چین یا ژاپن؟

۱۳۹۸/۰۶/۰۶ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۱۷۵۰

خشایار نصیر زنوزی| کارشناس مسائل بین‌الملل|

در چند ماه اخیر یکی از موضوعات داغ فضای رسانه‌ای و آکادمیک بین‌المللی جنگ تجاری میان چین و ایالات متحده امریکا است . این منابع مدعی هستند که چین یک ابرقدرت نوظهور است که به زودی از منظر اقتصادی و در بلندمدت از منظر نظامی امریکا را پشت سر خواهد گذاشت و این کشور را به چالش خواهد کشید. در این یادداشت این موضوع از 3 جنبه اقتصادی، نظامی-امنیتی و جغرافیایی بررسی می‌شود و اینکه در نهایت کدامیک از این کشورها توان به چالش کشیدن امریکا را در بلندمدت دارند . به ویژه بازه‌ای 10 تا 15 ساله، به نظر می‌رسد چین تهدیدی برای امریکا محسوب نمی‌شود بلکه این ژاپن است که توانایی ایجاد تهدید برای امریکا را دارد.

   چین: ببر کاغذی

چین از نظر جغرافیایی در تنگنای شدیدی قرار دارد. سرزمین‌های سخت گذر و مرداب‌ها چنان آن را احاطه کرده‌اند که عملا ارتباطش را با جهان خارج بریده‌اند. سرزمین‌های استپی مغولستان و سیبری در شمال چین سرزمین‌هایی سرد و دارای جمعیتی اندک و پراکنده هستند. در جنوب غربی این کشور رشته کوه هیمالیا قرار دارد، مرز این کشور با ویتنام، لائوس و میانمار نیز جنگلی و کوهستانی است و در شرق آن اقیانوس آرام قرار دارد . تنها مرز غربی این کشور با قزاقستان تا اندازه‌ای هموار است و حمل و نقل در ابعاد گسترده را امکان پذیر می‌کند، اما این جابه‌جایی لازمه‌اش کوشش‌های بسیار است که تاریخ چین نشان از توجیه ناپذیر بودن آن دارد. چین همیشه مشغول بازرگانی بین‌المللی نبوده و در مواقعی درهای خود را بسته و از خارجیان دوری کرده است. در دهه 1970 چوئن لای و دنگ ژیائو پینگ به یکی از این دوره‌های در خودماندگی این کشور پایان دادند و درهای چین را به رو تجارت جهانی گشودند، این دو معتقد بودند می‌توانند چینی بسازند که در عین انجام بازرگانی

بین المللی، آشوب‌های داخلی آن را دچار چندپارگی نکند. زیرا در قرن نوزدهم یک‌بار دیگر این کشور درهای خود را به روی تجارت خارجی گشود ولی در آن زمان شکاف طبقاتی ایجاد شده میان مناطق ساحلی و مرکزی چین و همچنین تضاد منافع ساحل نشینان چینی و دولت مرکزی این کشور که تلاش داشت نوعی توزیع ثروت عادلانه برقرار کند به تدریج دچار بی ثباتی سیاسی کرد و در نهایت به تغییر نظام سیاسی این کشور منجر شد.

در شرایط کنونی چین با 13 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی تبدیل به دومین قدرت عمده اقتصادی جهانی شده است و 4دهه رشد سرسام آور را تجربه کرده است. با استناد به یادداشت پال کروگمن اقتصاددان امریکایی در روزنامه نیویورک‌تایمز مشکل اصلی اقتصاد چین عدم تعادل است میان مقادیر سرسام آور سرمایه‌گذاری و عدم وجود میزان توجیه‌پذیر از مصرف داخلی . بعضی‌ها معتقدند که چین توانایی صادر کردن مابقی تولیدات خودرا دارد ولی آن بازه زمانی اوسط دهه 2000 و اوایل دهه 2010 که چین مازاد تراز تجاری بالایی داشت به سر آمده است. پال کروگمن در این یادداشت پیش‌بینی کرده است که رشد اقتصادی چین بسیار کند خواهد شد .

 او همچنین ذکر کرده که چین نیازمند تغییر ساختار اقتصادی خود است و نیاز دارد که بیشتر بر مصرف داخلی متمرکز شود . موضوع دیگر کاهش جمعیت نیروی کار چین است که حاصل سیاست تک فرزندی بوده.

از منظر نظامی ما اخبار بسیاری می‌شنویم مبنی بر اینکه چین هم‌اکنون 10 ناو هواپیمابر سفارش داده که در دست ساخت است و تا اوخر 2030 آنها را به آب خواهد انداخت. چیزی که در بررسی این موضوع بسیار مهم است این است که ارتش چین بتواند ناو گروه هواپیمابر تشکیل دهد نه اینکه صرفا ناو هواپیمابر بسازد که اکنون چین چنین توانایی را ندارد . موضوع دیگر بحث تجربه نظامی مربوط به این نوع از ناو گروه‌ها است که چین از آن محروم بوده و در این مورد از تجارب نظامی تازه کار است در حالی که امریکا تجربه جنگ جهانی دوم و جنگ سرد را بر دوش خود دارد.

   ژاپن: آتش زیر خاکستر

این کشور یک مجمع الجزایر آتش‌فشانی است که عمده مناطق آن غیر قایل سکونت است و قسمت اصلی جمعیت ژاپن در 3 جلگه ساحی یاماتو، اوزاکا و کانتو متمرکز شده است . این کشور هم‌اکنون سومین قدرت اقتصادی جهان است و تلاش می‌کند این جایگاه را حفظ کند. ساختار اجتماعی ژاپن طی دوران روی آوری به صنعت، طی جنگ جهانی دوم و در دهه 1980، کمابیش به همان صورت دوران پیشاصنعتی خود باقی مانده است.

تداوم فرهنگ و نظم اجتماعی به ژاپن توان داده است که ضمن نوگرایی سیاسی و نوآوری‌های اقتصادی، ارزش‌های دیرین خود را حفظ کند . بسیاری از کشورها نتوانسته‌اند نوگرایی‌های مداوم و ناگهانی‌شان را بدون ناآرامی‌های داخلی پیش ببرند. اما ژاپن توانسته و می تواند به نوآوری‌های جسورانه دست زند. موقعیت مجمع‌الجزایری و دورافتاده‌اش آن را از گزند نیروهای فرهنگی و اجتماعی تفرقه افکن مصون می‌دارد. افزون بر اینها کار حکومت به دست گروهی از از نخبگان کارآمد است که اعضای جدید خود را بر پایه شایستگی‌شان برمی‌گزینند، مردم ژاپن همه منظمند و آموخته‌اند که از رهبران شان اطاعت کنند. این اطاعت توده‌ها قدرت عظیم ژاپن است که به آن کشور توان می‌دهد قدرت خود را بلافاصله و با کمترین ناآرامی اعمال کند.

ژاپن در نخستین برخورد و آشنایی با غرب دریافت که قدرت‌های صنعتی می‌توانند کشوری مانند ژاپن را از پا در بیاورند از این رو با شتابی سرسام‌آور به سوی صنعتی شدن گام برداشت. پس از جنگ جهانی دوم ژاپن سنت دیرینه میلیتاریستی خود را کنار گذاشت و به یکی از صلح جوترین کشورهای جهان تبدیل شد. البته نباید این موضوع را فراموش کرد که ژاپن هنوز برای جنایت‌های جنگی فجیعی که در چین، کره، ویتنام و سایر مستعمرات خود در جنگ جهانی دوم مرتکب شده عذرخواهی نکرده و هیچ‌گونه خسارتی به هیچ یک از این کشورها تاکنون پرداخت نکرده است (در حالی که آلمان پس از جنگ جهانی دوم برای هولوکاست و سایر جنایت‌های جنگی خود عذرخواهی کرده و به تقریبا تمام قربانیان آن غرامت پرداخته است).

ژاپن در 2 دهه آینده با چالش‌هایی جدی مواجه خواهد شد. یکی کمبود شدید نیروی کار این کشور است و دیگری چالش تامین مواد خام . کمبود نیروی کار ناشی از کاهش جمعیت نیروی کار این کشور است . پیش‌بینی سازمان ملل اینکه ژاپن تا 2050 بیش از 30 درصد از از جمعیت خود را از دست بدهد. چالش دیگری سالخوردگی جمعیت ژاپن است. ژاپن هم‌اکنون پیرترین کشور جهان است و این روند پیر شدن جمعیت در دهه‌های آینده ادامه خواهد یافت . موضوع دیگر این است که ژاپن با افزایش نیروی مهاجر نمی تواند این کمبود را جبران کند زیرا فرهنگ عمومی ژاپن بسیار ضد مهاجرت است. مساله دیگر مواد خام است . ژاپن از منظر منابع طبیعی جزو فقیرترین کشورهای جهان است و بنابراین نیاز دارد که تمام مواد خام خود را وارد کند . هم اکنون ژاپن 88 درصد انرژی خود را از سوخت‌های فسیلی تامین می‌کند که بخش اعظم آن را از خاورمیانه وارد می‌کند.

تمامی این مسائل ژاپن را وادار خواهد کرد تا بخش بزرگی از صنایع خود را به چین کوچ دهد زیرا چین با جمعیت انبوه خود می‌تواند مشکل کمبود نیروی کار ژاپن را حل کند و در نتیجه این کوچ دادن منافع اقتصادی و سپس نظامی و امنیتی در حوزه دریای چین و حتی اقیانوس آرام این کشور گسترش خواهد یافت. این اتفاق تضاد منافع بسیار زیادی میان ژاپن و امریکا به وجود خواهد آورد که در بلندمدت باعث تیرگی روابط این دو کشور خواهد شد. ژاپن به اقتضای منافع خود ناچار خواهد شد که تبدیل به یک قدرت منطقه‌ای در شرق آسیا شود .

همچنین از منظر نظامی ژاپن کشوری است که صاحب نیروی دریایی است که توانایی تشکیل 4 ناوگروه هواپیمابر را دارد و همچنین ارتش ژاپن تجربه دوران استعمارگری خود و جنگ جهانی دوم را دارد و در نتیجه می‌تواند در بلندمدت هماورد جدی‌تری برای امریکا محسوب می‌شود.

    نتیجه‌گیری:

در آخر باید گفت گرچه چین در کوتاه‌مدت چالش‌های عمدتا اقتصادی بیشتری برای امریکا خواهد داشت، اما در بلندمدت چین متحد امریکا خواهد بود . همچنین ژاپن تا پایان دهه 2030 همچنان متحد استراتژیک امریکا باقی خواهد ماند، اما امریکا در نهایت ناچار خواهد شد که دیدگاه خود درباره ژاپن را در یکی از سال‌های دهه 2030 بازبینی کند. درباره توسعه نظامی چین می‌توان گفت که ارتش چین در دریای چین جنوبی تا حدودی توانایی سنگ‌اندازی در برابر منافع امریکا را به دست خواهد آورد، اما به دلایل متعدد فراتر از این منطقه نخواهد رفت.

با وجود برخورداری چین از سلاح هسته‌ای و شمار بیشتر نیروهای مسلح، ارتش ژاپن در آسیا مدرن‌ترین ارتش و مجهزتر از چین است و در صورت ضرورت فناوری لازم برای تولید سلاح هسته‌ای را نیز دارد. از منظر سیاسی ثبات نظام سیاسی چین بسیار وابسته به رشد اقتصادی بالای این کشور است به صورتی که اگر به هر دلیلی رشد اقتصادی چین کند شود می‌تواند باعث افزایش بیکاری و افزایش بی‌ثباتی نظام سیاسی این کشور شود . در مقابل ژاپن در دوره متوقف شدن رشد اقتصادی به دلیل شکست بازارهای مالی خود در میانه دهه 1990 ثبات سیاسی خود را حفظ کرد.

در نتیجه می‌توان پیش‌بینی کرد که چین در 10 تا 15 سال آینده در نتیجه کند شدن رشد اقتصادی دچار بی ثباتی سیاسی خواهد شد که به صورت تاریخی قدرت مقامات منطقه‌ای را افزایش داده بطوری که حتی برخی مناطق مانند تبت بانگ استقلال طلبی سر دهند، این اتفاق باعث خواهد که چین سرگرم مسائل داخلی خود شود و خیلی به بسط قدرت خارجی خود نظر نداشته باشد، مانند اتفاقاتی که اخیرا در هنک کنگ علیه لایحه استرداد مظنونان به چین به وقوع پیوست، اعتراضاتی مدنی که باعث لغو این لایحه شد. اما پس از آن مطالبات دیگری در این اعتراضات مطرح شد مانند کناره‌گیری کری لم رییس وقت اجرایی هنگ کنگ، آزادی و تبرئه معترضین، جبران خسارت وحشیگری پلیس و برقراری حکومتی به واقع دموکراتیک و تا امروز ادامه دارد .کند شدن نرخ رشد اقتصادی چین باعث خواهد شد که این کشور برخلاف نظر غالب در محافل رسانه‌ای نتواند امریکا را پشت سر بگذارد و به قدرت اول اقتصادی جهان تبدیل شود.

منبع: مرکز بین‌المللی مطالعات صلح