مملکتداری یا پروژه کاری
خیلی از افرادی که تجربه مدیریت دارند به این تصور میافتند که شایستگی مناصب سیاستگذاری نیز دارند در حالی که سیاستگذاری تفاوتهای جدی با مدیریت یک مجموعه کوچک یا بزرگ دارد. در سیاستگذاری مساله آن است که واکنش افراد به سیاستهای مختلف برآورد شود و این امر ممکن نیست مگر آنکه منطق رفتار افراد در آن حوزه به خوبی درک و قواعد بازی تحلیل شود. این کاری است که در اقتصاد خرد و اقتصاد خرد کاربردی انجام میشود اما در مدیریت یک شرکت مسائلی از این دست کمتر مطرح هستند و فرد با تنوع زیادی از مسائل اعم از مسائل مدیریت مالی، مدیریت منابع انسانی، برنامهریزی و کنترل، ارتباطات و... روبهروست. تنوع مسائلی که هر مدیر با آن روبهروست؛ فشار زمانی برای تصمیمگیری و قبول مسوولیت در برابر هر تصمیم از جمله سختیهای مدیریت است و به همین دلیل نیز حقوق مدیران بالاست. تنوع موضوعاتی که مدیر با آن درگیر است، موجب میشود که مدیران از تمرکز کمی برخوردار باشند و هر روز دهها ایده به ذهنشان برسد ولی فرصت پرداختن به آن را نیابند. در سیاستگذاری لازم است که تمرکز صورت گیرد و فرد حتیالمقدور باید خود را از حواشی و امور زائدی که توجهش را منحرف
میکند، دور کند. در مدیریت پروژه فعالیت فیزیکی یک مدیر اجرایی اهمیت زیادی دارد ولی در مملکتداری یا همان سیاستگذاری فعالیت فکری حرف اول را میزند. به عبارت دیگر در مدیریت اجرایی پاها نقش اول را دارند ولی در سیاستگذاری مغزها ! یک مدیر اجرایی شاید نتواند خیلی مطالعه کند ولی در سیاستگذاری مطالعه امری الزامی است. به همین دلیل کم خوابی و تحرک فیزیکی زیاد سم مهلکی برای سیاستگذاری است. یک سیاستگذار باید به اندازه کافی بخوابد و استراحت کند تا مغزش برای تصمیمگیری خوب کار کند و روانش پذیرای فشار کاری سنگین باشد.
ریاستجمهوری به اعتقاد من سه نوع فعالیت را همزمان دارد:
1) سیاستمداری 2) سیاستگذاری و 3) مدیریت اجرایی. دو بخش اول از اهمیت به مراتب بیشتری برخوردارند و معمولا وظیفه سوم تا حد زیادی به معاون اول تفویض میشود. نکتهیی که قالیباف این دور پیوسته روی آن مانور میکند یعنی مملکتداری از پشت میز یا حضور در میدان وقایع به خوبی نشان میدهد که وی درک درستی از این جایگاه ندارد. این درک نادرست به خوبی خود را در عملکرد شهرداری تهران نشان داده است. من ندیده مطمئن هستم که قالیباف تقلا و تلاش بسیار زیادی برای اجرای به موقع پروژههای شهر تهران داشته ولی با وجود تمام این تلاشهای ارزنده یک نقطه ضعف بزرگ در کارنامه او هست که همان نیز موجب شد تا به اعتقاد من معدل نهایی او در تهران مردود باشد. این نقطه ضعف اساسی نداشتن ایده در مورد سازوکار اداره یک کلانشهر است. این ایده چیزی نیست که فیالبداهه در ذهن کسی بیاید بلکه صرفا با مطالعه به دست میآید. داشتن ایدههای کلان برای اداره درست مجموعهها اموری خلاقانه یا ذوقی نیستند بلکه آموختنی هستند و این منوط به آن است که فرد صبوری لازم برای یادگیری و مطالعه پیرامون آنها را داشته باشد. اقتصاد شهری و برنامهریزی شهری علومی هستند که یک شهردار
باید در آنها ممارست بورزد تا بر آنها مسلط شود. به خاطر میآورم که آقای احمدینژاد نیز در انتخابات 1384 همین موضعگیری را داشت و برای طعنه به آقای خاتمی اهل تفلسف و نظریهپرداز نبودن در مقام اجرا را پی در پی بیان میکرد. وقتی که انتخاب شده بود به ساختمان مجلس رفت و حین صحبتهایش همین موضوع را بیان داشت. آقای حداد عادل در سخنانی که بعد از سخنان احمدینژاد داشت به نکته فوقالعاده ارزشمندی اشاره کرد که متاسفانه احمدینژاد آن نکته را نگرفت و بعدا کشور و خودش هزینه سنگینی بابت آن دادند. آن نکته فوقالعاده ارزشمند که حداد عادل گفت، این بود که شما نظریه را دست کم نگیرید. مدیر اجرایی بدون نظریه همانند کوهنورد بدون نقشه است. همه در فعالیت اجرایی خود نیازمند نظریه هستند. گاه این نیاز خود را آشکارا میدانند و بهطور رسمی در پی برطرف کردن آن میروند ولی گاه نیاز خود را به نظریه نمیدانند و با وجود اظهار استغنا از نظریه، به نظریاتی که تلویحا در ذهنشان شکل گرفته عمل میکنند (قریب به مضمون).