موتور محرک دوران طلایی اقتصاد در دهه 40
این روزها، روز انتخاب وزیران و شهرداران است. از یک طرف برای هر سمت یا پستی فقط اسامی مدیرانی شنیده میشود که عموما بالای ٦٠ یا ٦٥ سال دارند. برای بسیاری از شهرداران هم همینطور. گویی قحطالمدیر است. متاسفانه در دوران 8 ساله دولت اصلاحات نیز اصلاحطلبان ریسک انتخاب مدیران جوان را نپذیرفتند و در این زمینه کم گذاشتند. اما مهمتر از آن، این است که حالا یک تضاد جدی وجود دارد؛ این مدیران ٦٠ ساله که عمدتا محل رجوع سیاستمداران و دولتیان هستند، از معرفی جوانانی که از قضا تجربه کمی هم ندارند، میترسند و همه چیز را برای خودشان میخواهند. پدیده بازنشستگی مدیران دولتی-سیاسی در ایران بسیار غریب است. اسم یک مدیر ٦٦ ساله را این روزها برای وزارت، میراث فرهنگی، شهرداری تهران و شهرداری مشهد میشنویم و جالب اینکه خودش میگوید سلامت جسم ندارم. کم نیستند مدیران جوان توسعهگرایی که تجربه مدیریت میانی هم دارند و میتوانند به دولت کمک کنند، اما همان مسنترهای ٦٠ سال به بالا از حضور ایشان هراس دارند. مدیران جوان داخلی هم هرقدر خوب کار کرده باشند و بکنند، اصلا دیده نمیشوند. ناگهان میبینید مدیری از آسمان میافتد بدون اینکه تجربه مدیریت میانی داشته باشد، مدیریت ارشد میگیرد و این جوانان باید جورش را بکشند. شایستهسالاری در دستور کار دولتهای ما نبوده و ظاهرا هم قرار نیست که در دستور کار قرار گیرد. مدیر میانی اگر برمبنای شایستگی انتخاب شود، مدیر ارشدی که شایستگی چندانی ندارد و صرفا بر مبنای مناسبات سیاسی انتخاب شده، چه کند؟ گرفتار میشود. از این رو، بیشایستگی مدیریتی مدام خود را در جامعه و اقتصاد ایران بازتولید میکند و روز موعود مثل حالا که فرا میرسد، میبینید که آدم کارکشته نیست یا اگر هم هست، آنها را در جایگاهی که شایستگی دارند، نمیبینید. عالیخانی با ٣٤ سال وزیر اقتصاد شد. محمد یگانه در جوانی معاون بانک مرکزی شد. نیازمند در جوانی مدیریت میکرد که تصورش هم امروز سخت است. شهرستانی با ٣٩ سال در شهرداری مشهد کارهایی کرد که هنوز از ذهن مردم این دیار پاک نشده و نمیشود. این مدیران جوان بودند که در دهه موفق ١٣٤٠ شمسی – سالهای طلایی اقتصاد- را در ایران رقم زدند. همگی سابقه کار در بانک جهانی، تحصیل داخلی خوب و تجربه کار با آدمهای خبرهیی مثل مک نامارای توسعهگرا را داشتند. آقای روحانی و سایر رهبران اصلاحات اگر به مطالبه نسل جوان در مشاغل خوب و مهم و اثرگذار توجه نکنند و فقط آنان را در جایی مثل شورای شهر بهکار بگیرند که بعد از رای دادن به شهردار، دیگر خاصیتی ندارند، باید بدانند که این انرژی اجتماعی هدر میرود و از این حالت مفید به چیزی مضر و بیفایده تبدیل میشود که بازگرداندن آن به مسیر درست اصلا آسان نیست. فرار مغزها شاهدی است بر این مدعا.