عقلانی شدن چین در عرصه سیاست و اقتصاد
سید محمود کمال آرا
مائو که فرمانده موثری برای حزب کمونیست به شمار میرود و از 1949 قدرت را به دست گرفته در نطقی معروف، بر نقش سیاسی صحیح ارتش تأکید میگذارد و میگوید «قدرت سیاسی او لوله از تفنگ سر برمیآورد». او ارتش را یک مدرسه میخواند و از مدل ارتش بر اساس اندیشههای حرفهگرایی غربی یا شورویایی بهشدت متنفر است و خواستار ارتشی دارای نقش اقتصادی و اجتماعی گسترده همراه با شایستگی در عرصههای نظامی است. وی بهصورت سیستماتیک از دیدگاه نظامی صرف در ارتش، وجود گرایشهای «فرادموکراتیک که مخالف تصمیمات مرکزی حزب و اصول سازمانی حزب باشد و همچنین بیهدفی» به انتقاد میپردازد و رسما روشهایی برای نفوذ سیاسی حزب در ارتش به قصد تضمین کنترل سیاسی نظامیان به وجود میآورد. در عین حال مائو به نوسازی اقتصادی بر اساس اصول کمونیستی باور دارد و تنها پس از مرگ وی است که اصلاحات اقتصادی بهویژه در دوران دنگ ژیائوپینگ با کاهش پایبندی به اصول کمونیستی در پیشگرفته میشود و توسعه اقتصادی شتابان چین آغاز میشود. مائو حرکتی را در پیش میگیرد که به جنبش «آموختن از ارتش آزادیبخش خلق» معروف میشود و هدف آن حمایت و پشتیبانی از وجهه و موقعیت مائو است ولی این موضوع مشکلات او را به طور کامل حل نمیکند. این حرکت به حمایت از چپ معروف میشود که درواقع به معنی مداخله ارتش برای کنترل تمامی سطوح حکومت، از راه شرکت در فعالیتهای مورد نظر دبیر کل حزب کمونیست چین است. همانگونه که مائو انتظار دارد، جنبش «حمایت از چپ» به هزینه برچسب ضدانقلابی زدن به انبوهی از کمونیستهای سابقا وفادار، به سرعت باعث تثبیت وضعیت میشود، چرا که مائو قصد تصفیه نظام اداری قدیم و ایجاد کادرهای جدید را در سر دارد. یکی از وظایف مهم نظامی ارتش آزادیبخش خلق پس از سال 1949 مبارزه برای پاکسازی بقایای نیروهای ملیگرا، جنگسالاران و گروههای اشرار برای تثبیت نظام اجتماعی و جنگ کره برای مبارزه علیه تهدیدات بینالمللی که حیات رژیم کمونیستی را مورد تهدید قرار میدهد، میباشد. سرکوب تبتیها و سرکوب نظامی خیزش منطقه تبت به رهبری نیروهای محلی دالایی لاما، جنگ مرزی بین چین و هندوستان، جنگ مرزی چین و شوروی، کشمکشهای چین و ویتنام در دریای جنوبی چین و جنگ مرزی چین و ویتنام از دیگر وظایف مهم ارتش آزادیبخش خلق است. در دهه 1990 ارتش همچنان برای حل مساله تایوان و سرزمین اصلی چین با توسل به قوه نظامی تهدیدات خود را ادامه میدهد. هرچند این رویدادها به تقویت ارتش چین در مناسبات داخلی این کشور منجر شده است ولی آنچه درواقع به ارتش در سیاستهای داخلی قدرت و نفوذ میبخشد، عملکرد آن در حوزههای فرانظامی است. نام ارتش آزادیبخش (PLA) اسم جمعی برای نیروهای مسلح جمهوری خلق چین است که امروز شامل نیروهای زمینی، یا ارتش با قدرت 1/2 میلیون نفر مرد و زن، ناوگان دریایی با یکمیلیون نفر و نیرو هوایی با حدود نیم میلیون نفر پرسنل میگردد. ارتش آزادیبخش خلق تحت کنترل کمیسیون نظامی مرکزی حزب کمونیست (CMC) بوده و در سالهای گذشته این نیرو به دلایل تاریخی نقش فعالی در حیات سیاسی کشور بازی کرده است. از دید بسیاری از چینیها، قدرت نظامی نشانه قدرت سیاسی است. هر کس قدرت نظامی را در دست داشته باشد بهتبع آن به قدرت سیاسی نیز دست پیدا میکند که در تاریخ مدرن چین این سنت تداوم پیداکرده است. حزب و ارتش از تقسیم قدرت به شکل به هم وابسته بهره میبرند و از بسیاری جهات ارتش را میتوان حزب و حزب را میتوان ارتش بهحساب آورد. آن چیزی که به نفوذ هر چه بیشتر ارتش در سیاست چین منجر شده، انتقال گسترده پرسنل نظامی به پستهای رهبری در سطوح مختلف حکومتی است که از دهههای 1940 و 1950 آغاز شده است. از این رو افسران نظامی بازنشسته ارتش در مقام مدیران ارشد جامعه قرار میگیرند و به سمت دبیرکلی حزب، شهردار، رییس سازمانها و مدیر کارخانه منصوب میشوند. در چین برخی روندها مانند دادن شغلی در سیاست به برخی سطوح افسران نظامی متناسب با درجه و مقام نظامی پیشین آنها، تبدیل به اصل شده است زیرا به عقیده سران حزب کمونیست، ایدئولوژی، مهارتها، روشها و مهمتر از همه وفاداری به حزب که در دوران زندگی نظامی آموخته شده، به زندگی مدنی و سیاسی منتقل میشود. ارتش دلیلی نمیبیند که قدرت سیاسی را از چنگ حزب کمونیست چین خارج کند، چراکه هویتیابی با مفهوم خلق و وفاداری به رهبران حزب، به دو اصل اساسی ارتش کمونیستی چین تبدیل شدهاند. ازآنجا که حزب کمونیست در بالای ارتش و حکومت قرار دارد، همان طور که گفته شد بسیاری از افسران نظامی میتوانند به شکل قانونی به سمت مقامات نظامی و مشارکت در امور حکومتی برسند؛ بنابراین این حزب کمونیست است که شکل ارتش را مشخص میکند و حتی ارتش به شکلگیری سازمان حزب یاری میرساند. آنها رهبران نظامی را به سمتهای مهمی در دستگاههای اداری و سیاسی کشور منصوب میکنند تا عمدتا نقش نظارتی و سرکوبگری را برای منصوب کنندگانشان بازی کنند. ابتدا باید گفت که نخبگان نظامی عموما همان نخبگان حزب هستند. مداخلات نظامی چینیها در امور سیاسی، از همه مهمتر در عصر انقلاب فرهنگی، باعث شد رهبران ارشد نظامی از تجربه سیاسی بهرهمند شده و نقش سیاسی آنها در عرصه سیاست نخبگان چین از مشروعیت برخوردار شود. میزان نمایندگان نظامی در سازمانهایی همچون کمیته دائمی حزب کمونیست، پولیت یورو، کمیته مرکزی و کنگره خلق ملی در حال کاهش است. نقش ارتش در بازگردانیدن نظم طی دوران انقلاب فرهنگی با نمایندگان هرچه بیشتر ارتش در این دستگاهها توأم بود که سرکوب تبتیها و سایر مخالفان ازجمله روشهای بهکارگیری ارتش در عرصههای سیاسی بوده است. اما عواملی چون افول رهبران عصر انقلاب (درنتیجه مرگ و یا بازنشستگی) و پیشرفت اقتصادی، دستگاههای سیاسی، مدنی و نظامی، چین امروز را بهسوی حرفهای شدن هدایت کرده و مرز بین سیاست و امور نظامی را روشنتر کرده و عواملی برای کاهش نقش ارتش در امور سیاسی این کشور ظهور کرده است. یکی از این عوامل کاهش نقش نخبگان نظامی در سیاست توانایی رهبران سیاسی برای پرهیز از وقوع بحرانهای سیاسی عمدهای بوده که احتمالا مداخله ارتش را ایجاب میکرد. امروزه وضعیت در نظام سیاسی چین بهگونهای است که هرچند مقامات ارشد نظامی همگی عضو حزب کمونیست هستند اما اگر سخنی خارج از حوزه حرفهای خود اظهار کنند فاقد هرگونه وجاهت سیاسی یا عمومی خواهند بود. نشریات و سخنرانیهای فرماندهان نظامی سرشار از رنگ و بوی سیاسی، مفاهیم و شعارهایی است که رهبران ارشد حزب تبلیغ میکنند و حزب قادر است با صدور بیانیهای ایدئولوژیک مهم خواست خود را به کرسی بنشاند، اما با تمام این اوصاف گفتنی است میزان اعتقاد عملی نظامیان به این گونه بیانیهها چندان روشن نیست. امروز میتوان گفت رهبران ارشد چین از اصول عقاید مارکسیستی دست شسته و تنها به برخی عناصر اصلی لنینیسم مانند تأکید بر رهبری مطلق حزب وفادار ماندهاند. بسیاری از کادرهای سیاسی که وظیفهای جز تلقین ایدئولوژی کمونیستی در کارگاههای تولیدی این کشور را به عهده نداشتند، امروزه عملا با افزایش عملگرایی در دستگاه سیاسی کاری برای انجام دادن ندارند. هرچند حزب کمونیست بر اطاعت مطلق میان نظامیان پای میفشارد ولی وقت کمتری برای القای اندیشههای ایدئولوژیک به افسران و نیروهای نظامی صرف میکند و دیگر بر کنترل باورها و اندیشههای شهروندان چینی تأکید نمیورزند. این مهم یعنی کاهش تأکید بر ایدئولوژیهای سیاسی؛ نتیجه منطقی روند حرفهای شدن در بخشهای مختلف جامعه چین ازجمله ارتش است. با گسترش بازار سرمایهداری و ادغام روزافزون این کشور در اقتصاد جهانی، تقریبا اصول عقاید و ایدئولوژی به پدیدهای بیمعنا در ساختار سیاستگذاریهای این کشور بدل شده است. این امر را باید ناشی از ارتقای روند عقلانی شدن در عرصه سیاست و اقتصاد چین در دهههای واپسین سده بیستم دانست. بنابراین سده حاضر سده برخورد بین قدرتهای نوظهوری همچون چین، روسیه و احتمالا هندوستان با قدرتهای سنتی اروپا و امریکا در عرصه اقتصاد جهانی است که میتواند مناطق استراتژیک جهان مانند خاورمیانه را به چالشی برای رویارویی نظامی باواسطه یا بدون واسطه بین ابرقدرتها تبدیل سازد. در این صورت میتوان انتظار داشت که اهمیت نیروهای نظامی در کشورهایی مانند چین پررنگتر شده و روند عقلانیسازی دستگاههای سیاسی و نهادهای اقتصادی الگوی تازهای را به رابطه نظامیان با سیاست در این کشور تبدیل کرده است.