پسر «ایران» تلف شد
مریم شاهسمندی
مرگ پیروز، یوزپلنگ ده ماههای که در تمام این ماهها پای ثابت تمام دلنگرانیهای مردم بود، تلف شد. حالا محیط زیست جلسه تشکیل داده تا مشخص شود دلایل مرگ او چه بوده است! دیگر چه فرقی میکند، وقتی ماهها پیش اعلام کرده بودید که حتی توان هزینههای روزمره او را ندارید و یک زندانی را به پرداخت غذای روزانه «پیروز» متهم کرده بودید.
دیگر چه فرقی میکند که چرا این یوزپلنگ که به نوعی نماد ایران شده بود، از دست رفت. از همان زایمان زودهنگام ایران تا اینکه تازه بعد از سه روز با حدث و گمان جنسیت تولهها تشخیص داده شد، تا مرگ دو توله ایران به فاصله چند روز همه و همه نشان از بیتوجهی و بیتدبیری در زمینه نگهداری از این یوزپلنگها داشت. در واقع مردم به خوبی فهمیده بودند که هیچ ارادهای برای توجه و نگهداری از این یوزها نیست، حالا دیگر خبر باردار بودن دوباره ایران هم نمیتواند غم از دست دادن پیروز را سبک کند.
پیروز در تمام روزهای شاد و غمگین ما حضور داشت. او پسر ایران بود. ما به او دلباخته بودیم. هر روز بزرگ شدنش را تماشا میکردیم و خود را مدیون مردی میدانستیم که 10 ماه تمام زندگیاش را برای نگهداری از پیروز گذاشته بود، لحظهای از او دور نمیشد. با او میخوابید، با او غذا میخورد و با او بازی میکرد. جست و خیزهای پیروز مقابل دوربین خبرنگاران برایمان حکم زندگی داشت.
اما حالا ما این راه هم باختیم. در روزهای تلخی که زندگیمان را به دلار و تورم باخته بودیم، رفتن پیروز ضربه دیگری بر پیکرهای نیمه جانمان زد. قرن تازه مان را بد شروع کردیم. بد هم داریم به پایان میرسانیم. اما چند سوال همیشه برای ما باقی میماند. اگر پیروز نارسایی کلیوی داشت چرا هیچوقت مورد درمان نبود. چرا تا همین چند روز پیش کسی در این مورد حرفی نزده بود، چرا به یکباره بیماری یبوست شدید به نارسایی کلیه رسید. اینکه مسوولان اعلام کردند دستگاه دیالیز برای «پیروز» نداریم چه معنی داشت. اینکه پزشکی گفت نارسایی کلیه وقتی به یکباره به وجود میآید قطعا بر اثر مسمومیت اتفاق میافتد، چه معنی میتواند داشته باشد.
ما پیروز را به چه باختیم. به بیتوجهی مسوولان محیط زیست، به تنگنظری عدهای یا به عدم توانایی از نگهداری یک یوزپلنگ 10 ماهه؟ پسر ایران تلف شد تا ما یک بار دیگر از غمی رها نشده غمی دیگر را در آغوش بگیریم. این روزها که خبر مسمومیت دختران دانشآموز و گسترش این مساله در کشور به یکی از چالشها و سوالهای بزرگ تبدیل شده و با به خطر افتادن جان صدها دانشآموز زنگ خطر یک ارتجاع مذهبی را کشورمان به صدا در آورده است.
شاید تلف شدن توله یوز محبوب مردم چند ساعتی ذهنمان را از این اخبار تلخ منحرف کند، اما قطعا نمیتواند ترسی را که به جان مردم افتاده درمان کند. ما پیروز را از دست دادیم. شاید به زعم خیلی از آدمها مرگ یک حیوان در مقابل جانهای عزیزی که در انسانها از دست میرود، آنقدرها هم اهمیت نداشته باشد که این همه مرثیهسرایی برایشان صورت بگیرد، اما هر موجود زندهای که خداوند به او حق حیات داده شایسته زندگی کردن است. هر اتفاقی که باعث شود این نعمت از او گرفته شود تلخ است. «پیروز» برای ما خیلی عزیز بود. دوستش داشتیم. به بودنش به بالیدنش و به نگاههای پر از غرورش افتخار میکردیم. او برایمان پسر ایران بود، او برایمان تبدیل به نمادی از ایران عزیز شده بود، مرگ او سوگواری میخواهد، مرگ او یک بار دیگر به ما گوشزد کرد که محیط زیست، حیات وحش و بسیاری مسائل دیگر در کشور ما به دست اما و اگرها سپرده شده.
وقتی این رویه ادامه پیدا کند دیگر نمیتوانیم امیدی داشته باشیم به بهبود وضعیت دریاچه ارومیه، زنده شدن تالاب گاوخونی، بازگشت دوباره پرندگان مهاجر به ایران، و حتی زنده ماندن نوزادانی که حالا در شکم ایران دارند رشد میکنند. مرگ پیروز یک بار دیگر به ما یادآوری کرد که با طبیعت آنگونه که شایسته آن است برخورد نکردهایم. با حیوانات مهربان نبودهایم، حقوقشان را رعایت نکردهایم. مرگ پیروز میتواند خیلی درسها به ما بدهد اگر گوش شنوایی داشته باشیم.