مردم، قدرت و منافع(18)
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
فروختن اکثریت به سیاستی که علیه منافع خودشان است
اینکه ترامپ ودار و دستهاش در واژگون نشان دادن حقیقت منفعتی دارند شکی نیست. اما یک نفر باید بپرسد که چرا این حملات متمرکز به نهادها و ایدههایی که این همه کار برای تمدن ما انجام دادهاند در میان بسیاری از افراد اینقدر طنین دارد؛ با اینکه این پرسش خیلی چیزها را به خطر میاندازد، از جمله دموکراسی و پیشرفت در استاندارد زندگی ما که طی 250 سال گذشته شاخص بوده است. بخشی از انگیزههای من در نوشتن این کتاب این امیدواری است که اگر مردم فهم بیشتری از اهمیت این نهادها را میداشتند، در زمانی که آنها مورد چنین حملاتی قرار میگرفتند این نهادها را در میان خود میگرفتند. هر چند که این تنها رمز و راز دغدغه سیاست امروزه نیست. یک نفر شاید بپرسد: چرا در یک جامعه دموکراتیک اینقدر در برابر چنین سطح بالایی از بیعدالتی تساهل وجود دارد؟ البته، هستند افرادی در راس جامعه - گروهی که نفوذ ثروت و سیاستشان با تعدادشان تناسب ندارد - که صریحا بگویم طماع و کوتهنظر هستند. آنها میخواهند همچنان در راس بمانند و برایشان هم مهم نیست که چقدر برای جامعه هزینه میبرد.خودشیفتگانی هستند با جمع فکری صفر که به معنای آن است که تنها راهی که یک نفر میتواند ثروتمند شود آن است که از آنهایی که در قعر جامعه هستند چیزی بگیرد. اما حتی اکثر آنهایی که در راس هستند - اگر آنها حقیقتا منافع شخصی خودشان را بفهمند- باید حامی سیاستهای مساواتطلبانه باشند و حتی برای
99 درصدی که هر روزه از نابرابری رنج میبرند بیشتر باشد. حتی آنهایی که در 10 درصد بالای جامعه قرار دارند که رشد ناچیز را میبینند نسبت به سقوط از پلههای نردبان نگران هستند، حتی اکثر آنهایی که در یک درصد قرار دارند هم آسیب میبینند. در دیگر کشورها، ثروتمندان را مجبور میکنند تا در محلههای محافظت شده زندگی کنند و بهطور مداوم نگران هستند که مبادا بچههایشان ربوده شوند. رشد کلی کشور آسیب دیده و به همین نسبت هم یک درصدیها هم که اکثر ثروت آنها از پولهایی که از پایین جامعه درمیآید آسیب خورده است؛ زمانی که در پایین جامعه ثروت کمی باشد قدرت جمع کردن آن به سمت بالا هم کم میشود. یکی از بینشهای علم اقتصاد مدرن این است که کشورهایی که نابرابری بیشتر دارند (علی الخصوص زمانی که نابرابری به اندازه ایالات متحده بزرگ میشود و همچنان در ایالات متحده این نابرابری تولید میشود) فقیرانهتر هم عمل میکنند. جمع اقتصاد صفر نیست؛ رشد اقتصادی تحت تاثیر سیاست اقتصادی است - و کنشهایی که نابرابرای را افزایش میدهند رشد را هم به ویژه طی یک مدت طولانی، کاهش میدهند. کوتاه سخن آنکه، پیدا کردن یک توضیح عقلانی نسبت به تساهل کشور به نابرابری بسیار سخت است. به همین نسبت، چندین جنبه دیگر از سیاست اقتصادی امریکا وجود دارد که ارایه یک توضیح خوب هم برای آنها سخت است یعنی آنکه آیا کسی معتقد است که افراد روی هم رفته منطقی هستند و سیاستهایی را که به نفع خودشان است را حمایت میکنند، و آیا کسی فرض را بر این میگذارد که ما دموکراسی داریم که اصولی عمل میکند یعنی سیاستها باید بازتاب منافع اکثریت باشد. برای مثال، به استثنای مالکان شرکتهای زغال سنگ، گاز و نفت، اکثر ذینفعان باید نسبت به تغییرات جوی کاری انجام دهند. اما درست همانطور که پول، سیاست امریکا را آلوده کرده است، بهطور کلی عقاید را هم آلوده کرده است. برادران کوچ، شرکتهای نفت و گاز و دیگران طوری منافع را مدیریت کردهاند که بخشهای بزرگی از امریکا فریب بخورند و نسبت به تغییرات آب و هوایی بدبین شون د، درست همانطور که پیشتر خاطرنشان کردهایم که شرکتهای سیگارسازی، 50 سال پیش، بخشهای بزرگی از امریکا را نسبت به یافتههای علمی که سیگار برای سلامتی مضر است را بدبین کرده بودند. شرکتهای زغال سنگ به همان اندازه که شرکتهای سیگارسازی شواهدی را دوست نداشتند که نشان دهد سیگار عامل سرطان و بیماریهای قلبی و ششی است، آنها هم شواهدی را که نگرانی گازهای گلخانهای در تغییرات آب و هوایی را نشان دهد دوست ندارند، زیرا در آن حالت است که صدها هزار نفر مردم قبل از آنکه آنها به نتیجه برسند، مردهاند.