در ستایش خرد و عقلانیت ...
رضا خاکی نژاد٭
کرونا عجالتا میداندار معرکه است. هر چه هست در تنگنا و تنگجای غریبی گرفتار آمدهایم. در گرماگرم همین بگیر و ببند مرگبار بیماری است که تماشاگر تقابلی بیسابقه بین خردورزی و خردستیزی، اندیشهورزی و اندیشهستیزی و در نهایت، منطق زیستگیتییانه و مینوی هستیم. وحشتی که اینقدر قدرت پنهان و ناپیدا در دل جمعیت چند میلیارد نفری جهان از جمله ایرانیان افکنده، هم اینک به پارادوکس غریبی بدل شده است: «مرگبار، اما پیام آور ضرورت رویکرد به واقع گرایی و عقلانیت». بهویژه برای مطلق انگاران جزماندیش تا دمی از عرش به فرش آمده و از توهم و خرافه به واقعگرایی میل کنند. تا مگر دریابند عصرحجر به دلیل تمام شدن سنگ نبوده که به پایان رسیده است. دریابند زمانه، دیگر زمانه دونکیشوتوار تاخت آوردن و با تفنگ سرپر، دبه باروت به لیفه تنبان آویختن و به سیاق داییجان ناپلئون، شارت و شورت کردن و هل من مبارز طلبیدن نیست. حالا این کروناست که چوب تعلیمی به یک دست و شابلون بهداشتی رفتار درست با طبیعت انسانی به دست دیگر، امر و نهی میکند و فرمان میدهد و در عین حال، چندان عدالتخواه است که زندانی و زندانبان را از هم بازنمیشناسد. کرونا ویروسی نیست که سنگی به ترازوی کسی بگذارد و تره برای کسی دیگر خرد کند. آنها که در مقام و منصبی، کیا و بیا و ید بیضایی داشتهاند و دارند و بیدی نبودهاند که به هر بادی بلرزند، حالا در برابر ویروسی ناپیدا و نادیدنی، تن لرزه گرفتهاند. حتی در مواردی قدر قدرتان و نره شیرهای بیشه دلاوری، زاد و رودشان را برداشته و به سویی گریختهاند تا مگر از چشم تیزبین ویروس دور بمانند.
غافل از اینکه کرونا مثل گاو حاجمیرزا آقاسی، سرزده و بیهوا به هر جایی وارد میشود و خواب خوش خواب سنگینها را آشفته میکند. کرونا حالا به صاحبان عقل گرد و پوزه دراز، هشدار میدهد خرد پیشه کنند و به حکم عقل، فرمانبر منطق باشند و همهچیز را با چوب تقدیر و سرنوشت از صحنه نرانند .بدیهی است جز این، مصداق همان حکایت معروف خواهند بود که: «گفت: دمر آب نخور، عقلت کم میشود. گفت: عقل چیست؟ گفت: بخور جانم. بخور ...» و اما تودههای عظیم مردمان رنجدیده و رنجیده سرزمین عزیز مان ایران. آنان که سالیان درازی است یک چشم اشک و یک چشم دیگر، خونابه دارند. با این همه، اینبار هم باور دارند پیچ و گردنه پر خطر کرونا را سر انجام پشت سر خواهند گذاشت. سفر درمسیرهایی چنین سخت گذر، حکایت دیروز و امروزمان نبوده است و نیست. ما مردمان، همه روزان و شبان مان را در عرصه زیست جمعی، گرفتار پیچ و گردنه و درههای هولناک بودهایم. یکسره غصه خوردهایم و چشم تر داشتهایم. خنده را به نسیان سپردهایم و با بغض در گلو، لقمه خاردار فرو داده و پیری زودرس را تجربه کردهایم. با این همه، همواره در روزهایی چنین دشوار، غم همدیگر خوردهایم. بیشتر از همیشه، هوای هم را داشتهایم. جان پناه همدیگر بودهایم و همانند همیشه از عشق و مهر برای یکدیگر دریغ نکردهایم. امروز، قلب تکتک ایرانیان پاکنهاد، ریشاریش اندوهی سترگ است. مردمان ایران زمین، این خانه نیکاندیشان و نیکخواهان، به فرمان عقل، درایت و منطق، قبراق و حاضر یراق، کمر همت بستهاند تا بلا و پلیدی را از سر این سرزمین، برانند، ریشهکن کرده و بیخ برکنند. ما در این نبرد، پیروزیم ...٭ روزنامهنگار