کودکان زبالهگرد را دریابیم
مریم شاهسمندی
خودش را چسبانده بود به شیشه پنجره موتورخانه یک ساختمان. از شدت سرما دستهایش قرمز شده بودند و پاهایش میلرزید، او فقط یکی از صدها کودکی بود که این روزها در کوچههای خیابانهای این شهر بزرگ با چرخ دستی که از جثه شان خیلی بزرگتر است، در سطلهای زباله شهری به دنبال لقمه نانی میگردند تا شاید بتوانند شب را آسوده سر بر بالین بگذارند. قطعا طرح قفلدار کردن سطلهای زباله شهری که بدون هیچ بررسی و توجهی به وضعیت معیشتی این روزها از سوی شهردار تهران مطرح شد، نمیتواند راهحل معضل زباله گردی در کلانشهری مانند تهران باشد. این کودکان، زنان و مردانی که تا کمر در سطلهای زباله خم میشوند، دردشان فقری است که ب دلیل وضعیت اقتصادی این روزها به آنها تحمیل شده است. کار دیگری از دستشان بر نمیآید، آنها مجبورند در این وضعیت که کرونا امیکرون یک بار دیگر میرود تا رکورد بستری و مرگ و میر در کشور را جابهجا کند، بدون ماسک در آلودهترین نقاط شهر برای کسب درآمدی ناچیز از جانشان مایه بگذارند. دیدن این صحنه دل هر بینندهای را به درد میآورد. در این شرایط شاید هیچ کدام از ما توانایی تغییر وضعیت حتی یکی از این افراد را نداشته باشیم. در شرایطی که مشکلات اقتصادی باعث شده تا هر روز فاصله طبقاتی در کشور افزون شود، شنیدن طرحهایی مانند فروش سربازی به قیمتهای نجومی هم دردی میشود بر روی دردهای دیگر. هوا سرد است، قرار است طی روزهای آتی سردتر هم بشود، برف و باران هم شروع به باریدن میکنند و دیگر شاید پنجره موتورخانهها هم نتواند تن نحیف و لرزان این کودکان را گرم کند. بهتر است هر کسی از دستش بر میآید، ظرفی غذای گرم به این کودکان ببخشد. اگر میتوانیم لباس و کفشی به آنها بدهیم که طاقت آوردن در این سرما را برایشان کمی سادهتر کند. این روزها کودکان زباله گرد بیشتر ازهر زمان دیگری به توجه ما نیاز دارند. نباید از آنها غافل شویم. حالا که مسوولان بر ارایه طرحهایی یک روزه سعی در پاک کردن صورت مساله دارند، این وظیفه را بهتر است خود ما به عهده بگیریم تا آنجا که میتوانیم حواسمان به این کودکان باشد. آنها سهم اندکی از این زندگی میخواهند. در میانشان هستند کودکانی که استعدادهای بسیاری دارند، هستند کسانی که اگر امکان درس و تحصیل برایشان فراهم بود میتوانستند انسانهای موفقی شوند اما... سرمای استخوانسوز این روزها فقط مربوط به تهران نیست، بسیاری از شهرهای کشور درگیر بارندگی و سیلاب هستند، با این توجیه که دولت موظف است به این افراد رسیدگی کند، بار مسوولیت را از شانه هایمان زمین نگذاریم.
انسانیت تمام ما را در مقابل این افراد مسوول میداند. بیتوجهی دولت و مسوولان به امری عادی تبدیل شده است، اما نباید بیتوجهی ما هم به هم نوعانمان به امری عادی تبدیل شود. در شرایطی که کارگر کارخانه از مشکلات معیشتی و سود کلان وامهایی که به کارگران داده حرف میزند و پاسخ رییس دولت به سوال درباره نهار خوردن یا نخوردن آن کارگر است، دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند. در حال حاضر شرایط برای بیش از نیمی از مردم این سرزمین سخت است. وقتی آمارهای رسمی از زیر خط فقر بودن نزدیک به 30 میلیون نفر حرف میزنند، وضعیت کاملا مشخص است، اما اگر ما هم با توجیه وقتی دولت کاری نمیکند ما چه کار کنیم، شانه از زیر بار مسوولیت خالی کنیم، دیگر نمیتوانیم خودمان را انسان خطاب کنیم. این روزها مادران زیادی برای اینکه بتوانند شکم بچههایشان را سیر کنند، یا دستفروشی میکنند یا زباله گردی، دستشان را بگیریم با هر چه در توان داریم. نگذاریم انسانیت در سرزمینی که روزی مهد مهربانی و پاکی بوده از بین برود. کودکان زباله گرد را فرزندان خود بدانیم بدون در نظر گرفتن قومیت و نژاد و زبانی که به آن صحبت میکنند. آنها فقط کودکانیاند که رویای کودکیشان در بین مشکلات بیشمار این روزها تبدیل به کابوسی تلخ شده است.