روزنامهنگاران در معرض آسیب
فرامرز قراباغی
وقعی صحبت از فشار مضاعف بر روزنامهنگاران اجتماعی در ایران میشود، بهتر است اول به این موضوع اشاره کنیم که در کشورهای پیشرفته در زمینه رسانه و روزنامه که مخاطبان حرفهای دارند چه اتفاقی رخ میدهد؟ در اینگونه کشورها عموما جامعه هدف روزنامهنگاران به طور جدی به رسانه و روزنامه توجه میکنند. روزنامهنگارانی که در این جوامع در مورد مسائل و معضلات اجتماعی کار میکنند، نتایج کار خود را به اشکال مختلف میبینند. اول تودههای مخاطب هستند که واکنش نشان میدهند و واکنشها به شکل مطالبات اجتماعی از پایینترین سطوح آغاز میشود و تا بالاترین سطوح که مجالس قانونگذاری، دولتها و وزارتخانهها هست، میرسد. در واقع وقتی افکار عمومی به این اخبار و گزارشها واکنش نشان میدهد، مسوولان هم ناگزیر با پاسخگویی میشوند. آنها مجبورند به پرسشگری جامعه پاسخ بدهند در غیر این صورت یا باید استعفا کنند یا از کار برکنار میشوند. اما جامعه هدف دیگری که به این اخبار و گزارشها واکنش نشان میدهد، سازمانهای مردمنهادی است که در این جوامع حضوری فعال دارند و با کمکهای مادی و معنوی خود در کاهش آسیبهای اجتماعی نقش موثری ایفا میکنند. سومین گروه هم احزاب سیاسی هستند؛ معمولا در این دست از کشورها احزاب سیاسی حضوری پررنگ و فعال دارند و در چنین مواقعی هم سعی میکنند تمام تلاش خود را برای رفع و کاهش آسیبها به کار بگیرند. به این ترتیب روزنامهنگاری که اقدام به تهیه گزارش از یک آسیب اجتماعی کرده، هر چقدر هم که برای تهیه آن تحت فشار روحی و استرس قرار گرفته باشد وقتی بازخورد کار خود را میبیند، میزان بسیار زیادی از این استرس از روی دوش او برداشته میشود و حس تاثیرگذار بودن بر تمام حسهای منفی دیگری که ممکن است با آنها درگیر شده باشد، غلبه میکند. چرا که او دیگر دچار تعارض ذهن و رفتار نمیشود؛ چرا که میبیند هم مردم، هم مسوولان و هم احزاب و نهادهای مردمی از خود واکنش نشان داده و قدمی هر چند کوچک در جهت رفع آن مشکل یا معضل برداشتهاند. همین مساله برای خبرنگار تعادل روحی و روانی به دنبال دارد. اما متاسفانه در ایران چنین اتفاقی رخ نمیدهد. یعنی در درجه اول ما نهادهای پاسخگو نداریم؛ یعنی در بهترین حالت اگر روزنامهنگار مطلبی که تهیه کرده درروزنامه چاپ بشود، چندان بازخورد مثتبی دریافت نخواهد کرد. معمولا مسوولان خود را درگیر گزارشهای چاپ شده در رسانهها نمیکنند و این درگیری در حد ارسال یک جوابیه خواهد بود. نهادهای مردمی هم چندان نقش پررنگی در جامعه کنونی ما ندارند که بتوانند به مساله ورود کنند و کاری برای بهبود اوضاع انجام بدهند. ضمن اینکه احزاب متعددی هم در کشور ما وجود ندارند که در اینگونه موارد بخواهند دست به کار مناسبی بزنند. پس در نتیجه آن حجم از انفعال جامعه در برابر گزارشها و اخباری که به چاپ میرسد، باعث میشود استرس و فشار روانی یک روزنامهنگار در مواجهه با چنین اتفاقی چند برابر شود. در واقع انباشت فشارهایی که درون یک خبرنگار حوزه اجتماعی وجود دارد باعث انفجار درونی این فرد میشود. این انفجار یا او را از پا درآورده و باعث میشود به زندگیاش خاتمه دهد، یا در بهترین حالت از کار کنار میکشد. حتی اگر هم به کار خود ادامه دهد دچار انفعال شده و دیگر دلیلی نمیبیند که تمام دردهای جامعه را کنکاش کند و بخواهد باری از روی دوش مردم بردارد، چرا که عملا به این نتیجه رسیده که نمیتواند کاری برای آنها انجام دهد. در واقع نه گوش شنوایی برای شنیدن مصائب مردم پیدا کرده نه دست توانایی که بتواند این مصائب را کمترکند. پس اگر میگوییم روزنامهنگاران اجتماعی بیش از دیگر روزنامهنگاران در معرض آسیبهای روحی و روانی قرار دارند به این خاطر است که آنها بیش از بقیه با واقعیت برهنه جامعه مواجه میشوند. واقعیت برهنهای که در خیلی مواقع بسیار تلخ، گزنده و غیرقابل تحمل است. این افراد به واسطه شغلی که دارند یاد گرفتهاند در برابر مسائل و مشکلات اقشار مختلف جامعه بیتفاوت نباشند؛ پس وقتی کاری هم از دستشان برنمیآید، دچار پریشان احوالی میشوند. از دست دادن یکی از بهترین گزارشنویسان حوزه اجتماعی میتواند زنگ خطری باشد برای تمام رسانههای کشور. برای اینکه فکر کنند کجای راه را اشتباه رفتهاند. این اتفاق میتواند تلنگری برای مسوولان باشد تا بدانند خبرنگاران بیمزد و منت مسائل و مشکلات را به ریزبینی و نکتهسنجی در اختیارشان گذاشتهاند اما آنها بدون توجه از کنار آن گذشتهاند.