلیل میرود. دنیای طبیعی دارای نقاط عطف عمدهای است که نباید از آنها عبور کنیم، اما رشد اقتصادی نامتناهی از طریق جایگزینی، در واقع تضمین میکند که برخی از آن آستانههای بحرانی نقض خواهند شد، و زیستکره گستردهتری که از تمدن بشری حمایت میکند در مرض تهدید قرار خواهد گرفت.
مشکل دیگری را در نظر بگیرید. جایگزینی میتواند بطور مرتب در مقیاسهای کوچک و محدود فعالیت اقتصادی رخ دهد. پیتزافروشی همیشه میتواند مواد معینی را جایگزین مواد دیگر کند. صاحبخانه میتواند عایقکاری را جایگزین سوخت گرمایشی کند. یک شرکت میتواند لامپهای قدیمیتر را با روشنایی کارآمدتر در دفاتر خود جایگزین نماید. و حتی برخی کشورها میتوانند لااقل بطور موقت، اشکال گوناگون ثروت را جایگزین اشکال دیگر کنند. ملت جزیره نائورو در اقیانوس آرام، نمونه کلاسیکی را ارایه میدهد که مضامین اصلی بحث را پررنگ میسازد. در قرن بیستم، نائورو دارای ذخایر فراوان فسفات بود، که به عنوان کود کشاورزی، قیمت بالایی دارند. این ذخایر بطور گسترده استخراج و تخلیه شدند، و سپس در بازارهای جهانی به فروش رسیدند، که اجازه داد استاندارد زندگی در نائورو در سال 1990 سر به فلک بگذارد. نائورو سهمی از درآمد حاصل از تجارت فسفات خود را به صندوق اعتماد عمومی اختصاص داد، که از طریق بازارهای مالی در تولید سرمایهگذاری میکرد. با این حال، پس از به صفر رسیدن فسفات، همراه با بخش اعظم پول در صندوق اعتماد، استاندارد زندگی تأثیرگذار آنجا بهشدت سقوط کرد. نائورو قصه پندآموزی برای جهان در کل ارایه میدهد. اگر تمدن جهانی از منابع طبیعی خالی شود، نمیتوانیم آنها را با سرمایهگذاری در کالاها از طریق بازارهای مالی جایگزین کنیم. مردم نمیتوانند پول بخورند. جایگزینی در بلندمدت ممکن است در سطح خرد فعالیت اقتصادی امکانپذیر باشد، اما جایگزینی درازمدت سطح کلان چیزی جز تفکر آرزومندانه محض نیست.
ما میتوانیم با در نظر گرفتن مثالی خاص، حدود جایگزینی را در سطح ماکروسکوپی جهانی، بهتر درک کنیم: اقتصاد جهانی که نیازهای برق خود را از طریق مصرف نیروی خورشیدی تأمین میکند. حدود بنیادینی بر میزان انرژی خورشیدی که توسط پنلهای خورشیدی جذب میشوند و میتوانند به انرژی الکتریکی مفید تبدیل شوند، وجود دارد. بیشتر فوتوولتاییکهای تجاری کمتر از 30 درصد انرژی خورشیدی را که جذب میکنند به برق تبدیل میکنند؛ تراز انرژی باقیمانده به عنوان گرما و اشعه مادون قرمز از دست میرود. حدود بازده نظری برای پیشرفتهترین طراحیهای فتوولتاییک فقط کمتر از 90 درصد است، عددی که حتی آخرین آزمایشهای آزمایشگاهی به مطابقت با آن نزدیک هم نشدهاند. اما فرض کنید که نظریه نوکلاسیک در مورد تعهد ابدی خود به پیشرفت تکنولوژیک حق دارد، و در نهایت ما موفق به تولید فتوولتاییکهایی شویم که دارای بازده 90 درصد در تبدیل انرژی خورشیدی هستند. هنگامی که تمام حدود بازده نظری در واقع تحقق یابند، افزایش هر چه بیشتر تولید برق مستلزم ساخت پنلهای جدید خورشیدی است، که زمین بیشتری میگیرد. از آنجا که زمین دارای مساحت سطح محدودی است، رشد نامحدود حتی با تکثیر منابع تجدیدپذیر ممکن نخواهد بود. این استدلال، بر نکته مرکزی که فناوریهای تجدیدپذیر حائز اهمیت هستند تأکید میکند، اما آنها نمیتوانند بحران زیستمحیطی جهانی را تحت رژیم اقتصادی سرمایهداری حل کنند، که کاملاً متکی بر وعده دروغین رشد ابدی در تولید و مصرف است. جایگزینی سوختهای فسیلی با انرژیهای تجدیدپذیر در حین تلاش برای رشد بیشتر، هنوز در عرض چند قرن به ویرانی کامل تمدن جهانی منجر خواهد شد.
اقتصاددانان عاشق این هستند که تظاهر کنند نوآوری تکنولوژیک میتواند بدون هیچ «رشد کمّی» متناظری، به «رشد کیفی» بیشتر دست یابد. معتقدند که بر پایه بهبود دانش و رشد تکنولوژیک، حتی وقتی کمیت خود چیزها پایدار باقی میماند، ارزش پولی چیزها میتواند به افزایش خود ادامه دهد. اما آنچه قادر نیستند درک کنند این است که نوآوری تکنولوژیک به صورت جادویی اتفاق نمیافتد؛ آنها نیز به تبدیلهای انرژی نیاز دارند. تغییرات در چرخه تولید، وابسته به موجودی انرژی الکتریکی، شیمیایی و مکانیکی قابلدسترس برای تحقیق و آموزش هستند. برنامهنویسی که پشت کامپیوتر نشسته است و برنامه جدیدی را مینویسد، برای تفکر و تایپ نیاز به انرژی دارد. خود کامپیوتر برای ادامه کار نیازمند برق است. هیچ پیشرفت قابلتوجهی نمیتواند بدون جریان مستمر تبدیلهای انرژی در برنامههای کامپیوتری صورت بپذیرد. گسترش بازده مستلزم جریانهای انرژی است، به این معنی که تمام اشکال تغییر تکنولوژیک، با استحالههای انرژی که وجود بشری را تسهیل میکنند، درهم تنیدهاند.
تغییرات تکنولوژیک به لحاظ فیزیکی در دانش بیشتر میان مردم و توسعه داراییهای مولدتر ریشه دارند، که هر دو نیازمند جریانهای انرژی و مادی هستند تا به عملکرد خود ادامه دهند. حدود ترمودینامیک نیز میزانی را که این جریانها میتوانند در عین حفظ نیروی کار و سرمایه کاهش یابند، محدود میکند. به سخن کوتاه، خود تغییرات تکنولوژیک، همراه با رشد کیفی که میتوان از آنها کسب کرد، تابع حدود فیزیکی سفت و سختی هستند. نیروگاهها یکی از مشهورترین نمونههای حدود رشد تکنولوژیک را ارایه میدهند. آنها طی دههها در نزدیکی نقاط اوج بازده خود معلق بودهاند، و پیشرفت بیشتر آنها شدیدا دشوار از آب درآمده است. ناکامی راکتورهای مولد برای نیروگاههای هستهای، ورشکستگی تکنولوژیک برجسته دیگری را پررنگ میسازد، و بسیاری از تکنولوژیهای عجیب و غریب دیگر مانند رآکتورهای همجوشی، بهناچار به همان مقوله ختم خواهند شد. انبساط حاشیه سود سرمایهداری، بهغایت وابسته به پایه و اساس انرژی بر تمام وجود آن است. آن پایه و اساس را بگیرید، و از سرمایهداری هیچ باقی نخواهد ماند.
ارتباط انرژی و رشد با انتشار گازهای گلخانهای
تمام فعالیتهای اقتصادی، همانگونه که دیدهایم، نیاز به انرژی دارند. برای درک بهتر معنای این قضیه، با نگاه کردن به اقتصاد ایالات متحده، روابط میان انرژی، رشد و انتشار گازهای گلخانهای را به شکل انضمامیتری بررسی میکنیم. در دهههای اخیر، رشد اقتصادی ایالات متحده گرچه با نرخی رو به افول ادامه داشته است، حتی با اینکه سرانه مصرف انرژی اولیه کاهش یافته است. علاوه بر این، هزینههای مرتبط با مصرف انرژی اولیه، پیوسته سهم کمتری را از تقاضای کل ایالات متحده بازنمایی میکنند. بسیاری از اقتصاددانان و دانشمندان از این مشاهدات نتیجه گرفتهاند که بهرهبرداری از انرژی و رشد اقتصادی از یکدیگر منفصل شدهاند. اما حتی تحلیلی اجمالی از تغییرات انرژی بنیادین در اقتصاد ایالات متحده، کذب این روایت را آشکار میسازد. اقتصادی که شروع به استفاده از منابع طبیعی با بازده انرژی بالاتر و تراکم نیروی بیشتر میکند، میتواند حتی در حین کاهش مصرف انرژی اولیه، رشد را تجربه کند. اگر فقط به مصرف اولیه نگاه کنیم، که کاملاً به تبدیلها بیاعتناست، درک این فرآیند دشوار و شاید حتی غیرممکن خواهد بود، . اما همینکه در نظر بگیریم که سوزاندن کمیت کمتری از گاز طبیعی برای مثال هنوز میتواند برق بیشتری را تولید کند تا سوزاندن میزان بیشتری از زغالسنگ، آنگاه اهمیت تبدیلها بلافاصله آشکار میگردد. منابع دارای تراکم نیروی بیشتر میتوانند انرژی سودمند بیشتری را برای فعالیتهای اقتصادی تبدیل کنند، که برخی از آنها عناصر اساسی تولید ناخالص داخلی را تشکیل میدهند. اقتصاددانانی مانند دیوید استرن و رابرت کافمن، علاوه بر سایرین، بهوضوح نشان دادهاند که وقتی تفاوتهای کیفیت انرژی در تحلیل منظور شوند، رشد مصرف انرژی در ایالات متحده، ارتباط نزدیکی با رشد تقاضای کل دارد.
بحران انرژی دهه 1970، ایالات متحده را برانگیخت تا مصرف سرانه نفت را کاهش دهد و بر افزایش بازده با استفاده از منابع طبیعی دیگر تمرکز کند. این تلاشها به خطسیر افزایش مصرف گاز طبیعی منجر شدند، که بسیار پاکتر و کارآمدتر از زغالسنگ به عنوان منبع انرژی است. هم تغییر جهت به گاز طبیعی و هم تکثیر روزافزون منابع تجدیدپذیر، به کاهش قابلتوجه انتشار کربن کمک کرد. پس از اوجگیری در سال 2005، انتشار گازهای گلخانهای در ایالات متحده تا سال 2016 به میزان 14 درصد کاهش یافت. اما این کاهش بهتدریج متوقف شد و انتشار گازهای گلخانهای در سال 2018 در واقع بیش از 3 درصد افزایش یافت که بیشترین افزایش در 8 سال اخیر است. بخش حمل و نقل بیشفعال، که همیشه برای رشد اقتصادی اهمیت دارد، مقصر اصلی در پس آخرین موج بود. تجربه اخیر ایالات متحده، این انگاره را بیشتر تقویت میکند که کاهش مقیاس کلان در انتشار گازهای گلخانهای عملاً تحت نظام اقتصادی که به رشد بر همهچیز اولویت میبخشد، غیرممکن است. فشار نامحدود برای افزایش مصرف و تولید میتواند به افزایش انتشار گازهای گلخانهای حتی در بستر افزایش بازده سطح کلان و نوآوری تکنولوژیک منجر شود.
برای جهان در کل، رابطه قوی مثبتی میان مصرف انرژی اولیه و رشد اقتصادی وجود دارد، و مطالعات متعدد درمورد کشورها و مناطق مختلف نشان میدهد که این رابطه اساساً علّی است. در طی چند دهه گذشته، نرخ رشد اقتصاد جهانی شروع به افت کرده است، که نرخ رشد رو به افول را در مصرف انرژی جهانی بازتاب میدهد. برخی اقتصادهای بزرگ مانند ژاپن و اتحادیه اروپا، از پیش به دورههای رکود اقتصادی همراه با نرخ رشد بسیار پایین و جمعیت مسن وارد شدهاند. از آنجا که این اقتصادها در حال حاضر تحت سلطه بخشهای مالی فاسد قرار دارند، الگوهای رشد نامتوازنی را به وجود میآورند که عمدتاً سرمایهداران ثروتمند را غنیتر میسازد. در مقابل، مردم عادی بیش از پیش تا خرخره در قرض فرو میروند تا بتوانند چرخهها و بحرانهای سرمایه داری را تأمین مالی کنند. پیشرفت اقتصادی برای اکثریت قریب به اتفاق جامعه به پایانی گوشخراش رسیده است. اقتصاد جهانی ممکن است باقی این قرن را به رشد خود با نرخی متوسط ادامه دهد، اما نشانهها از پیش بدیهی هستند که پتانسیل ما برای رشد آتی، محدود و مقید به اینکه چه انواعی را از منابع انرژی میتوانیم از جهان طبیعی به دست آوریم، و همچنین عدمعقلانیت اقتصادی سرمایهداری مالیشده امروز است.
سرمایهداری دارد از نفس میافتد، اما نه آنقدر سریع تا موجب کاهش قابلتوجه مجموع انتشار گازهای گلخانهای بشود. انتشار کربن جهانی در طی قرن گذشته، نتیجه بلافصل تغییرات در مصرف انرژی اولیه بوده است. خوشبینی در مورد گرمایش جهانی در آغاز دهه، بالا بود. انتشار گازهای گلخانهای برای چندین سال ثابت باقی ماند، و ردههای بالای اقتصاد جهانی به این باور رسیدند که رشد اقتصادی واقعاً میتواند از انتشار گازهای مضر منفصل شود. در سال 2016، آژانس بینالمللی انرژی پیروزمندانه اعلام کرد: «انفصال انتشار گازهای گلخانهای جهانی از رشد اقتصادی، تأیید شده است.» دو سال چه تفاوتی میتواند به بار آورد. در سال 2017، انتشار گازهای گلخانهای در سراسر جهان شاهد جهش شدیدی بود. برخلاف گزارشهای علمی بیش از پیش هشداردهنده درباره خطرات گرمایش جهانی، انتشار گازهای گلخانهای دوباره در سال 2018 با سرعتی بیش از سال قبل افزایش یافت. حتی برخی اقتصادهای پیشرفته که ظاهراً رشد را از آلودگی منفصل کرده بودند، انتشار کربن بالاتر را در سال 2018 شاهد بودند. معلوم شده است که جدایی انتشار گازهای گلخانهای از رشد اقتصادی، مشکلی بسیار پیچیدهتر از آنچه نخبگان جهانی در اصل تصور میکردند است.
مزاحم مداومی درمورد این مساله، شیوهای است که اکثر نخبگان راجع به انتشار کربن صحبت میکنند. هنگامی که حکومتها و سازمانها میزان انتشار گازهای گلخانهای را اندازه میگیرند، اغلب این کار را در نقطه تولید انجام میدهند. اگر شرکتی در ایالات متحده، کارخانهای را در هند برپا کند تا کالاهایی را تولید نماید که بعداً به مصرفکنندگان ایالات متحده فروخته میشوند، گازهای ناشی از آن کارخانه به حساب هند گذاشته میشود، نه ایالات متحده. این فرآیند اساسی که جایگزینی جغرافیایی نامیده میشود، و شرکتها از هسته سرمایهداری، تولید به لحاظ زیستمحیطی مخرب را به ملل در حال توسعه با ذخایر بزرگ نیروی کار ارزان منتقل میکنند، منبع مهمی از واگرایی مشهود میان انتشار گاز کربن و رشد اقتصادی در دنیای غرب بوده است. به عبارت دیگر، اندازهگیری انتشار گازها از نقطه مصرف اصلاً هیچگونه انفصالی را آشکار نمیسازد. در هر صورت، شرکتهای چندملیتی فقط میتوانند مدام تولید را از این طرف به آن طرف منتقل کنند، تا اینکه دیگر مکانی برای رفتن باقی نمانده باشد. برای جایگزینی جغرافیایی نیز حدی وجود دارد.
علاوه بر مقایسه مجموع تقاضا با انتشار گازهای گلخانهای، رویکردی دیگر برای درک بنیانهای مادی رشد اقتصادی، بر جریان مواد خام در مسیر آنها تا نقطه نهایی مصرف متمرکز میشود. گروهی از محققان استرالیایی در مقالهای برجسته در سال 2012، مجموع مواد خام را که از طریق تجارت بینالمللی میان کشورها مبادله شده بود تحلیل کردند، و مفهوم ردپای مادی را معرفی نمودند، که بهمثابه تخصیص جهانی استخراج مواد خام مورد استفاده به تقاضای نهایی یک اقتصاد تعریف میشود. آنها نتیجه گرفتند که «با هر 10 درصد افزایش در تولید ناخالص داخلی، میانگین [ردپای مادی] ملی به میزان 6 درصد افزایش مییابد. » در نظر آنها، «دستاوردهای انفصال در اقتصادهای پیشرفته، کوچکتر از آنچه گزارش شده است هستند، یا اصلاً وجود ندارند». همچنین تخمین زدند که تقریباً 40 درصد از تمام مواد خام جهانی برای تسهیل صادرات اجناس و خدمات به کشورهای دیگر استخراج میشوند، که نشان میدهد کاهش جریانهای بینالمللی سرمایه جهانی میتواند استراتژی حیاتی برای رسیدگی به تشدید بحران زیستمحیطی ما باشد.
برای دیدگاه دیگری در مورد اینکه چرا ادعاها راجع به انفصال، خاماندیشانه هستند، واقعیت ذیل را در نظر بگیرید: امید به زندگی در ایالات متحده برای سه سال متوالی کاهش یافته است؛ برای اولین بار در قرن اخیر است که چنین کاهش مداومی رخ میدهد. اقتصاد ایالات متحده در تکتک آن سالها رشد پیدا کرد. اما مطبوعات جار نزدند که امید به زندگی از رشد اقتصادی منفصل شده است. اعتراف به چنین چیزی، چشمانداز غیرقابلتصوری را برای توانگرسالاری (پلوتوکراسی) حاکم مطرح خواهد کرد: حیات افراد عادی ممکن است در واقع رو به وخامت برود در حالی که تعدادی میلیاردر با فروش چیزهای بیشتری به بقیه ما که در واقع زندگی ما را بهبود نمیبخشد، حتی ثروتمندتر میشوند. با این حال، وقتی دادههای مختلط و نامعینی به مدت دو یا سه سال نشان میدهند که سرعت انتشار گازهای مضر جهانی کاهش یافته است، از کاه کوه ساخته میشود، و داستان به روایت علّی استادانهای درمورد اینکه چهگونه سرمایهداری میتواند از لحاظ زیستمحیطی پایدار باشد، بدل میگردد. فروپاشی توهم انفصال، درس مهمی ارایه میدهد: باید در برابر وسوسه برای نتیجهگیریهای عظیم در مورد جهان، وقتی متوجه روندهایی حاشیهای در عرض فقط چند سال میشویم، مقاومت کنیم.
تسریع بحران و سویه اجتماعی
فازهای اولیه بحران زیستمحیطی از پیش فرارسیده است. در سال 2017، پورتوریکو در تندباد قدرتمندی که بر فراز آبهای گرم غیرعادی سایه افکنده بود، گرفتار شد و بهشدت آسیب دید. همان سال، خشکسالی تاریخی در آرژانتین، صادرات کشاورزی را خراب کرد، و موجب رکود شدیدی شد که عاقبت با بحران ارزی همراه گشت، و کشور را مجبور کرد تا برای دومین بار در کمتر از دو دهه، میلیاردها دلار از صندوق بینالمللی پول وام بگیرد. خشکسالیهای شدید و غیرمعمول در امریکای مرکزی نیز تولید محصولات کشاورزی را مختل میسازند، و نقش مهمی در متقاعد کردن صدها هزار مهاجر برای عزیمت به شمال ایفا میکنند. خشکسالیهای عمده و کمبود آب در افغانستان به کینتوزی گسترده علیه حکومت مرکزی در کابل دامن زده، و تنشهایی را میان آن کشور و همسایگانش برانگیخته است. اینها و هزاران تحول همزمان دیگر، فقط خطوط آغازینی در یک نمایش چندپردهای هستند که تمدن بشری با نگرانی در طی چند قرن آینده شاهد آن خواهد بود و تجربه خواهد کرد.
اقتصاددانان زیستمحیطی و سایر اقتصاددانان جناح چپ به مدت طولانی از فانتزیهای خطرناک متفکران نوکلاسیک انتقاد کردهاند. اما شواهدی وجود دارد که برخی نخبگان نیز شروع به تغییر نظر خود درباره این مساله میکنند. در سال 2016، پنل منابع بینالمللی نتیجه گرفت که مصرف جهانی مواد خام از سال 2000 با ضرباهنگی سریعتر از GDP رشد کرده است، و افزود: «کارایی مادی جهانی برای نخستین بار در قرن اخیر رو به کاهش رفته است. » در سال 2017، اقتصاددان ارشد شرکت اکوئینور نروژ، نیاریک وائرنس، نوشت که انفصال رشد اقتصادی از مصرف انرژی «ممکن است غیرممکن باشد.. » در سال 2018، گزارش عمدهای از پنل بینالمللی در باب تغییرات اقلیمی اعلام کرد که پیشگیری از سطوح فاجعهبار گرایش جهانی، مستلزم «تغییرات سریع، فراگیر و بیسابقه در تمامی جوانب جامعه» خواهد بود. آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل متحد، به یک کنفرانس اقلیمی در اوایل دسامبر 2018 گفت که «ما در دردسر عمیقی با تغییرات اقلیمی هستیم. » خوشبینی سرانجام جای خود را به واقعبینی داده است، حتی اگر بسیاری از این افراد و سازمانها نتوانند متوجه گام لازم بعدی شوند: مقابله تمامعیار اجتماعی، سیاسی و اقتصادی علیه سرمایهداری. تحلیلی از طبقه و جامعه، برای درک افق بحران به سردمداری سرمایهداری، حیاتی باقی میماند. بحران زیستمحیطی تا حد زیادی محصول افراد بسیار ثروتمندی است که مقادیر وسیع انرژی را استفاده و مصرف میکنند. هر راهحل پیشنهادی برای امراض وجودی کنونی ما، باید در وهله اول، تمام و کمال به تفاوتهای طبقاتی مقصر در ایجاد آنها بپردازد. مشخصاً باید اطمینان حاصل کنیم که گذار به نظمی زیستمحیطی، در عین آسیب زدن به سرمایهداران، که عمدتا مقصر گرمایش جهانی و سایر فجایای زیستمحیطی سیاره هستند، به کمک به فقرا و طبقات کارگر ختم میشود.
توانگرسالاریهای غربی، طرحهای قیمتگذاری و مالیاتی بازار- بنیاد گوناگونی را به منظور کاهش مصرف سوختهای فسیلی طراحی کردهاند، اما عمدتاً از این واقعیت غافل بودهاند که این پیشنهادها به معاش افراد عادی صدمه خواهد زد. راه مناسب برای حفاظت از تودهها در طی این گذار، استقرار کنترل اجتماعی قویتر بر چرخههای تولید و توزیع حول سوختهای فسیلی، و سپس تحمیل کنترلهای موقت قیمت در نقطه مصرف است. سرمایهداران در سود خود زیان میکنند، همان اتفاقی که باید پس از تخریب زیستکره ما بیفتد و تودهها مجبور نیستند با هیچ شوک قیمت ناگهانی مواجه شوند.
تحت لوای سرمایهداری مدرن، ساختار طبقاتی جوامع ما را میتوان بهطور گستردهای به سه مقوله تقسیم کرد: کارکنان، مدیران و سرمایهداران. ما سرمایهداران را افرادی تعریف میکنیم که چنان درآمدهای هنگفتی را از داراییها و شرکتهای خود به جیب میزنند که میتوانند از کار دستمزدی یکسره اجتناب کنند. با برآوردی تقریبی در بستر ایالات متحده، هر کسی با ثروت خالص بیش از 10 میلیون دلار در داراییهای مالی منقول، یک سرمایهدار (کوچک) خواهد بود؛ که به معنای انکار مساله مقیاس در اینجا نیست، چرا که برخی سرمایهداران درآمدی بیش از 100 میلیون دلار در سال دارند. البته، بسیاری از سرمایهداران در کار دستمزدی مشارکت میکنند، در مقام مدیر عامل شرکتهای بزرگ چندملیتی. اما نکته اینجاست که برای سرمایهداران خوششانس، کار ضرورتی ندارد؛ آنها میتوانستند بدون حقوق رسمی، سطح زندگی کنونی خود را حفظ کنند. آنها میتوانستند هفته بعد به راحتی بازنشسته شوند و به باهاماس بروند، و فقط از درآمد حاصل از داراییهای خود همچون سهام، حقوق مالی، املاک و مستغلات، و هر شرکتی که ممکن است مالک آن باشند، زندگی کنند. با این حال، این گزینه برای اکثریت قریب به اتفاق مردم در جامعه قابلدسترس نیست. مدیران و کارکنان هر دو برای زنده ماندن و خرید کالاهایی که سرمایهداران را پولدار میکنند، به حقوق نیاز دارند. علاوه بر این، اکثر کارگران بیش از پیش در بندگی وام زندگی میکنند، که مقدار زیادی پول برای رفتن به مدرسه، خرید خانه و استفاده از کارت اعتباری، علاوه بر چیزهای دیگر، به سرمایهداران بدهکار هستند. کنترل مالی که سرمایه بر باقی جامعه دارد، همچنین برای کارگران بسیار دشوار میسازد که تقاضای دستمزد بالاتر و شرایط زندگی بهتری بکنند. نتیجه امر، نوعی توانگرسالاری است که گروه کوچکی از افراد پولدار بهطور کامل فرآیند سیاسی را ربوده و به هر تقاضایی برای تغییر دموکراتیک، دهنکجی کردهاند.
با وجود این چالشها، هر ساله الزامات اجتماعی و زیستمحیطی برای جهتگیری جدیدی به سرعت در حال رشد هستند. تمدنی دموکراتیک، زیستمحیطی و سوسیالیستی، کالاشدگی منابع طبیعی را در حد قابلملاحظهای محدود خواهد کرد، در عین حال که همچنین تقدیر ثروتمندترینها را به فقیرترینها پیوند میزند. این شش امر کلی را برای تمام مردم تضمین خواهد نمود: غذا، شغل، مسکن، مراقبتهای بهداشتی، مراقبت از کودکان، و آموزش و پرورش. افزایش ثروت را محدود و مقید خواهد ساخت. میتواند این کار را با اعمال مالیات ثروت بر سرمایه و با اجتماعی کردن بخشهای بزرگی از اقتصاد انجام دهد، که به بازار محدود و بهشدت تنظیمشدهای اجازه بقا میدهد. سرمایهداران در سراسر جهان، مقادیر هنگفتی را از ثروت مالی انباشت میکنند، که به دلیل نرخ رشد پایین که فرصتهای اندکی برای سودهای گزاف در اختیار آنان میگذارد، از سرمایهگذاری آن مقادیر در اقتصاد واقعی سر باز میزنند. حکومتها باید بخش اعظم این ثروت را قبضه کنند، و آن را در بهبود خدمات اجتماعی، بازسازی زیرساختها، و ارایه خدمات بهداشتی مقرون به صرفه سرمایهگذاری کنند. برای کاهش قابلتوجه و کنترل دایمی اختلاف درآمد، جامعه میتواند حکم بدهد که بالاترین حقوق در هر شرکت یا سازمان، به حداکثر ده برابر حداقل حقوق محدود باشد.با ارایه منابع بیشتر به تودهها، جامعهای دموکراتیک همچنین خانوادههای ما را از فهرست روزافزون بحرانها نجات خواهد داد. سرمایهداری، ساختار اجتماعی را از هم دریده، و با رفتار با کارگران به عنوان چرخدندههایی در ماشینآلات کارخانه، خانوادههای مدرن را معیوب ساخته است. خانوادههای هرچه بیشتری در معرض استرس قرار میگیرند، افسرده میشوند، و بهطور فزایندهای احساس بیگانگی از طبقه حاکمی میکنند که به نظر میرسد دیگر هیچ اهمیتی نمیدهد. نظام اقتصادی که برای افراد عادی کار میکند، خانوادهها را توانمند خواهد ساخت، روابط را تقویت خواهد کرد، و به بچهها کمک خواهدکرد تا به بزرگسالانی مسوول تبدیل شوند. بخشی از کمک به خانوادهها یعنی اینکه جامعه باید در اجتماعات روستایی نیز سرمایهگذاری کند، که وقتی شغلها و داراییها به شهرهای ثروتمند جریان مییابند، نابود شدهاند. این سرمایهگذاریهای عمومی باید شامل ایجاد مشاغلی با درآمد خوب، احداث کلینیکها و بیمارستانهای جدید برای دسترسی آسانتر به خدمات پزشکی، پرداخت منظم پول نقد به خانوارهای کمدرآمد، نصب کابلهای فیبر نوری برای اینترنت سریعتر، و هزینههای زیرساختی برای جادهها، مدارس و خانهها باشد. تنها با برقراری تعادل حیاتی در امتیازات اقتصادی و سیاسی به مناطق روستایی میتوانیم مانع از توانگرسالاریهای شهری شویم که شرایط را به بقیه جامعه دیکته کنند. جامعهای زیستمحیطی تلاش خواهد کرد تا تخصیص منابع را میان شهرها و حومه شهر، بهمراتب عادلانهتر از رابطه یکسویهای که در حال حاضر تحت لوای سرمایهداری غالب است، بگرداند.