تبعید آیتالله مدرس
شانزدهم مهر 1307، سرتیپ درگاهی رییس نظمیه تهران به همراه تعدادی از ماموران به خانه آیتالله سیدحسن مدرس عالم بزرگوار و نماینده مجلس شورای ملی یورش برده و وی را مورد ضرب و شتم قرار دادند، در نهایت آیتالله مدرس به شهر خواف نزدیک مرز افغانستان تبعید شد. پس از برگزاری انتخابات دوره هفتم مجلس شورای ملی و اعلام نتایج آن معلوم شد که آیتالله سیدحسن مدرس نماینده منتقد دولت در تهران حتی یک رأی هم در صندوق به نامش خوانده نشده است. وی در اعتراض به این نتایج در سخنرانی مبسوطی گفت: «اگر باور کنیم که هیچیک از مردم تهران به من رأی ندادند ولی من خودم شخصاً به پای صندوق انتخابات رفته یک رأی به خودم دادم. پس این یک رأی که به نام مدرس بود در صندوق چه شد؟» این سخن، محافل سیاسی و گردانندگان انتخابات را به وحشت انداخت. بازتاب سخنان مدرس در باب تشکیک در صحت انتخابات دربار را به فکر انداخت تا از در صلح وارد شود. اینچنین بود که فردی از سوی شاه نزد مدرس آمده اعلام کرد که اعلیحضرت احوالپرسی نموده، گفتند چون شما از تهران انتخاب نشدهاید اجازه بدهید که کاندیدای یکی از شهرستانها شوید و دستور دهم انتخاب گردید! مدرس در پاسخ به تندی گفت که به سردار سپه بگو اگر مردی، مردم را آزاد بگذار تا ببینی من از چند شهر انتخاب میشوم والا مجلسی که به دستور تو، من نمایندهاش گردم باید درش را لجن گرفت. آن شخص هم مأیوسانه به عرض رضاخان رساند که مدرس چنین گفت. شاه چاره را منحصر به این میبیند که به او تکلیف کند از سیاست کنارهجویی نماید و این پیغام نیز به مدرس رسانده میشود. جواب باز معلوم است، میگوید: «من وظیفه انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی میدانم و به هیچ عنوان دست از سیاست برنمیدارم و هر کجا هم باشم همین است و بس.» اینچنین بود که شاه دستور تبعید مدرس به یکی از شهرستانها را صادر کرد. فرمانی که رییس شهربانی به همراه گروهی از نیروهایش آن را در میانه مهرماه ۱۳۰۷ به اجرا درآوردند. آنان به منزل آیتالله مدرس هجوم برده و پس از ضرب و شتم، وی را بدون عمامه، عبا و کفش از خانه بیرون آورده و به ماموران شهربانی مشهد تحویل دادند. مدرس پس از آن به شهر خواف تبعید شد. حسین مکی در این باره مینویسد: «مدرس در زمان سلطنت رضاخان نایبالتولیه مسجد سپهسالار بود و در آنجا به تدریس فقه میپرداخت. ضمن تدریس فقه در باب مزدحم اظهار کـرده بـود کـه در ازدحام اگـر کسی کشته شود خـونش هدر اسـت و دیـه آن را بایستی حاکم شـرع بپردازد. مثال آورده بود که مثلا روز سوم حمل اگر سردار سپه در مجلس کشته شده بود، خونش هدر بود و دیه آن را میبایستی حاکم شرع بپردازد. جاسوسهای رضاخان سخن سید را به گوش سردار سپه میرسانند و او هم به خاطر همین حرف، دستور تبعید سید را به خواف میدهد و بـعـد هـم فرمان قتل او را صادر میکند.» مدرس را چندی بعد به قلعه خواف تبعید کردند. مدرس مدت ۷ سال در خواف در منزلی که فقط یک اتاق داشت، توسط ماموران زیادی تحت نظر بود و اوضاع خوبی نداشت. او در نامه کوتاهی که در سال ۱۳۱۴، به مشهد برای شیخ احمد بهار میفرستد تا شیخ احمد آن را به ملکالشعرای بهار برساند، مینویسد: «زندگانی من از هر حیث دشوار است، حتی نان و لحاف ندارم.» سـرانـجـام مـدرس را پس از ۹ سال اسارت در قلعه خواف، در ۲۲ مـهـر ۱۳۱۶ از خواف به کـاشـمـر (تـرشیـز) منتقل میکنند. جهانسوزی، خلج و مستوفیان نزد مدرس آمده و چای سمی را به اجبار به او میدهند. بعد از چندی که میبینند از اثر سم خبری نیست، عمامه او را در حین نماز از سرش برداشته، بر گردنش میاندازند و مدرس بدینترتیب در سن ۶۹ سالگی به شهادت میرسد. قاتلان جنازه مدرس را شبانه به غسالخانه برده و در کاشمر بـه خاک سپردند.