آب يا سراب؟!

۱۴۰۳/۱۰/۲۴ - ۰۱:۱۱:۰۶
|
کد خبر: ۳۳۰۷۱۸

«اينجا هستيم تا با كمك، همراهي و همفكري هم موانع را برطرف كنيم. بايد با كمك هم مكراني بسازيم كه بهترين و والاترين باشد.»

حسین حقگو

«اينجا هستيم تا با كمك، همراهي و همفكري هم موانع را برطرف كنيم. بايد با كمك هم مكراني بسازيم كه بهترين و والاترين باشد.» (رييس‌جمهور-10/21)

مهم‌ترين پروژه نرم‌افزاري دولت چهاردهم پروژه «وفاق» است.پروژه‌اي كه همين چند روز قبل همايشي براي بررسي كم و كيف آن برگزار شد. مهم‌ترين پروژه سخت‌افزاري اين روزهاي دولت هم كه اين روزها بسيار سر و صدا كرده، پروژه انتقال پايتخت، آن هم به «مكران» در منتهي‌اليه جنوب شرقي كشور در كنار درياي عمان است.

در اين ميان انبوه مسائل و مشكلات و چالش‌ها و ابرچالش‌هايي قرار دارد كه ظاهرا از ديدگاه دولت در زير اين دو پروژه اصلي قابل تعريف‌اند. از آلودگي مرگ‌آور پايتخت و بحران كم آبي آن كه قرار است با انتقال تهران به مكران (صرف‌نظر از ممكن و مطلوب بودن چنين گزينه‌اي با توجه به مسائل و ملاحظات جغرافيايي، امنيتي، سياسي، هويتي، تاريخي و زيرساختي) حل و فصل شود، تا بحران‌هاي اقتصادي و انواع ناترازي‌ها و تورم و بيكاري و تحريم‌ها و مسائل منطقه‌اي و جهاني و شكاف‌هاي اجتماعي و فرهنگي كه قرار است با «وفاق» و همدلي رفع و رجوع شوند. «بايد بتوانيم در يك چارچوب با هم حركت كنيم تا از دعواها جلوگيري كنيم. با وحدت و همدلي ايراني بسازيم كه شايسته ايرانيان باشد.» (پزشكيان)

ايجاد ايراني پيشرفته و آزاد و متحد و مرفه حديث آرزومندي يك و نيم قرنه ايرانيان است. حديثي كه شايد در كمتر متن شسته رفته و موجزي همچون رساله «يك كلمه» مستشارالدوله، ديپلمات و آزاديخواه برجسته عصر ناصري با الگو‌برداري از قانون اساسي فرانسه، تبيين و تعريف شده باشد؛ رساله‌اي كه آنقدر در زندان بر سرش كوفتند كه چشم‌هايش آب آورد و نهايتا نيز در نهايت فقر و پريشاني درگذشت. وصيتش به هنگام مرگ نيز آن بود كه تابوتش بر دوش چند حمال از همان توده مردم كه سال‌ها براي آسايش‌شان خون دل خورده بود حمل شود نه بر دوش چند سياستمدار آلوده. (يك كلمه- به كوشش سيد محمد صادق فيض)

آنچه وي جانش را بر سر آن نهاد و امروز از آن به عنوان «وفاق» ياد مي‌شود كه با قلاب آن مي‌توان ماهي‌هاي بزرگ، پيشرفت و توسعه را در اين سرزمين چند هزار ساله صيد نمود، «قانون» است: «كتاب قانون است كه جميع شرايط و انتظامات كه به امور دنيويه تعلق دارد، در آن محرز و مسطور است و دولت و امت معا، كفيل بقاي آن است.» (همان) قانوني كه برآمده از خواست و اراده جمعي در قالب يك قرارداد اجتماعي مبتني بر عرف و براي تامين حقوق انساني و شهروندي است. تلاش بيش از يك و نيم قرنه در اين سرزمين براي توسعه و پيشرفت اگر به بار ننشسته به واسطه آن بوده كه فقط رو به افراد و جريان‌هاي حكومتي داشته و مطالبات و خواست‌هاي جامعه امري حاشيه‌اي پنداشته شده است. اين در حالي است كه «اختيار و قبول ملت، اساس همه تدابير حكومت است. و اين كلمه از جوامع‌الكلم است و در نزد صاحبان عقول، مرتبه صحتش را حاجت به تعريف نيست.» (همان)

امروز اگر بناي توسعه داريم، مي‌بايست حضور و حقوق جامعه را به عنوان صاحبان اصلي اين سرزمين به رسميت بشناسيم. همچنانكه اگر امروز ناترازي‌هاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي هر روز عميق‌تر و وسيع‌تر و زندگي در شهرهايمان غير قابل تحمل‌تر شده است و در فكر انتقال پايتخت به نزديكي اقيانوس هستيم بايد مشكل را در جاي ديگري بجوييم (راستي بقيه شهرها را كه آنها نيز تعطيلند را به كجا منتقل مي‌كنيم؟ به كشورهاي ديگر؟! يا مگر كيش و قشم و... كه در دل خليج فارس قرار دارند قرار نبود سكوي صادرات شوند، چرا مركز واردات شدند؟ اما در بغل گوش اين دو جزيره، امارات و قطر و اخيرا عمان بزرگ‌ترين مراكز اقتصادي حتي جهاني شده‌اند؟!)

مشكل اصلي در «دولتي» شدن همه‌چيز و سيطره دولت بر همه ساحت‌هاي زندگي ايراني است كه علي‌رغم مزيت‌هاي بي‌نظير فرهنگي وانساني و طبيعي و... اين سرزمين، امكان تنفس و تحرك از جامعه سلب شده است. مشكل بر لب آب بودن يا نبودن نيست، شناگر بودن در درياي فرصت‌هايي است كه اين سرزمين امكان استفاده از آنها را داشته و دارد و هرز مي‌رود. چنانكه به قول ميلتون فريدمن «اگر مديريت يك شنزار را هم به بخش دولتي بسپاريد بعد از مدتي با كمبود شن مواجه خواهيد شد.» اصلاح نظام حكمراني و ايجاد دولت مدرن ضرورتي حياتي براي دوام و بقاي اين سرزمين و رفع ابرچالش ناترازي‌هاست «راه باريكي كه طي آن حكومت و جامعه يكديگر را متوازن مي‌سازند.

فرادستان زنجير مهار جامعه بر خود را مي‌پذيرند و جامعه نيز مي‌پذيرد كه با قدرت همكاري كند.» (راه باريك آزادي). بدون «دولتي مقيد»، هر توافقي در بالا و هر انتقال مركز قدرتي به هر جاي دور، بازگشت به عقب و تشديد بحران‌هاست و نه رفع عطش توسعه از «آب» بلكه دويدن است در پي «سراب»؛ يك و نيم قرن آزمايش و خطا، آياكافي نيست؟!