گپ و گفتِ ابوالحسن خان با ایزد عدالت ...

۱۳۹۹/۰۴/۳۱ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۶۹۱۷۵
گپ و گفتِ ابوالحسن خان با ایزد عدالت ...

رضا  خاکی‌نژاد

ویژگی‌های نمادین در پیکره‌ها، تندیس‌ها و نقش برجسته‌های ایزد عدالت در کاخ‌های دادگستری جهان از جمله ایران، چیزی نیست جز ترازو و شمشیر و در مواردی هم، چشم بند. ابوالحسن خان صدیقی، مجسمه ساز نام‌آور و بلند آوازه ایرانی، شاگرد کمال الملک و دارنده لقب میکل آنژ شرق، روزی که در تهران، خیابان داور، تماشاگر بالا رفتن دست ساخته خود، ایزد عدالت روی دیوار کاخ دادگستری بود، بیشتر به چه بخشی از این اثر ارزشمند هنری‌اش می‌اندیشید؟ به شمشیر یا به ترازو؟ بی گمان بیشترین نگرانی‌اش این بوده است که مبادا دو کفه ترازو در جایی، موزون و متوازن عمل نکند و مسیری جز عدل و داد را نشانه برود. بدیهی و طبیعی است چنین تقاضا و انتظاری، در هر زمان و مکانی بستر مناسبی برای گفت‌وگو فراهم کند. نمونه‌اش موج خیز بزرگ افکار عمومی در روز‌های اخیر برای روشنگری، ابهام زدایی و در نهایت، توقف اجرای حکم اعدام جوانانی است که چندی است در یک کفه ترازو نگران و هراس خورده نشسته و چشم در چشم مرگ دوخته‌اند تا مگر سنگ ترازوی داوران و سنجشگران، ادامه زندگی و حکایت بود و نبودشان را رقم بزند. اگر در این روز‌های دشوار کرونایی، مجالی پیدا کردید و گذرتان به مرکز شهر افتاد، سری هم به مقابل کاخ دادگستری در خیابان داور بزنید. می‌توانید آن جا، در برابر نقش برجسته ایزد عدالت، همان‌جایی  که سال‌ها پیش ابوالحسن صدیقی، خالق اثر، به گپ و گفت با او ایستاده بود، بایستید و به شیوه لب خوانی - برای اینکه خودتان به دردسر نیفتید!- از زبان او، همانی را بخوانید که سال‌هاست مکرر در مکرر شنیده و خوانده ایم و هیهات که نشنیده و نا خوانده گذاشته و گذشته‌اند: 

هر از گاهی بچه‌های جوخه اعدام و ماموران کشیدن چهارپایه از زیر پای محکومان را به مرخصی- ونه دور کاری- بفرستید. حقوق و مزایای‌شان را هم تمام و کمال بپردازید تا کمیت شان لنگ نماند. به آنها فرصت بدهید دمی در کنار خانواده و عزیزان‌شان، طعم خوش زندگی و زنده بودن را بچشند. به داوران و صاحب اختیاران صدور حکم بگویید برای مدتی هم که شده، درِمحاکم را به روی متهمان و مراجعان شان ببندند و مُهر اعدام را درجایی دور از دسترس، در کنج کشوی میزشان پنهان کنند. به مدیران و دست‌اندرکاران نظم و نسق بخشیدن به امورات مردم بگویید برای مدتی هم که شده، نور، رنگ، طعم و مزه واقعی زندگی را جایگزین اندوهِ سِترگ و دامن‌گستر مردمانی کنند که به غایت، خوب و مهر ورزند. مردمانی که بیش از حد کفایت، در این روز‌ها و سال‌های پُر آشوب و پُر آسیب، از دم سردی‌ها و ناسپاسی‌ها آزار و آسیب دیده‌اند. بگویید روا نیست با چنین مردمانی که عزیزند و در شکیبایی شهره، چنین ستیهنده برخورد شود. مردمانی که همواره آستین‌تر داشته‌اند و تنها به اعتبار و پشتوانه فرهنگ غنی و تربیت یگانه‌شان است که حتی از تماشای سر بریدن مرغ هم اِبا دارند. بیایید به دلتنگی‌ها، آسیمه سری‌ها و دلشوره‌های مردمان خوب این سرزمین برای همیشه پایان بدهید. این، تنها چاره رهایی از دام‌چاله‌ای است که در آن گرفتار آمده ایم. خود دانید ...