هر شهري هويتي دارد و با معنايي شناخته ميشود. مثلا پاريس را با برج ايفل و دروازههاي تاريخي آن ميشناسند. بسياري از شهرهاي ايتاليا را با بافتهاي تاريخي و هويت هنري آن به ياد ميآورند. لندن شهر علم و دانش و دانشگاه است و با كمبريج به ياد آورده ميشود. نيويورك با بافت اقتصادي و نماد آزادي آن ثبت شده است. اما بايد ديد هويت شهر تهران و محتواي تاريخي اين شهر كدام است؟ من از شما و مخاطبانتان سوال ميپرسم زماني كه نام شهر تهران برده ميشود چه موضوعي به ياد شما ميآيد؟ آيا به ياد گزارههاي فرهنگي اين شهر ميافتيد، باغهاي سبز اين منطقه را به خاطر ميآوريد يا هويت تاريخي اين شهر را در ذهن داريد؟ هيچكدام از اين موارد هويت شهر تهران نيستند. امروز تهران هيولايي سيماني است كه متوليان آن از هر سانتيمتر آن براي درآمدزايي استفاده ميكنند. موضوع درآمدزايي از فضاي شهري تهران يكبار ديگر در فضاي عمومي كشورمان، محل مناقشات فراواني شده است. تصميماتي كه مرتبط با اصلاح دستورالعمل ماده ۱۴ است و ميتواند تبعات خطرناكي براي شهر، شهروندان و كشور به دنبال داشته باشد. بسياري از تحليلگران مسائل مرتبط با تراكمفروشي را ريشه هر نوع فسادي در بخشهاي اقتصادي و عمومي ميدانند، اما من فارغ از مسائل اقتصادي و مقوله فساد، ميخواهم بحث را از منظر زيستمحيطي بررسي كنم. البته طبيعي است مسوولاني كه بيشتر فرزندان آنها در خارج از كشور و سویيس و انگليس و... حضور داشته باشند، برايشان اهميتي نداشته باشد كه فردا روز تهران چه شرايطي پيدا ميكند، اما براي مردمي كه خودشان در اين شهر زاده شده و فرزندانشان پا گرفتهاند، مهم است كه آينده اين شهر چه سمت و سويي پيدا ميكند. بيش از70 سال است كه زير آسمان اين سرزمين نفس ميكشم و روزگار ميگذرانم. خاطرم هست، سالها قبل در تهران زماني كه بچه بودم؛ ماشينهاي بنزي وجود داشت كه از پيچ شمران، 5ريال ميرفتند و تهرانيها را از پيچ شمران به سر پل تجريش ميرساندند. در تمام طول اين راه در تهران باغهايي وجود داشتند كه پر از درختان چنار و ساير گونههاي فضاي سبز بودند. امروز تنها قسمت سبزي كه از آن زمان باقي مانده است، سفارت انگليس است. اين باغ هم نقطهاي است كه مسوولان شهري تهران امكان دستدرازي و درآمدزايي از آن را نداشتند. در غير اين صورت از اين منطقه سبز هم امروز، چيزي باقي نمانده بود. باقي فضاي سبز اين مسير طولاني به دليل درآمدزايي بدل به سازههاي سيماني و سنگي و آجري شدند و چيزي از آنها باقي نماند. فضاي سبز تهران بدل به ساختمان و مالها، مغازههاي چند صد ميلياردي و... شدند.
در حالي كه اين باغها در بسياري از كشورهاي جهان شناخته شده بود و با نام چنارستان از آن نام ميبردند. چنارستان تهران، هويت شهري بود كه بسياري از داستانهاي شرقي را براي ساير مردم جهان شكل داده بود. از اين هويت شهري امروز چيزي باقي نمانده است. به جاي باغها و چنارستانها، جنگلي از سیمان و شيشه و آهن سر برآورد و شهر به هيولايي دهشتناك بدل شد. اين روند را اي كاش پاياني بود. نهتنها پاياني بر اين جنون سيمانزده وجود ندارد، بلكه هر روز بر ابعاد بحرانهاي اين شهر افزوده ميشود. طي دهههاي آينده آيا هيچ كس ادعا ميكند كه تهراني است. آخرين جرعههاي اكسيژن اين شهر و خنكاي اين سرزمين در حال نابودي است. درآمد فكر و ذكر مسوولان ايراني را دربر گرفته و به جز پول به چيز ديگري نميانديشند. به قول سعدي: در بيابان شلغم پخته بهتر و ارزشمندتر از جواهر و سيم و زر است. شهرداري با اين پول چه ميخواهد بكند؟ حقوقي ميپردازد و اختلاسهايي صورت ميگيرد و پاداشهايي داده ميشود. نهايتا اما اين هويت شهر تهران است كه بر باد ميرود. براي مسوولاني كه فرزندان آنها سالهاست راهي فرنگ شده و در سويیس و انگليس و لسآنجلس جلوس كردهاند، طبيعي است كه اهميتي نخواهد داشت كه چه بر سر تهران خواهد آمد. تهران شهر ماست و براي آيندگان به سرسبزي آن نياز است. اي كاش مسوولان اين واقعيت را درك ميكردند. اي كاش.