نظام سیاسی ما باید تصمیم سخت بگیرد
از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ زمان امضای فرمان مشروطه تا امروز، دقیقا ۱14 سال میگذرد؛ سالهایی که در آن ایرانیان مسیرهای گوناگونی را برای دستیابی به امر توسعه، بهبود شاخصهای زیست انسانی و ارتقای کرامت انسانی پشت سر گذاشتهاند اما هنوز بر اساس اظهارات صاحبنظران، تحلیلگران و اساتید دانشگاهی به کرانههای توسعه دست نیافتهاند؛ هرچند قبل از انقلاب مشروطه نیز تلاشهایی برای دستیابی ایرانیان به امر توسعه در زمان عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و بعد از آن در دوران صدارت امیرکبیر آغاز شده بود؛ اما ردپای مواجهه جدی ایرانیان با امر توسعه پایدار را میتوان از زمان نهضت مشروطه دنبال کرد؛ دورهای که در آن ایرانیان متوجه اهمیت ساختارسازیهای مدرن برای دستیابی به امر توسعه شدند و برنامهریزی برای اجرای آن را در دستور کار قرار دادند. اما بهرغم تمام تلاشها و برنامهریزیها و سرمایهگذاریهای کلانی که طی این 114 سال برای تحقق امر توسعه در کشور انجام شده؛ هنوز دستاوردهای مورد نظر در ابعاد و زوایای مختلف محقق نشده است. این در حالی است که نمونههای دیگری چون ژاپن و کره و چین که بعد از ایران، برنامههای خود برای دستیابی به توسعه پایدار را آغاز کرده بودند در مدت زمان بسیار کوتاهتری از ایران توانستند به اهداف مورد نظرشان دست پیدا کنند. ایراد کار کجاست؟ چرا بهرغم این حجم از تلاشهای زاید الوصف نوزاد توسعه در ایران پا نمیگیرد و به بالندگی و سرافرازی نمیرسد؟ مشکل از اقتصاد نفتی است؟ از نداشتن الگوهای اقتصادی موثر است؟ مشکلات فرهنگی و رفتاری ایرانیان عامل این فقدان است؟ یا عامل و عوامل دیگری در این بین اثر گذار است؟محسن رنانی عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه اصفهان یکی از چهرههایی است که تلاش میکند چراغ به دست بگیرد و در اعماق دالانهای تاریک تاریخ، نوری به ابعاد پنهان دلایلی بتاباند که در تمام این سالها باعث دوری ما از امر توسعه شدهاند. رنانی با بررسی سیر تحول اقتصادی جوامع مختلف نتیجه میگیرد که اغلب جوامع توسعه یافته در اثر یک چالش که بعضا میتواند اتفاقی هم باشد در مسیر توسعه قرار گرفتهاند. این استاد اقتصاد در ادامه این مقاله با بررسی تحولاتی که در اثر تکانه کرونا در کشورمان ایجاد شده است؛ تلاش میکند اثرات این تکانه عظیم را بر امر توسعه ارزیابی و کنکاش کند. او با اشاره به این واقعیت که کرونا نام سیاسی کشور را از وضعیت معلق خارج میکند و او را در ابتدای مسیر یک دوراهی قرار میدهد؛ دوراهی که باید ساختار سیاسی انتخاب کند که آیا در مسیر گذشته و تکرار کلیشههای قبلی اقتصادی گام برمیدارد یا اینکه ترجیح میدهد وارد مسیر تازهای شود؛ مسیری که هرچند ممکن است مثل چاهی که آلیس در سرزمین عجایب در درون آن غلتید ناشناخته باشد اما در نهایت اقتصاد ایران را در برابر واقعیترین تصویر ممکن از خودش قرار میدهد.
درباره علل و زمینههای اصلی توسعه در کشورها، هیچ اتفاق نظری وجود ندارد. اقلیم، فرهنگ، منابع طبیعی، موقعیت جغرافیایی، نظام سیاسی، جمعیت، مذهب، سرمایهگذاری، آموزش و... از مواردی هستند که در هر کدام از نظریههای مختلف توسعه، بر یک یا چند مورد از آنها به عنوان عامل محوری توسعه آفرین تاکید شده است. اما واقعِ قضیه این است که ابروباد و مه و خورشید و فلک باید با هم همکاری کنند تا یک کشور به موقع و بهطور طبیعی روی ریل توسعه قرار گیرد. نکتهای که تقریبا مورد قبول اکثر نظریه پردازان توسعه است این است که در بیشتر موارد، یک «تصادف تاریخی» یا یک «واقعه بزنگاهی» وجود داشته که باعث شده است مجموعه عوامل توسعه آفرین، دست به دست هم دهند و مسیر یک کشور را تغییر بدهند. مثالهای فراوانی از تجربه واقعه بزنگاهی برای کشورهای مختلف میتوان بر شمرد که در اینجا فقط برای نمونه به تجربه ژاپن اشاره میکنم. داستان از این قرار بود که این کشور تا سال ۱۸۵۳ برای بیش از دو قرن، به علت سیطره حکومت استبدادی با روحیه خارجی ستیزی، سیاست ساکوکو را اعمال میکرد.
طبق این سیاست هرگونه رابطه و دادوستد ژاپنیها با خارجیها ممنوع بود و خروج ژاپنیها از کشورشان یا ورود خارجیها به ژاپن میتوانست با مجازات مرگ روبرو شود. بنابراین بیش از دو قرن، سیاست درهای بسته، خودکفایی کامل، انزواگرایی و دوری کردن از برقراری رابطه با دنیا بر ژاپن حاکم بود. حتی در سال ۱۸۲۵ حکومت ژاپن دستور داده بود که هر کشتی خارجی که به سواحل این کشور نزدیک شود مورد هدف قرار گیرد.
زمینههای سیاسی و اجتماعی برآمدن امپراتور میجی و شروع عصر اصلاحات مدرن در ژاپن شکل گرفت. با اصلاحات میجی (که شروع آن تازه ۲۰ سال بعد از مرگ امیرکبیر در ایران بود) ژاپن وارد دوران جدید شد و فرآیندهای توسعه را به سرعت طی کرد. (علاقهمندان میتوانند برای مطالعه مثالهای فراوان و جذاب دیگر از وقایع بزنگاهی در کشورهای مختلف، به کتاب «آشوب»، ترجمه اصلان قودجانی، انتشارات طرح نو مراجعه کنند).
اکنون گمان من بر این است که ایران امروز نه تنها از جنبه اقتصادی یا در «عدم تعادلهای پایدار» یا در مواردی در «دام تعادل سطح پایین» قرار گرفته است بلکه در حوزههای سیاسی و اجتماعی نیز به علت کاهش شدید ظرفیتهای کشور، که ناشی از کاهش شدید انرژیهای مالی، جسمی، روانی، طبیعی و اجتماعی در کشور است، ما گرفتار یک فروبستگی یا «درماندگی آموخته شده» هستیم. ما نیازمند یک شوک درونزا یا برونزا هستیم تا ما را از این تعادلهای سطح پایین و درماندگیهای آموخته بیرون ببرد. بدون آنکه استدلال قوی در این مورد داشته باشم، با نگاهی شهودی گمانم بر این است که کرونا ممکن است آن «واقعه بزنگاهی» باشد که میتواند با شوکها پیدرپی خود در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، که به تدریج ظاهر خواهند شد، ما را از بنبستها و فروبستگیهای جاری بیرون ببرد.
تعلیقِ حکومتِ تعلیق
به گمان من مهمترین پیامد کرونا این خواهد بود که نظام سیاسی ما را از «وضعیت تعلیق» بیرون خواهد آورد. یعنی او را بر سر «دوراهی تصمیم» قرار خواهد داد. و این میتواند یکی از مهمترین پیامدهای مثبت احتمالی کرونا برای جامعه ما باشد. یکی از توانمندیهای ویژه نظام سیاسی ما در این چهل سال، «قدرت تعلیق» آن بوده است. قدرت تعلیق یعنی توانایی نادیده گرفتن یک معضل و عدم تصمیمگیری در مورد آن و واگذار کردن حل آن بر عهده مرور زمان. به زبان ساده یعنی لاپوشانی و سکوت در مورد هر مساله یا معضل یا چالش، تا جامعه دوباره وارد چالشی دیگر شود و چالش پیشین را فراموش کند. نمونههای تعلیق فراوانند: از موارد سطح کلان تعلیق، مانند مسکوت گذاردن برخی از اصول قانون اساسی گرفته، تا موارد سطح خُرد تعلیق، مانند سکوت در مورد گم شدن فلان مقدار از دلارهای کشور یا سکوت در مورد اتهام فساد فلان مقام؛ از معلق نهادن وضعیت رهبران جنبش سبز گرفته، تا بازگذاشتن و عدم صدور رای قطعی در مورد بسیاری از پروندههای سیاسی؛ از سکوت و نادیده گرفتن مساله نیاز جنسی چندین میلیون دختر ایرانی که به علت تغییر ترکیب سنی جمعیت دیگر فرصت ازدواج به شیوه متداول نخواهند داشت، تا سکوت در مورد گسترش کارگران جنسی؛ از معلق نگهداشتن برخی حقوق اقلیتهای دینی، تا سکوت در مورد شایعه اعدام فلان کنشگر مدنی اقلیت؛ از بلاتکلیف گذاشتن و عدم اجرای بسیاری از معاهدات بینالمللی که ما عضو آنها هستیم، تا بلاتکلیف نهادن بسیاری از قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی؛ از سکوت در مورد نرخ واقعی بیکاری در کشور و عدم ارایه اطلاعات دقیق و قابل ردیابی در این مورد، تا عدم اعلام کشتگان اعتراضات آبان ۹۸؛ از نادیده گرفتن ضایعات ۳۰ تا ۵۰ درصدی محصولات کشاورزی، تا سکوت در مورد استفاده خطرناک از کودهای شیمیایی و سموم دفع آفات در کشاورزی که عامل بیماری و مرگ خاموش شهروندان است؛ از رها کردن الگوی مصرف بیضابطه آب و انرژی در ایران (دو تا سه برابر میانگین جهانی)، تا مصرف سرانه دارو در ایران (سه برابر استاندارد جهانی). و البته نمونههای فراوان دیگری در زندگی روزمره همه ما قابل شناسایی است؛ نظیر این شیوه مرسوم در دستگاه قضایی که برای اتهامهای کوچک منتقدان مدنی، احکام سنگین میدهند و بعد آن را برای چند سال تعلیق میکنند، که در واقع زندگی فرد را برای چند سال تعلیق در تعلیق نگه میدارند. و روشن است که این رشته سر دراز دارد.
به گمان من پیامدهای بحران کرونا، این «قدرت تعلیق» نظام را در همه حوزهها به چالش میکشد. نمونهاش همین تعلیق «حق خرید و فروش سهام عدالت» در طول ۱۳ سال گذشته، که فشار اقتصادی کرونا باعث شد از همین ماه جاری این تعلیق را بردارند و خریدوفروش آن را آزاد کنند. کرونا همچنین اجرای تفسیر جدید از اصل ۴۴ قانون اساسی را از حالت تعلیق خارج کرد و دولت را مجبور کرد ابلاغیه سال ۱۳۸۵ مربوط به بند ج اصل ۴۴ (مربوط به واگذاری ۸۰ درصد سهام بخش دولتی به بخش خصوصی) را از تعلیق نانوشته به در آورد و آن را به سرعت و ظرف یک ماه اجرایی کند. این غوغایی که اکنون در بورس میبینیم، ناشی از مجبور شدن دولت به اجرای همین ابلاغیه است تا بلکه بتواند بخشی از کسری مالی کرونایی خود را تامین کند. کرونا طرح حبسزدایی و کاهش جمعیت زندانیان و استفاده از دستبند الکترونیک را که قوه قضاییه سالهاست در برنامه داشت اما جدی اجرا نمیشد را از حالت تعلیق به در آورد و باعث شد یکباره بسیاری از زندانیان آزاد شوند و احتمالا همین تجربه، راه را بر حبسزدایی گسترده و حتی اصلاح قوانین جزایی باز کند.
در واقع کرونا دارد ما را به سمتی میبرد که حکومت دیگر نمیتواند تصمیمگیری در خیلی از حوزهها را همچنان معلق نگهدارد، که اگر همچنان رها کند به سرعت بحرانی میشوند. یکی از مهمترین حوزههایی که حکومت به سرعت باید از وضعیت تعلیق خارج شود، حلوفصل تنشهای فرساینده بین ما و دیگر کشورهاست. مثلا ما چند دهه است که مذاکره با امریکا را معلق کردهایم. در واقع هر وقت مجبور باشیم به اندازه «اکل میته» با امریکا مذاکره محرمانه میکنیم اما از مذاکره علنی وحشت داریم.کرونا ما را آماده خواهد کرد که برای حلوفصل اختلافات چهل ساله، با دولت بعدی امریکا (خواه ترامپ بیاید، خواه رقیب او) مذاکره علنی کنیم. در واقع از این پس پیامدهای کرونا، در حوزههای مختلف، حکومت را گام به گام به نقطه تصمیم میبرد و نظام را در برابر «انتخاب» قرار میدهد.
انتخابهای پیرانهسر
پیشتر در چندین مقاله درباره پیری زودرس سیستم سخن گفتهام (این نوشتهها در تارنمای رسمی من در دسترس است). اکنون معتقدم پیامدهای کرونا، نظام سیاسی ما را پیرانهسر وادار به انتخابهای سخت میکند. چرا؟ چون کرونا چالشهایی که تاکنون در ایران در مرز بحران بودند و با همان سیاست تعلیق، معلق شده بودند را فعال خواهد کرد. برای مثال پیامدهای اقتصادی آن به تدریج موجب گسترش چالشهای کارگری خواهد شد؛ یا بیثباتیهای اقتصادی که اکنون تازه از بورس شروع شده است موجب تعیین تکلیف بخش بزرگی از بنگاههای تولیدی کوچک که در آستانه تعطیلی یا ورشکستگی هستند خواهد شد.
نکته اینجاست که به علت اختلال جدی در فرآیندهای «بازخوردِ اطلاعات» در کشور ما، سازوکارهای اصلاحگر و انطباقگر در نظام سیاسی مختل شده است. سازوکارهای اصلاحگر، نقص عملکرد سیستم را رفع میکنند و سازوکارهای انطباقگر، سیستم را با تحول شرایط در بیرون، متحول، سازگار و منطبق میکنند. وقتی این دو سازوکار تضعیف میشوند، خطاها باقی میمانند و انباشته میشوند و شکاف بین سیستم و محیط پیرامونش زیادتر و زیادتر میشود تا آنکه سیلاب بحرانها سیستم را با خود ببرد. ما دستکم به سادگی نمیتوانیم میزان و شدت اختلال در سازوکارهای اصلاحگر و انطباقگر را در نظام سیاسی نشان دهیم، اما پیامدهای این اختلال قابل مشاهده است. وقتی این فرآیندها به صورت مستمر و بلندمدت در سیستمی تضعیف شوند، پیامدش دو چیز است: کاهش همزمان «انعطافپذیری» و «کنترلپذیری» سیستم. شواهد فراوانی میتوان آورد که نشان دهد انعطافپذیری و کنترلپذیری نظام تدبیر در ایران در همه حوزههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بهطور مستمر کاهش یافته است. برای روشن شدن سخنم، تنها به ذکر یکی دو مثال در هر مورد اکتفا میکنم.
در حوزه اقتصادی دولت دیگر نمیتواند کسری درآمد از یک بخش را از طریق بخشهای دیگر جبران کند. یعنی مثلا اگر درآمد نفتیاش کاهش یافت نمیتواند آن را از طریق افزایش مالیات جبران کند؛ یا با سیاست کاهش نرخ بهره و وامدهی نمیتواند بخش تولید را به تحرک وادارد؛ یا نمیتواند به راحتی تصمیم بگیرد به فلان بخشی که تمایل دارد، سرمایه تزریق کند و آن را توسعه دهد؛ یا نمیتواند متناسب با تورم، حقوق کارمندان و دستمزد کارگران را افزایش دهد؛ یا دیگر نمیتواند با افزایش قیمت خدمات شهری (آب و برق و گاز و تلفن و بنزین و...) درآمدهایش را بالا ببرد. اینها همه نشانههای کاهش شدید انعطافپذیری در ساختارهای اقتصادی ماست. در مورد کاهش کنترلپذیری نیز مثالهای فراوانی داریم. دولت دیگر نمیتواند مثل گذشته قیمتها را در بسیاری از حوزهها کنترل کند؛ یا نمیتواند با مدیریت یارانهها، فقر را کاهش دهد؛ یا نمیتواند جلوی افزایش سریع شکاف درآمدی فقیر و غنی را بگیرد؛ یا مانع ورشکستگی صنعت مرغداری شود؛ یا مانع اخراج نیروی کار از بنگاههای اقتصادی شود. در همه این موارد، انعطافپذیری و کنترلپذیری نه در مقایسه با دولتهای پیشین بلکه حتی در مقایسه با دولت اول أقای روحانی نیز شدیدا کاهش یافته است.
در حوزه سیاسی نیز انعطافپذیری و کنترلپذیری روبه کاهش است. مقایسه شدت و گستردگی اعتراضات در سالهای گذشته نشان میدهد که کنترلپذیری سیستم رو به کاهش است. همچنین مقایسه کشتگان این اعتراضات نشان میدهد که انعطافپذیری سیستم نیز رو به کاهش است. مقایسه شدت رد صلاحیت کاندیداها دردورههای مختلف انتخابات مجلس نشان از کاهش انعطافپذیری سیاسی دارد. همچنین در گذشته مطبوعات و احزاب آزادی عمل بسیار بالاتری داشتند، امروز احزاب رسمی حتی در برگزاری کنگره سالانه خود مشکل دارند که نشانه کاهش انعطافپذیری سیستم است. در عین حال ورود شبکههای مجازی به عرصه سیاست، کنترلپذیری حوزه سیاست را کاملا کاهش داده است.
در حوزه اجتماعی از یک سو انعطافپذیری حکومت پایین آمده است، یعنی گشت بانوان میگذارد، و پارکها را مراقبت میکند، و تلگرام را فیلتر میکند، و با قاچاق و مصرف مشروبات الکلی مبارزه میکند، و کنسرتها را محدود و لغو میکند، و کتابها را سانسور میکند، و فلان امام جمعهاش دوچرخهسواری بانوان را حرام اعلام میکند؛ و خیلی موارد دیگر. از سوی دیگر کنترلپذیری او هم پایین آمده است یعنی دیگر کنترل پوشش زنان و دوچرخهسواری دختران برایش ناممکن شده است؛ کنترل تلگرام و شبکههای مجازی ناممکن شده است؛ کنترل اعتیاد و مصرف مشروبات ناممکن شده است؛ کتابهای غیرمجاز به صورت گسترده در اینترنت پخش میشود و نظایر اینها.
بنابراین جمعبندی سخن این است که به علت ورود به مرحله «پیری زودرس»، که ناشی از ضعف فرآیندهای جدی بازخورد اطلاعات و بنابراین از کار افتادن سازوکارهای اصلاحگر و انطباقگر سیستم است؛ و نیز با توجه به ته کشیدن منابع مادی و انسانی حمایتکننده (نفت و تودههای مستضعف) که اجازه میدادند نظام سیاسی همچنان بدون تحول، مسیر گذشته خود را ادامه دهد، اکنون دیگر کشور توان اتخاذ تصمیم برای اصلاح و انطباق خودش را ندارد. نشانههای این ناتوانی و پیری زودرس هم کاهش انعطافپذیری و کنترلپذیری سیستم در بیشتر حوزههاست. در واقع گرفتار «پارادوکس غرور و ناتوانی» شده است. بگذارید مثالی بزنم؛ فرد سالخوردهای را تصور کنید که در جوانی، شخصی مغرور با توانایی جسمی بالا و درآمد خوب و دارای موقعیت برجستهای بوده است و به همین علت با بچههایش با تندی رفتار میکرده و به توصیههای آنان در مورد بهداشت غذایی و سلامت زندگی خودش توجه نمیکرده است و حتی رابطهاش را با فرزندان کاملا قطع کرده است. اکنون که این شخص پیر و فرسوده شده است و با انواع بیماریها و ناتوانیها دست به گریبان است، نمیتوان از او انتظار داشت که خلقوخو و رفتارش را عوض کند و برود سراغ فرزندانش و از آنها پوزش بخواهد یا به سراغ دکتر برود و وقتی متوجه شد که بیماریاش جدی است و نیاز به یک جراحی سنگین دارد، خودش به تنهایی تصمیم به جراحی بگیرد و برود بستری شود و خودش را به تیغ بسپارد. این شخص گرفتار «پارادوکس غرور و ناتوانی» است معتقدم به همین خاطر است که نظام تدبیر ما سالهاست گرفتار «سیاست تعلیق» شده است. و از همین روی، اکنون یک شوک جدی لازم است تا این سیستم را به سوی تصمیمات جدی و سخت و افق گشایانه سوق دهد. و من گمانم بر این است که کرونا دارد شرایط چنین شوکی را فراهم میکند به گونهای که دیگر «امکان تعلیق» و «عدم انتخاب» در برابر نظام سیاسی وجود نخواهد داشت. نظام یا باید تن به سیلی از بحرانهای منهدمکننده بسپارد، یا تصمیمات جدی افق گشایانه بگیرد.
درواقع اگر یک چنین شوکی نباشد سیستم تا وقتی بتواند همینگونه وضعیت موجود را در حالت تعلیق کش میدهد و الباقی فرصتهای ما و به ویژه فرصتهای نسلهای بعدی را میسوزاند. و مهمترین فرصتی که از دست میرود «پنجره جمعیتی» است که اکنون در کشور ما گشوده است و میتواند موتور یک جهش عظیم اقتصادی و اجتماعی شود و این فرصت بهرهبرداری از پنجره عظیم جمعیتی را در کل جهان تنها سه چهار کشور دیگر داشتهاند. اگر دهسال آینده وضع به همین منوال بگذرد، به شرط آنکه هیچ حادثهای از جنس درهمریزی رخ ندهد، پنجره جمعیتی کنونی بسته میشود و ما میمانیم و جمعیتی پیر و فرسوده، چاههای خالی نفتی که خودش هم بیارزش شده است و سفرههای خالی آبهای زیر زمینی (خیلی ساده، پنجره جمعیتی به شرایطی گفته میشود که تعداد افراد در سنین فعالیت و اشتغال در یک کشور، بسیار بیشتر از مجموع جمعیت سالخوردگان و کودکان آن کشور است).
نکته دیگر، باز به زبان نظریه سیستم، هرچه سیستمی پیچیدهتر و پیشرفتهتر و تکامل یافتهتر باشد، زیستِ پایدارتری خواهد داشت. یعنی تاثیر و قدرت متغیرهای درونی برای حفظ پایداریاش بیشتر از تاثیر و قدرت متغیرهای بیرونی است. مسوولان دستکم در دو دهه اخیر روشی را در پیش گرفته است که روزبه روز تاثیر متغیرهای بیرونی بر پایداریاش افزایش یافته و از تاثیر متغیرهای درونی کاسته شده است. مثلا امروز را که با پنج یا ده سال پیش مقایسه میکنیم میبینیم چقدر تاثیر تصمیمات امریکا، یا روسیه یا چین بر زندگی ما ایرانیان شدیدتر شده است؛ یعنی پایداری زندگی امروز ما خیلی وابسته به تصمیمات آنها شده است. همچنین در اعتراضات سالهای ۹۶ و ۹۸ خود حکومت مکررا اعلام کرد که این اعتراضات به تحریک رسانههای خارج از کشور رخ داده و از آنجا هدایت میشود. یا تصورش را بکنید، در قضیه ترور شهید سلیمانی به راحتی ممکن بود یک تصمیم عجولانه از سوی طرفین ما را وارد یک برخورد خطرناک با امریکا بکند. در همین قضیه کرونا، قیمت نفت سقوط کرد و فعلا هم چشماندازی نیست که طی یکی دو سال آینده به وضعیت قبل برگردد و این در شرایطی است ما چنان گرفتار کمبود دلار هستیم که از صندوق بینالمللی پول تقاضای وام کردهایم و سرنوشت همین وام هم بستگی به رفتار امریکا و سایر متحدانش در صندوق خواهد داشت. بنابراین یکی دیگر از خدمات کرونا این است که نظام تدبیر را متوجه میکند که متغیرهای کنترلگر درونیاش به غایت ضعیف شدهاند و بنابراین عوامل بیرونی به راحتی میتوانند پایداری آن را مخدوش کنند. . با توجه به چنین شرایطی است که نظام تدبیر باید بین ادامه مسیر کنونی یا حرکت به سوی تحولات افقگشایانه، تصمیم بگیرد.
نکته آخر اینکه، باز از نگاه نظریه سیستم، هر چه یک سیستم پیشرفتهتر و کارآمدتر باشد تعداد انتخابهای تصادفیاش در برابرانتخاب آگاهانهاش کاهش مییابد. یعنی هرچه تعداد گزینهها و وضعیتهای تصادفی، در مقایسه با وضعیتهای آگاهانه انتخاب شده، در یک سیستم بالا برود به معنی آن است که پایداری سیستم در حال کاهش است. الان واقعا چه کسی میداند سرانجام بورس چه خواهد شد؟ اگر سقوط کند از الان پیامدهایش خیلی مشخص نیست و معلوم نیست دولت چه واکنشی میتواند نشان بدهد، و اگر به همین وضعیت ادامه بدهد باز پیامدهایش مشخص نیست. همین مساله در مورد بازار دلار و طلا وجود دارد. یا معلوم نیست سرانجام بحران آب در ایران چه خواهد شد. اگر تصادفا بارشهای دو سال اخیر نبود، ما اکنون برای آب آشامیدنی کلانشهرها هم مشکل داشتیم. به گمان من پیامدهای کرونا این وضعیتهای تصادفی را تشدید میکند و نظام را در برابر انتخابهای جدی قرار میدهد.
بورس کلاس ملی قماربازی
کرونا البته در حوزههای دیگرِ توسعه (اجتماعی و فرهنگی) نیز با همین قدرت تاثیر خواهد گذاشت. در این جا تنها به یکی از مواردی که کرونا دارد منجر به یک تحول فرهنگی در کشور میشود اشاره میکنم. در این سالها از تمام ابزارهای تبلیغاتی، توجیهات فقهی و ارشادات سیاسی بهره برده شده تا پیش از انقلاب با بانک، بهره، بیمه و بورس مشکل داشتند، با اینها آشتی بدهد. فراموش نمیکنیم تلاشهای ارزنده شهید مطهری در این زمینه را و بعد همت فقیهان دیگر را. در هر صورت مهمترین موفقیت جمهوری اسلامی در این زمینه، همین آشتی دادن جامعه ایران با مساله بهره و فراگیر کردن آن در اکثر خانوادهها بود. در عین حال همین مساله زمینه را برای جا افتادن فرهنگ پختهخواری در کشور و تضعیف فرهنگ تلاش و تولید مساعد کرد (یادمان باشد که در همین دورهای که ما بهرهخواری را رواج دادیم، غرب رباخوار متوجه شد که برای رشد مستمر و پایداری اقتصادی لازم است نرخهای بهره به سمت صفر برود و اکنون در بیشتر کشورهای غربی شاهد نرخهای بهره بسیار پایین و نزدیک به صفر و در برخی از آنها نیز شاهد نرخ بهره صفر هستیم).
من اکنون وارد شرح درستی یا نادرستی و مفید یا مضر بودن این روش نمیشوم که بحثی مستقل و پردامنه است. اما اکنون میخواهم بگویم که کرونا چگونه دارد کمک میکند و من البته این تحول را برای آینده توسعه ملی مفید میدانم. پیش از آنکه به دلایل مفید بودن این تحول بپردازم باید نکتهای را تذکر بدهم. قماربازی از آن پدیدههایی است که معمولا ما در مورد آنها گرفتار «خطای ترکیب» میشویم.
در نوشتههای پیشین مثال خطای ترکیب را زدهام، اما برای خوانندهای که ممکن است با آن آشنا نباشد به صورت مختصر تکرار میکنم. اگر یک فرد ولخرج، بر اثر یک تحول روحی و معنوی، قناعتپیشه شود و کمتر خرج کند، درآمدهایش بیشتر پسانداز خواهد شد و در پایان سال، ثروتمندتر خواهد بود. اما اگر همه افراد یک جامعه، یکباره تصمیم بگیرند قناعتگر شوند و کمتر خرج کنند، در پایان سال همه آنها فقیرتر خواهند بود (شرح چرایی آن را با جستوجوی اصطلاح «معمای خست» یا «تناقض خست» در اینترنت بخوانید). نتیجه این که، خصایل نیکوی فردی الزاما از نظر اجتماعی نیکو و ستوده نخواهند بود و برعکس (و این دقیقا نکتهای است که فقیهان ما در سیاستگذاری به آن توجه ندارند. قماربازی هم یکی از همان پدیدههایی است که معمولا نسبت به آن گرفتار خطای ترکیب میشویم. اگر روحیه قماربازی در یک فرد ممکن است برای او آسیبناک و گاهی ویرانگر باشد (خواه از نظر اخلاقی، خواه از نظر اقتصادی) به این معنی نیست که قماربازی برای جامعه و در سطح ملی هم پدیده نامبارکی است. معتقدم ویروس مبارک کرونا، نخستین پیامد مبارکی که دارد، همین است که شرایط را فراهم کرده است تا حکومت، بتواند اکثریت مردم ایران را قمارباز کند.
اما داستان چیست؟ در علم اقتصاد مردم را به سه دسته افراد ریسک پذیر، افراد ریسک گریز و افراد ریسک متوسط (یا ریسک خنثی) تقسیم میکنیم. هر کدام از سه دسته، رفتارهای اقتصادی و اجتماعی متفاوتی دارند. یعنی نسبت به یک پدیده واحد، واکنش هر کدام از آنها متفاوت است. مثلا وقتی میخواهید تصادفات رانندگی کمتر شود، اگر بیشتر مردم ریسک گریزند، تعداد پلیسها را بیشتر کنید ولی اگر بیشتر مردم ریسک پذیرند، جریمهها را بیشتر کنید. معمولا کسانی در بورس سرمایهگذاری میکنند که ریسکپذیریشان بالاست. برعکس کسانی که پولشان را به بانک میسپارند و بهره آن را میگیرند، ریسکپذیری پایینی دارند. اهل کسبوکار و تولیدکنندگان نیز معمولا بیشترشان ریسکپذیری متوسط دارند.
برداشت شهودی من این است که مردم ایران اغلب ریسکگریزند. مطالعات محدودی در این مورد برای ایران وجود دارد که این نکته را تایید میکند اما قابل تعمیم به کل جامعه نیست. امیدوارم یکی از دانشجویان اقتصاد یا جامعهشناسی به زودی این مساله را در قالب رساله دکتری بررسی کند. اما برای این ادعای خود یک شاهد عینی خیلی مهم دارم و آن نرخ بهره است. در جوامعی که بیشتر مردم حاضرند با نرخ بهره بالا وام بگیرند (نرخبهرهای خیلی بیشتر از نرخ تورم) به این معنی است که آنها منفعت کم امروز را به منفعت زیادتر فردا ترجیح میدهند. در اقتصاد اصطلاحا میگویند «نرخ ترجیح زمانی» آنها بالاست. درایران همیشه نرخ بهره بالا بوده است (در اینجا منظور نرخ بهره بانکی نیست، بلکه نرخ بهرهای است که در بازار آزاد و در مورد قرضهایی که در بخش خصوصی به یکدیگر میدهند جریان دارد). این به معنی این است که نرخ ترجیح زمانی در ایران بالاست و به معنی این است که مردم ایران با شدت زیادی منافع امروز یا امسال را به منافع فردا یا سال آینده ترجیح میدهند. این خلقوخو را در ضربالمثل بسیار رایج «سرکه نقد به از حلوای نسیه است» نیز میتوان دید. اکنون میگویم هر چه جامعهای ریسکگریزتر باشد نرخ ترجیح زمانیاش بالاتر است و بنابراین نرخ بهرهاش هم بالاتر است. چرا؟ چون وقتی ریسکگریز است پس حاضر نیست یک منفعت نقد امسال را با یک منفعت ریسکی سال آینده عوض کند، مگر اینکه منافعی (بهرهای) که سال آینده به دست میآورد خیلی بالا باشد. پس اگر در بلندمدت، نرخ بهره آزاد در ایران بالا بوده است، به این معنی است که اکثریت مردم ایران ریسک گریزند. و من ریشه این مساله را تاریخی و فرهنگی میدانم و راهحل نهایی آن را هم البته در تحول در شیوه تربیتی نسلهای آینده میدانم (این که شیوه آموزش و تربیت در خانه و مدرسه به گونهای باشد که کودکان ما ریسکپذیری را تمرین و تجربه کنند).
گرچه به این بحث مربوط نمیشود، اما اکنون در حد اشاره میگویم که معتقدم علت انقلابهای مکرر در ایران همین ریسکگریزی ملت ایران بوده است. در نگاه اول، انتظارمان عکس این است، یعنی انتظار داریم وقتی ملتی ریسکگریز است کمتر انقلاب کند، اما دقیقا برعکس است، هر چه ملتی ریسکگریزتر باشد، شورشها و انقلابها و جنگهایش بیشتر خواهد بود. این پارادوکس، و نیز ریشههای تاریخی و فرهنگی ریسکگریزی مردم ایران بماند تا اگر توفیق شد در آینده در نوشتار دیگری به تفصیل به آن بپردازم.
اکنون خلاصه سخنم این است: در دنیای مدرن از یک ملت محافظهکار، تقدیرگرا و ریسکگریز، توسعهزاده نمیشود. توسعه مدرن در جامعهای رخ دادنی است که دستکم دو ویژگی «عقلانیت» و «ریسکپذیری» را داشته باشد. تعداد زیادی از مطالعات ۵۰ سال اخیر که در مورد ریشههای رشد مستمر اقتصادهای توسعه یابنده قرن بیستم بوده است، نشان دادهاند که عامل اصلی این رشد مستمر و سریع (که شرط لازم برای توسعه است) در کشورهای توسعهیافته (غربیها) و توسعه یابنده (آسیاییهای توسعه یافته) نه سرمایه و نه نیروی کار، بلکه کارآفرینی و نوآوری و خلاقیت بوده است. در عین حال نوآوری و کارآفرینی فقر و فساد را هم زایل میکند. تجربه کشورهای تازه توسعهیافته نشان میدهد که چگونه نوآوری و کارآفرینی در حوزههای مختلف نهتنها موجب شکوفایی اقتصادی بلکه موجب کاهش فقر و فساد و حتی موجب بهبود کیفیت حکمرانی حکومتها هم شده است. در یک کلام نوآوری، هم موتور رشد مستمر و هم زمینه ساز توسعه است (در این زمینه میتوانید تجربههای جهانی زیادی را درکتاب «معمای شکوفایی» ترجمه دکتر جعفر خیرخواهان مطالعه کنید). و این دقیقا مشکل کشور ماست که در چهار دهه گذشته رشد داشتهایم اما شکوفایی نداشتهایم و نتوانستهایم در بازارهای جهانی قد علم کنیم و این به ناتوانی ما نوآوری و کارآفرینی باز میگردد.
در ایران، دولتیها به اشتباه هر کس که شغل ایجاد میکند را کارآفرین مینامند. کارآفرین معادل نادرستی برای entrepreneur است که ترجمه درستش «نوآفرین» یا «فنآفرین» است. در واقع فنآفرینها کسانی هستند که یا کالای کاملا جدیدی ابداع و تولید میکنند (یعنی خلق نیاز میکنند)، یا روی فناوری موجود نوآوری میکنند و آن را ارتقاء میدهند (یعنی یا هزینه تولید با همین فناوری را کاهش میدهند یا کیفیت کالای تولید شده را افزایش میدهند)، یا کلا فناوری جدیدی میآفرینند (یعنی کیفیت و هزینه را با هم بهبود میدهند) یا بازارهای جدیدی کشف یا خلق میکنند (یعنی تقاضا میآفرینند). پس مدیری که همان کالای سابق را با همان فناوری و همان هزینه و همان کیفیت تولید میکند و فقط تعداد کارگران و حجم تولیدش را زیاد میکند، کارآفرین یا فنآفرین نیست. فرق فنآفرین با مدیر یا تولیدکننده معمولی در این است که فنآفرین علاوه بر دانش و تجربه (که مدیر معمولی دارد)، ریسکپذیری بالایی هم دارد، صبر زیادی هم دارد، و بسیار نوآور و خلاق است. اگر مدیری صبر و خلاقیت داشته باشد اما ریسکپذیری بالا نداشته باشد، فنآفرین نخواهد بود.
فنآفرینها خطشکنان جبهه فناوری و خالقان بازارهای جدیدند. آنان هستند که با ایجاد و ارتقای قدرت رقابت برای کشور در حوزههای مختلف، راه رشد را برای اقتصاد باز میکنند و فرصتهای جدیدی برای سایر فعالان اقتصادی ایجاد میکنند. جامعهای که به اندازه کافی فنآفرین نداشته باشد، نمیتواند نرخهای رشد مستمر و بالا را تجربه کند و سهم مناسبی در میان اقتصادهای جهان کسب کند و فقر را کاهش دهد و رشد علمی واقعی ایجاد کند. البته همه این کارها را با پول نفت میتوان کرد اما موقت و پرهزینه خواهد بود و درونزا نخواهد بود و بنابراین پایدار نمیماند. یکی از نشانههای اینکه فنآفرینی در ایران بسیار اندک است، این است که نود و چند درصد بنگاهها و کارگاههای ایران، کوچک مقیاس هستند. و البته بیثباتیهای سیاسی و مدیریتی در ایران بعد از انقلاب نیز باعث شده است که بسیاری از کسانی که ذاتا فنآفرین (یعنی ریسکپذیر) بودهاند، با شکستهای فجیع روبرو شوند و درس عبرتی شوند برای دیگران که گرد فنآفرینی نچرخند.
اکنون به داستان بورس و قماربازی بازمیگردیم. جامعه ما خودش از نظر فرهنگی ریسکگریز بوده است و در چهل سال گذشته نیز عادت به کسب درآمد از طریق سپردهگذاری در بانک نیز آن را بیشتر به پخته خواری و ریسکگریزی و محافظهکاری سوق داده است. و البته بیثباتیهای سیاسی و مدیریتی هم این روند را تشدید کرده است. جامعه ما باید تمرین ریسکپذیری کند، باید تجربه باختهای مکرر و بردهای سنگین داشته باشد، باید لذت قمار کردن را بچشد. به قول مولانا، خُنُک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش / بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر. و مهمتر از همه اینکه مادران ما باید ریسک کردن را و شکست و پیروزی اقتصادی را تجربه کنند. یک نسل اگر تمرین قماربازی کند فرزندانش ریسکپذیرتر خواهند شد.
بخش بزرگی از پولهایی که این روزها به سوی بورس هجوم برده است پولهای خُردی است که متعلق به خانوادههاست. خانوادههای زیادی پولهایشان را از بانک بیرون آوردهاند و سهام خریدهاند و هجوم برای خرید همچنان ادامه دارد. آزاد شدن خریدوفروش سهام عدالت نیز کمک میکند تا بسیاری از خانوادهها کمکم با بورس آشنا شوند. جامعه ایران به صورت میلیونی دارد به سوی بورس میشتابد. شوخی نیست نزدیک به ۵۰ میلیون نفر سهام عدالت دارند و اکنون ارزش هر سهم آنها یازده برابر شده است. بیشتر این سهامداران سرپرست خانوار هستند، یعنی بخش اعظم خانوارهای ایرانی به زودی مزه معامله در بورس را تجربه خواهند کرد. میلیونها نفر نیز همچنان دارند نقدینههای خُرد خود را وارد بورس میکنند. تجربه شیرین جهش ۵۰ درصدی ارزش سرمایه یک فرد در یک ماه، هر کسی را شدیدا به بورس معتاد میکند. بورس دارد به کلاس ملی قماربازی ایرانیان تبدیل میشود. و البته در جامعه تقدیرگرا و محافظهکار ایران، تقویت روحیه قماربازی موجب تقویت عقلانیت هم میشود. میدانیم که شکلگیری علم آمار از بازی قمار شروع شده است. چون قماربازان حرفهای نیاز داشتند خیلی دقیق احتمالات برد و باخت قمار بعدی خود را محاسبه کنند. بنابراین با محاسبات بسیار دقیق، عقلانیترین شیوه را انتخاب میکردند. مردمی که در بورس فعال هستند، لازم است تحولات اقتصادی را دنبال کنند و برخی مفاهیم اقتصادی را بیاموزند و به آنها فکر کنند و درباره آنها صحبت کنند. همچنین تلاش کنند خودشان تحلیل کنند یا از تحلیلهای دیگران بهره ببرند و همه اینها موجب گسترش عقلانیت عمومی در جامعه میشود. همچنین حضور میلیونی مردم در بورس عملکرد بنگاههای اقتصادی را حساس میکند و آنها مجبور میشوند شفافتر و کارآمدتر عمل کنند. بنابراین بورس – دستکم در بلندمدت – موجب شفافیت بیشتر نظام اقتصادی میشود.
در هر صورت دولت قمار بزرگی کرد که بورس را تا این حد و با این سرعت گسترش داد؛ باید به جسارت او تبریک گفت. چون بر اساس دانش اقتصاد میدانیم که بورس اگر همچنان مثل امروز بالا بماند یا شدیدا سقوط کند، هر دو برای اقتصاد ملی پیامدهای منفی سنگینی دارد و این پیامدها به زودی آشکار خواهد شد. اما من از نگاه تغییر رفتار ایرانیان و آثار بلندمدت توسعهای آن، یعنی از نگاه یک افق سی ساله به این پدیده مینگرم و مست میشوم. آه آه چه دیدنی است.