پارادوکس دولت انقلابی و مذاکره
مهدی مطهرنیا
چرا دولت سیزدهم نمیتواند به سرعت به میز مذاکره با کشورهای 1+4 و امریکا بازگردد؟ این پرسشی است که پاسخگویی به آن بخش قابل توجهی از ابهاماتی که در شرایط فعلی پیش روی پرونده هستهای کشورمان قرار گرفته را روشن میسازد. آنچه در ایران امروز به چشم میخورد، دوران انتقال از دولتی میانهرو به دولتی انقلابی در ساختار قوه مجریه است. در شرایطی که قوه مجریه در ایران همراه با قوای مقننه و قضاییه در وضعیت یکدست و قرابت نزدیک به نهادهای حاکمیتی قرار دارند هر نوع حرکتی از سوی این دولت با مورد توجه قرار دادن مطالبات مجموعه ارکان تصمیمساز حاکمیتی صورت گیرد. به عبارت دیگر هیچگاه در سالهای پس از پیروزی انقلاب اینگونه قدرت به معنای عینیاش در اختیار یک جناح خاص نبوده است. این دولت در چارچوب قوه مجریه، خود را انقلابی و دولتی مطلوب میداند که در حال پیادهسازی اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران است. بر این اساس، دولتی که از یک طرف بیانکننده ارزشهای انقلابی است و از سوی دیگر بالاترین ارزشهای انقلابی را مقاومت در برابر امریکا و سایر کشورهای همسوی امریکا در نظام بینالملل میداند و همواره به انتقاد صریح و آشکار غرب اقدام کرده است، نمیتواند از تمام الگوهای انتقادی قبلی که نسبت به غرب داشته، ناگهان بازگردد. در صورت اتخاذ یک چنین رفتاری هر آنچه را که در گذشته از سوی دولتمردان به عنوان ارزش بر آن پافشاری میشده از درون تهی میشوند. از اینرو بازگشت به میز مذاکره با هر تفسیری تا حدود زیادی سخت، پرچالش و بحرانساز خواهد بود. به نظر میرسد، دولت (به معنای حاکمیت) تلاش خواهد کرد برگهای برندهای را رو کند که بیش از گذشته و با تغییر محیط سیاسی، توجیهی برای آغاز مذاکره داشته باشد. از این جهت است که دولت سیزدهم نمیتواند به فوریت به میز مذاکره بازگردد و مانند دولت قبلی پرونده هستهای را پیگیری کند. پرسش این است که آیا دولت میتواند وضعیت کنونی را تغییر دهد و با بالابردن سطح حرکت خود در ارتباط با مسائل هستهای امیدی برای کسب منافع بیشتر داشته باشد؟
اگر فرض کنیم دولت بتواند، زمینه دستیابی ایران به مقادیر بالایی از اورانیوم غنی شده را فراهم سازد. در یک چنین شرایطی باید دید این توانایی آیا باعث بازدارندگی برای ایران خواهد شد و در حکم برگ برنده در مذاکرات عمل خواهد کرد؟ یا اینکه باعث تحریک طرف مقابل و ایجاد نوعی ائتلاف بینالمللی مستحکمتر میان کشورهای همسو با امریکا (و حتی کشورهای غیرهمسو با غرب مانند چین و روسیه) خواهد شد؟ با این توضیحات باید پرسید آیا ایران که مجموعه شاخصهای اقتصادیاش در شرایط نزولی قرار دارد توان تحمل فشارهای اقتصادی بیشتر را از سوی غرب دارد یا خیر؟ از سوی دیگر باید دید آیا امریکا قادر است فشارهای اقتصادی علیه ایران را مانند فشارهایی که علیه شوروی اعمال کرد برقرار سازد؟ اینها پرسشهایی است که پاسخگویی به آنها ابهامات فراوانی را روشن میسازد. واقعیتهای علمی نشان میدهد که از یک طرف امریکا همچنان یک ابرقدرت اثرگذار است و از سوی دیگر ایران با اقتصادی پر از مشکل مواجه است. چنانچه اقتصاد ایران بخواهد راهبردهایش را مبتنی بر سیاست سخت پیش ببرد، مشکلات معیشتی و اقتصادی افزونتری متوجه مردم خواهد شد. ضمن اینکه خطر بروز ناآرامیهای اجتماعی و امنیتی نیز بیشتر خواهد شد.
در پاسخ به این پرسش که آیا ارتقای دانش هستهای میتواند به عنوان برگ برنده به نفع ایران در مذاکرات عمل کند؟ نیز باید گفت که این رویکرد بیشتر از اینکه دستاوردی برای ایران داشته باشد، منجر به ایجاد یک ائتلاف مستحکمتر علیه کشورمان خواهد شد. چرا که غرب قبلا با صراحت اعلام کرده این گزاره (توانایی هستهای بالا) را به عنوان خط قرمز خود فرض خواهد کرد و شدیدترین واکنشها را نسبت به آن بروز خواهد داد. از اینرو دولت ایران، دچار یک پارادوکس (متناقضنما) شده است که در حکم ارهای عمل میکند که آن را به هر سو که حرکت دهند باعث بروز شکاف خواهد شد. اگر دولت شعارهای قبلیاش علیه نظام سلطه را کنار بگذارد و وارد دایره گفتوگو و مذاکرات با غرب شود باید به دامنه وسیعی از پرسشها و ابهامات مطروحه پاسخ دهد که چرا پیش از این در مسیر گفتوگوها سنگاندازی میکرده و چنانچه مذاکرات را به هر دلیلی به تعویق اندازد باید با حجم انبوهی از مشکلات اقتصادی، معیشتی و امنیتی برآمده از آن روبهرو شود. باید دید دولت انقلابی ایران توانایی حل یک چنین معادله چند مجهولی را دارد یا اینکه....