آینده دموکراسی و سرمایهداری
اقتصاد جهانی ظاهرا توان بازگشت به رشد پایدار و متوازن ندارد
مولف: آدیتیا چاکرابورتی
مترجم: سهیل جاننثاری
گاردین فضای بیرون وحشتزده بود. فقط چند ساعت بود که دونالد ترامپ به عنوان رییسجمهور ایالات متحده اعلام شده بود و حتی ستوننویسهای سیاسی، این ملازمان خوشسر و وضع قدرت در شوک فرورفته بودند. اما در گالری ملی لندن، یکی از معدود اندیشمندانی که رشد ترامپ را پیشبینی کرده بود، آماده میشد که چندتا نقاشی ببیند. ولفگانگ استریک برای چند روز سخنرانی از آلمان آمده بود و بعدازظهری آزاد داشت و هر دوی ما میخواستیم نمایشگاه ماورای کاراواجیو را ببینیم.
هیچ چیزی در کارهای استریک شما را برای ملاقات با او آماده نمیکند. شغل او اقتصاد سیاسی است و به پایان رسیدن شکل زندگی ما را فریاد میزند و بابت «عصر تاریکی» پیشرو هشدار میدهد. کتابهای او عناوینی آشکارا پایان قرنی دارند: دو سال پیش خریدن وقت بود و آخرین کتابش کاپیتالیسم چگونه به پایان میرسد؟ نام دارد (لو دادن پاسخ: نه چندان خوب) . حتی ستایشکنندگانش از «ناامیدی» او میگویند و منظورشان جملههایی نظیر این است: «پیش از آنکه کاپیتالیسم به جهنم برود، تا آینده قابل پیشبینی در برزخ به سر خواهد برد، مرده یا در حال احتضار از اُوردوز خودش، اما همچنان حی و حاضر، زیرا هیچکس قدرت ندارد بدن رو به پوسیدگیاش را از جا تکان دهد.»
این جحم غم و تیرگی چه قیافهیی دارد؟ عینکی کوچک، سبیل و فرق کنار مرتب، کوله، کاپشن متعارف و حداقل 10سال جوانتر از 70سالگیاش. او با اشاره به پیروزی ترامپ با ذوق و شوق میگوید «چه صبحی!» انگار که درباره احتمال بارش باران حرف بزند، و بعد گام به درون گالری میگذارد.
شما صرفا به یک اثر از کاراواجیو نگاه نمیکنید، بلکه آن را به مبارزه میطلبید. صحنهها به تنگی بریده شدهاند و کاراکترهایی دارند که تنه به بیننده میزند و به او خیره میشود. برندگی آنها استریک را تحریک میکند و او با لذت میخندد. در مقابل پسر مارمولکگزیده توقف میکند و شیوه چسبیدن مارمولک با دندان به انگشت پسر را تحسین میکند. او در برابر نقاشیای از ورقبازها بلند میگوید «انحطاط را حس کن! تهدید خشونت!»
اشاره میکند که اکثر نقاشیها درست قبل از آغاز جنگ سی ساله کشیده شدهاند: «آنها پر از انتظار فروپاشی جهان هستند».
بعد به بردن مسیح میرسیم؛ نقاشیای تاریک و چگال که عیسی را درست بعد از خیانت یهودا نشان میدهد. مسیح آزرده از حواری سابق خائنش به پایین مینگرد و آماده است به دست سنتوریونهای زرهپوش رومی برده شود. استریک میگوید «کاراواجیو همیشه درست قبل از انفجار آنجاست» و «شاید صبح امروز یکی از لحظههای کاراواجیو بوده باشد: درست قبل از انتخاب ترامپ».
برای سالیان طولانی استریک مانند کاراواجیوی قبل از انفجار، در اطراف این صحنه سقوط پرسه زده است؛ خیلی پیشتر از وقتی که هواپیما با سرعت به سمت سقوط رفت و تحلیلگران و سیاستمداران میانهرو با عجله سعی کردند، کاری کنند.
وقتی اقتصاددانان کلان شکست خوردهاند و دیگر آکادمیسینها به نفسگرایی رشتهیی عقبنشینی کردهاند، استریک یکی از معدود کسانی است که به خوبی به ایفای وظیفهاش مشغول شده است (مارک بلیث، کالین کروچ و مرکز پژوهش تغییرات اجتماعی فرهنگی از دیگر استثناها هستند) . بیشتر موضوعاتی که این سال و این دهه را تعریف میکنند در آثار او وجود دارند. تجزیه اروپا، رشد پوپولیستهای پولداری مثل ترامپ، ناکامی مارک کارنی و نخبگان تکنوکرات: او همه را تشریح کرده است.
این تابستان، بریتانیاییها علیه دولتشان، متخصصان، و اتحادیه اروپا طغیان کردند و خود را به آیندهیی فقیرتر و عصبانیتر سپردند. استریک در سخنرانیهای ۲۰۱۲ خود که بعدا در خریدن وقت جمعآوری شد، این شور و شوق جمعی برای آسیبزدن به خود را توضیح داده است: «علوم سیاسی تخصصزده اثر خشم اخلاقی را دست کم میگیرد. با آن علاقه شدیدش به بیطرفی آموختهشده، ... [علوم سیاسی] چیزی جز تحقیر نخبهگرایانه برای چیزی که «پوپولیسم» مینامد ندارد و این را با نخبگان قدرتی به اشتراک میگذارد که دوست دارد نزدیکشان بماند، [اما] شهروندان هم میتوانند «وحشت» کنند و واکنش «غیرمنطقی» نشان دهند، درست مثل سرمایهگذاران مالی...گر چه اسکناسی به نام استدلال ندارند، بلکه فقط مجهز به واژهها و (کسی چه میداند؟) سنگفرشها هستند.»
در این نوشته، به سال ۲۰۱۳، او جهان لاکسلیکز، سویسلیکز، و اسناد پاناما و افشای جنگ طبقاتی یکطرفه به دست آنها -آن یک درصدی که علیه بقیه ما هستند- را پیشبینی میکند: «چرا باید الیگارشهای جدید به ظرفیتهای تولیدی آینده و ثبات دموکراتیک فعلی کشورشان اهمیت دهند، وقتی ظاهرا میتوانند بدون اینها هم ثروتمند باشند و پشت سر هم پولی مصنوعی را بالا و پایین کنند که بدون هیچ هزینهیی برای آنها تولید شده است، به دست بانکی مرکزی که هیچ محدودیتی ندارد، و در هر مرحله تا جایی که بشود از کل این ماجرا، هزینههای سنگین و سود و مزایا و حقوقهایی بیسابقه به جیب بزنند، و بعد هم، کشورشان را به حال نزار خودش رها کنند و رهسپار یک جزیره خصوصی شوند؟» استریک در یادداشتی در ۲۰۱۵ هشدار میدهد که خشم علیه این نخبگان، در مجموع، شکلی آرام و تدریجی نخواهد داشت، بلکه در عوض شکلی از «سرگرمی عمومی» یا «نوعی ملیگرایی واپسگرایانه» به خود خواهد گرفت، و بیشتر شبیه دونالد خواهد بود تا هیلاری: «سیاسیشدن، روند مهاجرت به سمت راست طیف سیاسی است که در آن احزاب ضدسیستم در سازماندهی شهروندان ناراضی وابسته به خدمات عمومی بهتر و بهتر عمل میکنند و بر
حفاظت سیاسی در برابر بازارهای بینالمللی اصرار میورزند.»
در جملههایی اینقدر طولانی، دقیق، و نگرانکننده استریک بحرانهایی که متوجه بریتانیا، امریکا و قاره اروپا است را نشان میدهد. بینش او هم سیاسی است و هم اقتصادی، و همین او را بدل به آنچه میکند که کریس بیکرتن، مدرس سیاست در کمبریج، گفته است که شاید «امروز جذابترین کسی باشد که درباره رابطه بین دموکراسی و کاپیتالیسم میاندیشد».
این اندیشهها استریک را بدل به جذابترین شخصی میکند که درباره موضوع بسیار ضروری دوران ما مینویسد. هشت سال بعد از اینکه موسسه مالی لهمان برادرز سقوط کرد و نزدیک بود تمام نظام بانکی را با خود پایین بکشد، کاپیتالیسم همچنان ورشکسته است. کارگران بریتانیایی از شدیدترین انقباض دستمزدها در هفت دهه گذشته رنج میبرند. و گرچه سیاستمداران و سیاستگذاران از همه اهرمها -کاهش بودجهها و مالیاتها، سرمایهگذاری، رشد بازار مسکن، پمپاژ صدها میلیارد پول به بازارها- استفاده کردهاند، هنوز موتور اقتصاد از بهراهافتادن اجتناب میکند. این ناکامی بینالمللی است: بانک تسویه حسابهای بینالمللی، یعنی بانک مرکزی بانک مرکزیها، چند ماه پیش هشدار داد که «اقتصاد جهانی ظاهرا توان بازگشت به رشد پایدار و متوازن ندارد».
نخستینبار نیست که پلاکاردپوشها پایان کاپیتالیسم را اعلام میکنند، اما استریک باور دارد آنها اینبار درست میگویند. او میگوید که کاپیتالیسم مدرن در عمیقترین بحرانهایش به دشمنان خود تکیه کرده است تا با کمربند نجات اصلاحات به آب بزنند.
در رکود بزرگ دهه ۳۰ دموکراتهای فرانکلین روزولت بودند که نیو دیل را اجرا کردند، و اتحادیههای بریتانیا با کینز ائتلاف کردند.
این را با وضعیت فعلی مقایسه کنید. در طول ۴۰ سال، کاپیتالیسم نئولیبرال اپوزیسیونش را نابود کرده است. وقتی از مارگارت تاچر درباره بزرگترین دستاوردش پرسیدند، «تونی بلر و [حزب] کارگر جدید» را نام برد و گفت «ما رقبایمان را مجبور کردیم نظرشان را تغییر دهند». نخستوزیری که اعلام کرد «جایگزینی وجود ندارد» و بعد تمام تلاشش را به کار بست تا هر گونه جایگزینی را ریشهکن کند. نتیجه؟ اتحادیهها پژمرده شدهاند، اتحادیههای مستقل ساکنان همراه با خانههای ساخت شوراها ناپدید شدهاند، بیبیسی همیشه در حالت تدافعی است، و روزنامههای محلی، منطقهیی و ملی حالا خود موضوع معمول آگهیهای درگذشت هستند. در سراسر دنیای ثروتمند میشود داستانی مشابه تعریف کرد.
این سرنگونی خشونتباری نیست که مارکس و انگلس تجسم کرده بودند. آنها در مانیفست کمونیست مدعی شده بودند که پرولتاریا «گورکن» کاپیتالیسم خواهد بود. تقریبا ۱۷۰ سال بعد، استریک پیشبینی میکند که کاپیتالیستها با نابود کردن کارگران و مخالفانی که برای تداوم سیستم نیاز داشتند قبر خودشان را خواهند کند. چیزی که بعد از این میآید جانشین بهتری نخواهد بود، بلکه بیشتر شبیه به پوسیدگی چند صد ساله امپراتوری روم خواهد بود.
و بله، آخرین کتابش به موقع برای کریسمس منتشر شده است. خیلی وقت پیش نبود که متنی چنین فاجعهگرا مناسب اسپیکرز کرنر بود. امروز مستقیم راهی ورشکستگی سیاست میشود.
تیم دور و بر «جرمی کوربین» و «جان مکدانل» استریک را میاستایند و او را به کنفرانس امسال حزب کارگر در لیورپول دعوت کردند (تعهدات شغلی او را وادار به رد دعوت کرد) . یک مشاور ارشد، ارتباط او با سیاست انگلیس را اینگونه توصیف کرد: «او درباره جدی بودن وضع سوسیال دموکراسی و کاپیتالیسم بسیار رُک است».
آنچه به تحلیل استریک قوت اضافهتری میبخشد این است که او از همان تشکیلاتی میآید که حالا به آن حمله میکند. او نقشهای کلیدی زیادی بازی کرده است: رییس مشترک بهترین موسسه علوم اجتماعی آلمان، مشاور دولت گرهارد شرودر در اواخر دهه ۹۰، یکی از برجستهترین تئوریسینهای کاپیتالیسم در اروپا. او هیچوقت طرفدار «راه سوم» نبود، اما رابطهیی دوستانه با دیوید و اد میلیبند داشت.
استریک سر نهار میگوید «در زندگیام زمان زیادی را صرف کاوش امکان وجود یک راهحل هوشمندانه سوسیال دموکراتیک برای تضاد طبقاتی کردم. این ایده که میتوانیم کاپیتالیسم را در جهت برابری و عدالت اجتماعی اصلاح کنیم. اینکه میتوانیم این هیولا را رام کنیم. حالا به نظرم اینها ایدههایی کم و بیش آرمانشهری هستند».
بنابراین او مطالعهیی موردی از چیزی است که خودش دربارهاش مینویسد: باختن روحیه در اثر سیاستهای میانهروانه-و افراطیگرایی آن. سرخوردگی بزرگ وقتی رخ داد که بعد از سالها تدریس روابط صنعتی در امریکا در سال ۱۹۹۵ به آلمان بازگشت. دورانی بود که آلمان در آن لقب «مرد بیمار اروپا» را گرفته بود، و از هر پنج کارگر آلمان شرقی یک نفر بیکار بود. استریک از طریق اتحادیه کارگری کارگران فلزات دعوت شد تا به یک کمیته اتحادیهها، کارفرمایان و دولت بپیوندد. کمیته که «اتحاد برای شغل» نامیده میشد موظف بود قوانین کار را اصلاح کند. استریک باور داشت که این «آخرین فرصت اتحادیهها و سوسیال دموکراسی بود»: آخرین شانس برای واردکردن عده بیشتری از افراد بدون سلب حقوق کارگران.
«ما مدل خوبی درست کردیم، اما هر چه پیشنهاد شد بلوکه شد؛ نه فقط از سوی کارفرمایان، که همچنین از سوی اتحادیهها.» اتحاد فروپاشید و ظرف چند سال شرودر اصلاحات هارتس را اجرا کرد، سیاستهایی طراحیشده به دست یکی از مدیران سابق فولکس واگن که رژیمی جدید از دستمزد و مزایا برقرار کرد و زیربنای بازار کار را نابود کرد.
استریک که از ۱۶ سالگی عضو حزب سوسیال دموکراتیک آلمان -معادل آلمانی حزب کارگر انگلیس- بود، بالاخره چند سال پیش عضویتش را لغو کرد. آیا او همچنان خود را سوسیال دموکرات میداند؟ از کینز نقل میکند: «وقتی واقعیتها تغییر کنند، من ذهنم را تغییر خواهم داد». او در مصاحبه دیگری توضیح میدهد که «ضروریترین وظیفه چپ» این است که «هشیار شود».
اگر مصاحبت سادهاش نبود، شاید متانت دایمیاش خستهکننده بود. دوباره که به صدای ضبط شده گوش میکنیم، صدای اصلی خنده استریک است و البته «یایایا!»، ذوق و شوقی بسیار برای هر ایده یا استدلال جدید.
او ضمنا سخنچین خوبی هم هست. یک «صبحانه قدرتی» با سیاستگذاران مالی و بانکداران سرمایهگذار را با تعبیر «نادان و بسیار کلیشهای» رد میکند و میگوید «آنها از حماقت تودههایی گلایه میکردند که نمیفهمند کسی مثل آلن گرینسپن چه تخصصی به بانکداری مرکزی میآورد». این همان «آلن گرینسپنی» است که به عنوان رییس بانک مرکزی امریکا در سالهای حباب باور داشت سرمایهگذارها میتوانند خودشان را تنظیم کنند.
در این سفر او به کنفرانسی درباره برگزیت رفت. «از حس شرم همگانی شوکه شدم». یک سفیر سابق بریتانیا «به این ترتیب شروع کرد که باید بابت رای خروج از اروپا از دوستان خارجی عذرخواهی کنیم. من گفتم باید به خاطر ارسال این هشدار به اتحادیه اروپا خوشحال باشید».
به نظر او حمایت از برگزیت و ترامپ از یک چشمه آب میخورد. «شما گروهی در حال رشد از افرادی دارید که تحت تاثیر بینالمللگرایی نئولیبرال به شکلی فزاینده از جریان اصلی جامعهشان مستثنی شدهاند».
استریک به بیرون از پنجرههای گالری ملی و به سمت گنبدها و ستونهای میدان ترافالگار اشاره میکند و میگوید «به این بیرون که نگاه میکنی، مثل یک رُم دوم است. شبها در خیابانها قدم میزنی و میگویی امپراتوری همین شکلی است». این همان سرزمینی است که استریک مارکتسفولک مینامد-در معنای تحت اللفظی، «مردمبازار» یعنی مدیران و سرمایهگذاران کلابکلاس، سرمایهدارانی که برندگان جهانیشدن هستند.
اما این فضای جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی، خارج از محدوده «اشتاتسفولک » است: آنهایی که سفرهای هواییشان نه یک اتفاق هفتگی برای کسبوکار، که یک اتفاق سالانه برای گذراندن تعطیلات است، یعنی بازندگان اخراجشده از کار و بدهکار نئولیبرالیسم. استریک میگوید «این افراد از لندن به بیرون رانده میشوند. در شهرهای فرانسه همین وضع است. همین اتفاق آنها را به عنوان ساختاری از قدرت سیاسی تقویت میکند، و آنها را کاملا در موضعی تدافعی قرار میدهد. اما چیزی که آنها میدانند این است که سیاست متعارف آنها را کلا کنار گذاشته است». سوسیال دموکراتهایی مثل نخستوزیر مستعفی ایتالیا ماتئو رنتزی هم مقصر هستند. «آنها در سمت برندگان ایستادهاند».
جریانهای بینالمللی افراد، پول و کالاها: استریک نیاز به همه اینها را میپذیرد، «اما به شیوهیی هدایتشده و تحت کنترل. باید اینگونه باشد، در غیر این صورت جوامع از هم میپاشند».
ایدههایش درباره مهاجرت او را در این تابستان وارد جنگ دیگری کرد، وقتی یادداشتی نوشت و به آنگلا مرکل بابت سیاست درهای بازش برای پناهندگان از سوریه و دیگر جاها حمله کرد. او میگوید که این «نقشه»ای بود تا دهها هزار کارگر ارزان را وارد کنند و بنابراین به کارفرمایان آلمانی امکان دهند حقوقها را پایین بیاورند. همکارانش او را به ترویج نوعی تئوری «توطئه نئولیبرال» و حمایت از راست افراطی آلمان متهم کردند. دفاع استریک ساده است: «این غیر ممکن است که از حقوقها در برابر منبع نامحدود کارگر حفاظت کرد. آیا گفتن این حرف من را بدل به یک پروتو-فاشیست میکند؟»
آنچه جنبه دیگری به این تبادل میدهد این واقعیت کمتر شناختهشده است که استریک خود فرزند پناهندگان است. والدین او که هر دو در پایان جنگ جهانی ۲۵ ساله بودند، جزو ۱۲ میلیون آوارهیی بودند که از اروپای شرقی به آلمان غربی رسیدند. استریک درست بیرون مونستر در اتاقی به دنیا آمد که دولت از یک کفاش مصادره کرده بود. والدین او فقیر بودند. «یادم میآید آنها از مزرعهها سبزی و از قطارهای عبوری زغال سنگ میدزدیدند».
مادر او یک آلمانی اهل سودت در چکسلواکی بود که وقتی جنگ تمام شد هشداری مبنی بر خروج ظرف ۲۴ ساعت گرفت و تنها چیزهایی را با خودش برد که میتوانست حمل کند. بعد از اینکه استریک خانه را ترک کرد آغاز به یادگیری زبان چک کرد. «حسی شبیه این بود که اگر نمیتوانم به آنجا برگردم حداقل میخواهم زبان مردمی را صحبت کنم که حالا جایی زندگی میکنند که من میکردم».
پسر او به مدرسه گرامری رفت که توسط مارتین لوتر بنیانگذاری شده بود. در آنجا یونانی و لاتین یاد گرفت و میخواست الهیدان بشود. در عوض با حزب کمونیست سروکار پیدا کرد که در آن زمان غیرقانونی بود. در شانزده سالگی مسوول سازماندهی حلقه مطالعه بود -«ادبیات سرکوبشدهیی مثل مانیفست کمونیست و رزا لوکزامبورگ»-و آن را در اتحادیه کارمندان محلی برگزار میکرد «زیرا هیچکس هرگز مشکوک نمیشد».
در سال ۱۹۶۸ او دانشجویی رادیکال در فرانکفورت بود «اما هیچ رابطهیی با چپ ماریجوانایی نداشتم. خودم را به طبقه کارگر نزدیکتر میدیدم تا طبقههایی که علف میکشیدند».
حالا او با همسرش در بخشی از بهاربند قلعهیی در برول، شهری کوچک درست بیرون کلن، زندگی میکند. این آدم بازنشسته هنوز هر روز ساعت شش صبح بیدار میشود و ساعت هشت و نیم پشت میزش است. «یاد گرفتهام که فقط تا یک بعد از ظهر بنویسم. بعد از آن خودم را به کنجکاویهای آکادمیک میسپارم». و به رمانها: وقتی همدیگر را میبینیم، دارد کتاب «من از اینترنت متنفرم» «جارت کوبک» را میخواند؛ یک مهندس سیلیکون ولی که مدعی است اینترنت زندگیاش را به باد داده است.
بعد از نهار از رود تیمز عبور میکنیم و به کالج کینگز میرویم که قرار است استریک سخنرانیای ارائه کند. سخنچینی بیشتری هست و اینبار درباره سیاست یونان و توخالیشدن دولت سیریزا است. استریک در دوران نوجوانی از سوی مدرسهاش به یونان سفر کرد تا آثار باستانی را ببینند. در عوض، روزنامههای محلی را خواند که از تلاش شاه برای بیرونکردن نخستوزیرش جورجیوس پاپاندرو خبر میدادند. «من گزارشی در روزنامه مدرسه نوشتم که تقریبا به شکل کامل درباره دیکتاتوری نظامی در حال ظهور بود». شصت سال بعد، او روی کتابی درباره دموکراسی در جنوب اروپا کار میکند.
اتاق سخنرانی پر است و دانشجوها روی کف زمین نشسته و چسبیده به دیوارها ایستادهاند و به استریک نگاه میکنند که بدون توجه با گیره کاغذ بازی میکند و از گرامشی نقل میکند: «کهنه در احتضار است و نو نمیتواندزاده شده [مکث میکند] در این فترت، بیشمار دردنشانهای هولناک ظهور میکنند». در وقفه سخنرانی، بعضی از شاگردها کتابهایش را میخرند و روی او آویزان میشوند تا آنها را امضا کند. در پایان یک دانشجو میپرسد «چپ باید چه کند؟»
همان پرسشی است که من چند ساعت قبلتر پرسیدهام. هر دو بار، استریک هشدار میدهد که میخواهد ما را ناامید کند. او به من یک اعتراض «اشغال» در فرانکفورت را یادآوری میکند. میگوید که چند روز قبل از آن هزاران پلیس به پایتخت مالی آلمان اعزام شدند. «مقامات وحشت کرده بودند. فکر میکنم بیش از این وحشتها باید اتفاق بیفتد. آنها باید یاد بگیرند که برای ساکت نگهداشتن مردم باید تلاشی خارقالعاده به خرج دهند». هیچ اشارهیی از صندوقهای رای یا نیاز به چشماندازی بزرگتر نیست «زیرا دیگران نقشهیی ندارند».
من میگویم اما نایجل فاراژ و دیگران حداقل تظاهر میکنند پاسخی دارند. «و ما باید از آنها انتقاد کنیم». میگوید رسانهها همیشه از نبود اعتماد در کسبوکارها میگوید، و حالا زمان آن است که رأیدهندگان نبود اعتماد عمومی را نشان دهند. این تشبیه خیلی معنادار نیست و حالا که به نوار مصاحبه گوش میدهم، متوجه ناآرامی صدای خودم میشوم. صاحبان کسبوکار میتوانند از سرمایهگذاری امتناع کنند، و پول ذخیره کنند. حتی اگر رأیدهندهها در یک انتخابات بیرون بنشینند، باز هم باید با پیامدهای انتخابات روبرو شوند. ممکن است روسری مادران مسلمان از سرشان کنده شود، و یک مرد لهستانی ممکن است برای ورود به کبابفروشیای اشتباهی به ضرب چاقو کشته شود.
در تماسی تلفنی، چند هفته بعد، دوباره به استریک فشار میآورم. میگوید «اگر به ده یا بیست سال آینده فکر کنم، چیز دلچسبی نمیبینم». او تنها نیست. از کتابی جدید نوشته رییس سابق بانک انگلیس مروین کینگ نقل میکند و «عدم قطعیت بزرگ»ای که در پیش میبیند.
اما آیا او چیزی بهتر از عصر تاریکی برای نوههایش نمیخواهد؟ «اگر راستش را بگویم، برای هر سال خوب و صلحآمیز شکرگزار هستم. و امیدوارم یکی دیگر هم بیاید. میدانم بسیار کوتاهمدت است، اما افق من این است».