انقلاب از جنگل تا بیمارستان

۱۳۹۶/۰۵/۰۵ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۰۳۷۹۱
انقلاب از جنگل تا بیمارستان

مترجم:  سهیل جان‌نثاری

آلیدا گوارا مارچ دختر چه‌گوارا و آلیدا مارچ است. او پزشک کودکان در بیمارستان کودکان ویلیام سولر در هاواناست و در دانشکده پزشکی امریکای لاتین و مدرسه‌یی ابتدایی برای کودکان معلول تدریس می‌کند. او اغلب به عنوان عضو حزب کمونیستِ کوبا در مناظره‌هایی در سراسر جهان شرکت می‌کند. آلیدا به عنوان پزشک کودکان در آنگولا، اکوادور، نیکاراگوئه و ونزوئلا کار کرده است. او دو دختر دارد و همکاری نزدیکی با مرکز مطالعات چه‌گوارا۱ دارد، مرکزی که مادرش مدیریت آن را به عهده دارد. این مصاحبه را نشریه مانتلی ریویو در اواخر سال ۲۰۱۶ در سفارت کوبا در بروکسل انجام داده و نینا و ولادیمیر آگوستین آن را از اسپانیایی به انگلیسی ترجمه کردند.

   

در پی تولد نودسالگی فیدل کاسترو، رسانه‌های غربی چند ماهِ گذشته را مشغول تکرار تحریف‌های قدیمی تاریخی بودند، مثلا اختلاف بین او و چه‌گوارا براساس انتقاد پدر شما از شوروی. شما هم مثل بعضی از ماها در غرب به این تحریف‌ها عادت دارید، اما به هر ترتیب، نظری درباره این ادعاها می‌دهید. آیا هرگز درباره آنها با فیدل صحبت کرده‌اید؟

آلیدا گوارا مارچ: وقتی فیدل و پدرم در مکزیک ملاقات کردند، پدرم به هیات راهی کوبا پیوست، به این شرط که اگر انقلاب پیروز شد و او از جنگ جان سالم به در برد، بتواند به راه خود برود. بعد از پیروزی انقلاب، پدرم یکی از مهم‌ترین افراد در ایجاد جامعه سوسیالیست کوبا شد. اما سال‌ها گذشت و پدرم، که با تنگی نفس و ضعف ناشی از این بیماری روبرو بود، به این فکر افتاد که شاید زمان زیادی برای کاربرد و به‌اشتراک‌گذاشتن تجربه چریکی‌اش نداشته باشد. او شرایط آرژانتین را سنجید اما، به‌دلیل پشتیبانی کم، شرایط مهیا نبود. بعد، فیدل تقاضای کمک یکی از جنبش‌های آزادی‌بخش در کنگو را به او نشان داد. پس از قتل لومومبا، وضعیت آنجا خطرناک بود و ارتش بلژیک سعی می‌کرد دوباره کنترل اوضاع را به دست بگیرد. بنابراین، از جانب آفریقا فشاری بود که از انقلاب جوان کوبا درخواست کمک می‌کرد. پدرم خوشحال بود که به آنجا می‌رود. دسته‌یی از داوطلبان کوبایی، تحت هدایت پدرم، راهی کنگو شدند. به‌محض اینکه پدرم از دید عموم مخفی شد، رسانه‌ها و سیاست‌مدارانِ جهانِ کاپیتالیست شروع به پخش شایعه‌هایشان کردند، مثل اختلاف فیدل و چه و هر چیزی که فکرش را بکنید.

من این موضوع را شخصا با فیدل مطرح کرده‌ام. به او گفتم: «عمو، درباره اختلافی که ظاهرا با پدرم داشتی بگو. » خندید و از اختلافی برایم گفت که آنها در زندانی در مکزیک داشتند. فیدل به همه گفته بود که جهت‌گیری‌های سیاسی‌شان را با مقامات مکزیکی در میان نگذارند. به من گفت: «فکر می‌کنی پدرت چه کرد؟ نه‌تنها به آنها گفت که کمونیست است، بلکه شروع کرد به صحبت‌کردن با یکی از نگهبان‌ها درباره شخصیت استالین و نتیجه این شد که آنها همه ما را آزاد کردند و پدرت را به‌خاطر اینکه کمونیستی طرف‌دار شوروی بود نگه داشتند.» و فیدل چه کرد؟ او از پدرم دفاع کرد و از رفتن بدون او سر باززد. فیدل به من گفت: «چه‌کار می‌توانستم بکنم؟ وقتی رفتم او را بیاورم، فهمیدم پدرت نمی‌تواند درباره هویت سیاسی‌اش دروغ بگوید، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. هیچ استدلالی نمی‌توانست او را متقاعد کند برعکس این رفتار کند. » از این نوع اختلاف‌ها با هم داشته‌اند. درعین‌حال با هم خوب تا می‌کردند، زیرا اصول و آرمان‌های مشترکی داشتند.

عملیات آفریقا هشت ماه طول کشید. اسنادی که در طول چندین سال منتشر کردیم نشان می‌دهد که پدرم و فیدل در طول این ماه‌های سخت دایما با هم مشورت می‌کرده‌اند و تمام پشتیبانی ممکن از سوی هاوانا به سربازان می‌رسیده است. در اکتبر ۱۹۶۵، حزب کمونیست کوبا رسما تشکیل شد. وقتی قرار بود اعضای کمیته مرکزی‌اش اعلام شوند، باید به مردم کوبا توضیح داده می‌شد چرا پدر من، یکی از مهم‌ترین ستون‌های انقلاب، در آن حاضر نخواهد بود. پس فیدل لازم دید نامه خداحافظی چه را بخواند. بعد از اینکه پدرم کنگو را ترک کرد، در پراگ ماند و از آنجا می‌خواست اوضاع را برای پروژه خودش در امریکای لاتین آماده کند. او نمی‌خواست به کوبا برگردد، چون رسما از مردم کوبا مرخصی گرفته بود. در نهایت به‌شکل مخفیانه به کوبا برگشت، زیرا فیدل موفق شد او را متقاعد کند که کوبا می‌تواند بهترین شرایط را برای آماده‌شدنش فراهم کند. او چند ماهی در مکانی مخفی در کوبا ماند و خودش و همراهانش برای برنامه بولیوی آماده شدند. فیدل در تمام مراحل این آماده‌سازی‌ها نقش داشت.

چیزی که اغلب گفته می‌شود این است که گروه چه در بولیوی منزوی و به حال خود رها شد. اما نمی‌توانید ایجاد فوکوهای چریکی را با مداخله ارتشی منظم مقایسه کنید. نیروی چریکی باید مستقل و خودکفا باشد تا بتواند خودش را تثبیت کند و گسترش بدهد. متاسفانه، رابطه با رهبران حزب کمونیست بولیوی خراب شد و راه‌های ارتباطی با دیگر واحدها هم از کار افتاد. باوجوداین، خاطراتِ چه نشان می‌دهد که او تا وقتی ممکن بود با «مانیلا»، واژه رمز برای کوبا، در ارتباط باقی ماند. خاطرات او و مقدمه فیدل بر آن آشکارا محدودیت‌های احتمالی و واقع‌بینانه را نشان می‌دهد.

من این مکالمه را همین اواخر با فیدل داشتم، وقتی که روی پیش‌گفتار خاطرات پدرم در کنگو کار می‌کردیم و فیدل با انتشار نامه‌یی خاص موافقت کرد. او در آن نامه از پدرم خواسته بود برای آماده‌سازی برای مقصدِ بولیوی به کوبا بیاید. در حال صحبت از اختلافات ادعایی میان آن دو، فیدل ناگهان به من نگاه کرد و پرسید: «چرا می‌خندی؟» مجبور شدم جوابش را بدهم: «عمو، خودت نمی‌فهمی، اما داری با فعل مضارع درباره پدرم حرف می‌زنی. انگار که هر لحظه ممکن است از در وارد شود. » او با لحنی جدی گفت: «پدرت حاضر است‌ها. » کسانی که پدرم را می‌ستایند باید درکی از شخصیت انسانی‌اش داشته باشند، یعنی حساسیتش به عنوان یک انسان. اگر او با فیدل یا انقلاب کوبا درگیری اساسی‌ای داشته، چطور می‌شود تصور کرد که زن و بچه‌اش را در دست آنها گذاشته تا به دست آنها آموزش ببینند و شکل بگیرند؟ چطور کسی می‌تواند باور کند که اختلافی جدی بین آن دو مرد وجود داشت؟ احمقانه‌ترین چیزی است که می‌توانم فکرش را بکنم. اما ما باید به انگیزه‌های ایدئولوژیک این تحریف‌ها توجه کنیم، زیرا در جهانی زندگی می‌کنیم که دایما با انبوه چرندیات بمباران می‌شویم. در آن سخنرانی مشهور در الجزایر، پدرم عملا از دولت‌های سوسیالیست و به‌ویژه شوروی برای پشتیبانی ناکافی از جنبش‌های آزادی‌بخش آن زمان انتقاد کرد. پدرم توضیح داد که هر سرزمینی که خود را از استعمار رها می‌کند به‌معنی یک پایگاه کمتر برای نظام امپریالیستی است و جنبش‌های آزادی‌بخشِ ملی، تا جایی که خود را از سلطه امپریالیسم رها کنند، باید مورد پشتیبانی قرار بگیرند، چه چشم‌اندازی سوسیالیستی داشته باشند و چه نداشته باشند. فیدل با تایید به من گفت که آنچه پدرم در آن سخنرانی گفت کاملا با عقاید رهبران وقت کوبا تطابق داشت و آنها این را مخفی نمی‌کردند.

مادر شما مرکز مطالعات چه‌گوارا را می‌گرداند و این مرکز در جست‌وجوی آرشیوهای مستندکننده زندگی پدر شماست. با کمک شما و برادرتان، او اسناد متعددی منتشر کرده است که به‌لحاظ تاریخی اهمیت عمده‌یی دارند. مادرت حالا بیش از هشتاد سال دارد. حالش چطور است و آیا می‌توانیم انتظار داشته باشیم که در آینده نزدیک آثار بیشتری منتشر کند؟

مادر من هنوز بسیار فعال است. او تقریبا هر روز در مرکز است و خودش رانندگی می‌کند. تابه‌حال در همکاری با اوشن سور و اوشن پرس شانزده جلد کتاب و تعدادی گزارش از کنفرانس‌های مربوط به چه منتشر کرده‌ایم. این کنفرانس‌ها درباره اهمیت کنونی جنبه‌های مشخصی از زندگی پدرم بوده‌اند. پژوهش‌های گوناگونی در مرحله آماده‌سازی هستند و کتابی درباره سفرهای چه در آفریقا بزودی منتشر می‌شود.

والدین شما در زمان جنگ چریکی در کوه‌های اسکامبرای با هم آشنا شدند. وقتی چه رفت، فیدل برای شما بدل به چیزی شبیه پدر دوم شد. در میان دیگر شخصیت‌های انقلاب کوبا که با آنها بزرگ شدید، زنان فوق‌العاده‌یی هم حضور داشتند، مثل سلیا سانچز، ویلما اسپین، هایدی سانتاماریا و ملبا هرناندز. می‌توانید بگویید این زنان چه اثری بر شما گذاشتند؟

مادرم مهم‌ترین فرد کودکی من بوده است. او در زمان پیروزی انقلاب مثل سلیا، ویلما، هایدی و ملبا در فدراسیون زنان کوبا کار می‌کرد. بنابراین، من از وقتی کم‌سن‌وسال بودم با همه این زنان زندگی کرده‌ام. آنها برای من مثل خانواده بودند و من آنها را خاله‌هایم حساب می‌کردم.

سلیا شخصیت قوی‌ای داشت، اما در هر وضعیتی تلاش می‌کرد منصف باشد. ما خیلی به هم نزدیک بودیم، چون او بچه نداشت و از خواهر ناتنی‌ام که مادرش به عنوان روزنامه‌نگار در آن روزها زیاد به سفر می‌رفت، بسیار مراقبت می‌کرد. سلیا از او مراقبت می‌کرد و مطمئن می‌شد که اوضاعش در مدرسه خوب است. ضمنا هر کاری می‌توانست برای نزدیک‌کردن من و خواهر بزرگم می‌کرد؛ مثلا ما را به کلاس خیاطی می‌برد فقط برای اینکه کاری با هم انجام بدهیم. من خاطرات خوبی از این دوره دارم. وقتی خبر مرگ پدرم را شنیدیم، با سلیا در یک خانه زندگی می‌کردیم. سلیا به من گفت که مادرم در اتاقش منتظر من است و یک کاسه سوپ ذرت، غذای موردعلاقه مادرم، برای او به من داد. آن لحظه را فراموش نمی‌کنم، چون آن وقت بود که شنیدم دیگر پدری ندارم. سلیا در ذهن من تا حد زیادی با این لحظه گره خورده است. این‌گونه با او بزرگ شدم.

ویلما من را بچه دیگری از خانواده خودش حساب می‌کرد. من برای کوچک‌ترین پسر ویلما و رائول مثل خواهر بزرگ‌تر بودم. همیشه با او بازی می‌کردم. ما با هم بزرگ می‌شدیم، با هم بیرون می‌رفتیم. خاله ویلما را همیشه دوست داشتم، همآنقدر که هایدی را، که یاد گرفته بودم به‌خاطر تعهدش، اراده‌اش و کارهای فی‌البداهه‌اش قدرش را بدانم. هایدی از خانواده فقیری می‌آمد، آموزش رسمی محدودی داشت، اما موفق شد به سطح شگفت‌انگیزی از دانش و فرهنگ برسد. او شاید بی‌باک‌ترین فرد زمانه‌اش بود. با ایجاد خانه امریکاها توانست همه روشنفکران امریکای لاتین را گرد هم آورد. اما هایدی زخم‌هایی عمیق از دوران بعد از حمله مونکادا داشت. او و برادرش، آبل، در آن دوره اسیر شده بودند و، بعد از مدتی، اعضای بدن شکنجه‌شده برادرش به او نشان داده شده بود. قتل برادرش اثری محونشدنی روی او گذاشت، حتی با اینکه در طول سال‌ها فردی محکم باقی ماند... تا وقتی که آن زخم‌ها کار خودشان را کردند و او به زندگی‌اش پایان داد.

من با ملبا هم دمخور بوده‌ام: از وقتی مسوول سازمان کنفرانس سه‌قاره‌یی بود تا وقتی که، به عنوان سفیر، کشور را به مقصد ویتنام ترک کرد. او زنی نجیب، باهوش و فعال بود و در تمام زندگی‌اش به‌شدت متعهد به فرآیند انقلابی بود.

من با آدم‌هایی فوق‌العاده، زنانی بسیار ویژه، بزرگ شدم و این نشان‌دهنده قدرت مردم کوبا، عطوفت، مهربانی و هم‌بستگی آنهاست. فکر می‌کنم از این موهبت برخوردار بودم که افرادی مثل آنها را بشناسم. بدیهی است که اثرشان را روی آدم می‌گذارند. آنها یادت می‌دهند و وادارت می‌کنند بخواهی انسان بهتری بشوی. نشانت می‌دهند که چقدر اهمیت دارد که به آدم‌ها احترام بگذاری و لیاقتشان را داشته باشی. فکر می‌کنم این زن‌ها کامل‌ترین زنان کوبایی هستند که من شناخته‌ام. هرگز در معرض این پرسش قرار نگرفته بودم و بابت این ممنونم، زیرا شناختن این زنان بسیار جالب است. آنها ستون‌های انقلاب ما و الگوهایی برای همه زنان کوبایی هستند.

مبادله سفرا در جولای ۲۰۱۶ قرار بود گام اول به سوی عادی‌سازی روابط بین کوبا و امریکا باشد. تا اینجا تغییر خاصی درباره محاصره کوبا اتفاق نیفتاده است. چشم‌انداز چگونه است؟

تا وقتی محاصره و اشغال گوانتانامو ادامه داشته باشد خبری از عادی‌سازی نیست. امریکا تغییر بنیادینی در سیاست خود ایجاد نکرده است. دولت امریکا پذیرفته است که به هدف محاصره، یعنی نابودی سوسیالیسم در کوبا، نرسیده است و وقت آن رسیده که «چیز دیگری آزموده شود» تا به قول آنها «وابستگی مردم کوبا به رژیم را کمتر کند». محاصره انتظارات امریکا را برآورده نکرد، اما خسارت زیادی به اقتصاد کوبا وارد کرد. بنابه بعضی محاسبه‌ها، محاصره هر سال نزدیک به 10درصد تولید ناخالص ملی ما برایمان هزینه داشت. من به عنوان یک پزشک هر روز با پیامدهایش مواجه می‌شوم. داروها و تجهیزات مهمی در پزشکی وجود دارند که ما باید از خارج بخریم و تولیدکننده‌ها به‌خاطر محاصره به ما نمی‌دهند. درنتیجه، باید برای خرید چیزهایی که به‌خودی‌خود گران هستند تا پنج واسطه را با قیمت‌های ترسناکی به خدمت بگیریم. به‌خاطر همین، بعضی وقت‌ها این داروها سر وقت به ما نمی‌رسند. بنابراین اغلب مجبور می‌شویم از محصولات سطح پایین‌تر استفاده کنیم.

در بیمارستانِ من، دختری یازده‌ساله با بیماری هیدروسفالی دوازده بار زیر عمل بوده است، زیرا کاتترهایی که می‌توانستیم بخریم آنقدر بی‌کیفیت بودند که مدام مجبور بودیم تعویضشان کنیم. محاصره مجبورمان کرده است جایگزین‌هایی ایجاد کنیم و این محدود به موارد پزشکی نیست. برای مثال، در کشاورزی، ما نه از کود استفاده می‌کنیم و نه از آفت‌کش. برای کاشت برنج، ماهی‌های کوچکی استفاده می‌شوند که باکتری و انگل‌ها را می‌خورند. با وجود محاصره، شیوه سوادآموزی شتاب‌دارِ ایجادشده در کوبا تا الان 10‌میلیون بزرگسال را در سراسر جهان از بی‌سوادی نجات داده است. عملیات معجزه، که برنامه‌یی برای درمان چند بیماری چشم بوده است، بینایی هفت‌میلیون نفر را بهبود بخشیده یا احیا کرده است. حدود سی‌هزار دکتر کوبایی در آفریقا، آسیا و امریکای لاتین مشغول به کار هستند. ۸۴هزار کارمند بخش بهداشت از این کشورها در کوبا آموزش دیده‌اند. پس تصور کنید بدون محاصره چگونه می‌توانیم زندگی کنیم، سطح توسعه علمی‌ای که ما به آن رسیده‌ایم چقدر می‌تواند به نوع بشر کمک کند.

صنعت دارویی کوبا چطور؟

البته، ما تا حد ممکن سعی می‌کنیم داروهای خودمان را تولید کنیم، اما به‌هرحال اجزا و مواد خامی هستند که باید از خارج تهیه شوند. خوشبختانه، سازمانی سویسی به ما کمک کرده است که بعضی از مواد خامِ موردنیاز برای تولید مواد متفاوت پزشکی را اغلب در اندازه‌های کمتر از استاندارد بخریم، مثلا ما ایبوپروفن را در دوزهای دویست‌میلی‌گرمی تولید می‌کنیم، درحالی که در غرب در دوزهایی تا حد هشتصد میلی‌گرم تولید می‌شود. به نظرمان، در بیشتر درمان‌ها دویست میلی‌گرم کافی است. به‌این‌ترتیب، می‌توانیم حجم بزرگ‌تری تولید کنیم، نه‌تنها برای کوبا، بلکه برای کشورهایی که با آنها کار می‌کنیم، مثل ونزوئلا، بولیوی و نیکاراگوئه. ما اغلب در تنگناییم، چون بعضی از کمک‌ها به‌موقع نمی‌رسند یا نمی‌توانیم اجناسِ درست را در بازار جهانی بخریم. این به‌سختی قابل‌پیش‌بینی است. محاصره همه‌چیز را پیچیده‌تر می‌کند، زیرا هشتاد درصد محصولات جدید پزشکی در امریکا ثبت می‌شوند. اما، همانطور که فیدل گفته است، «وقتی کودکی در بیمارستان یا هر نهاد دیگری در کوبا پذیرش می‌شود، پزشک مسوولیت جست‌وجو برای داروی درست را به عهده دارد، حتی اگر معنی‌اش زدن در کاخ‌سفید یا هر جای دیگری باشد. دارو باید پیدا شود». در موارد خاص این به‌معنای تلاشی سنگین بوده است، اما اکثرا با کمک جنبش‌های همبستگی خارجی موفق شده‌ایم و تا حدی محاصره را شکسته‌ایم.

در بیمارستانی که در آن کار می‌کنم، با کودک هشت‌ماهه‌یی روبه‌رو بودیم که مبتلا به ورید واریسی مری (خونریزی دستگاه گوارشی) بود. درمان ویژه این بیماری دارویی ثبت‌شده در امریکاست. نتوانستیم شرکتی پیدا کنیم که حاضر باشد دارو را به ما بفروشد. خوشبختانه، اعضای یک جنبش هم‌بستگی اروپایی در کوبا بودند و از آنها خواستیم دارو را برای ما تهیه کنند. این کار را کردند و وضعیت کودک پایدار شد. آنها از ما پول نخواستند، اما ما صدقه نمی‌پذیریم، چون درست نیست برای مشکلی که مالی نیست و فقط به‌خاطر محاصره امریکاست به هم‌بستگی وابسته شویم. برای همین مجبور شدیم ظرفیت‌های علمی‌مان را گسترش بدهیم و در جست‌وجوی راه‌حل برای مشکلاتی باشیم که دیگران هنوز نتوانسته‌اند، حل کنند.

وضعیت پژوهش پزشکی در کوبا چگونه است؟ مثلا در چند سال گذشته در حوزه کاری شما در آلرژی کودکان پیشرفتی حاصل شده است؟

آلرژی در واقع [صرفا] یکی از حوزه‌هایی است که در کوبا پژوهش‌های زیادی در آن صورت گرفته است، زیرا به ایمنی‌شناسی ربط پیدا می‌کند. ما مرکزی پژوهشی برای ایمنی‌شناسی مولکولی داریم، بنابراینچنین حوزه‌هایی قطعا محل نگرانی هستند. اما در حال حاضر داریم تلاش می‌کنیم روی مهم‌ترین موضوع‌ها تمرکز کنیم، مثل مبارزه با سرطان، دیابت و ایدز. اینها بیماری‌هایی هستند که می‌توانند کشنده باشند. در مورد آلرژی‌ها ما، به‌ویژه از طریق تلاش برای یافتن راه‌هایی برای کاهش استفاده از داروهای صنعتی، با ساخت واکسن و بررسی درمان‌های «سبز»، بیشتر در حال انجام پژوهشی میدانی هستیم.

در کنترل فوران آلرژی‌ها به نتایج نسبتا خوبی با واکسن‌ها رسیده‌ایم. آلرژی یکی از حوزه‌های مهم تحقیقاتی است، چون در اقلیم ما نزدیک به چهارده درصد کودکان آلرژی دارند. در کاراییب، به‌خاطر رطوبت، شاهد وجود جلبک‌های دریایی و قارچ‌های محیطی زیادی هستیم. بنابراین، منطقی است که به حوزه‌هایی توجه کنیم که ما را بیشتر تحت تاثیر می‌گذارند و سعی کنیم معیارهای پیشگیری‌کننده به کار ببندیم. ما کارهای جالبی برای زنان باردار کرده‌ایم. هر وقت پزشکان خانواده از بارداری مطلع می‌شوند، با زنان دارای سابقه آلرژی صحبت می‌کنند و به آنها توصیه می‌کنند از انواع خاص غذا، که آلرژی‌ها را تحریک می‌کنند، و همین‌طور از قراردادن بچه در معرض اسباب‌بازی‌های پرزدار و انباشت گردوخاک اجتناب کنند. برای کودکانی که تنگی نفس دارند حیاتی است که شنا را یاد بگیرند، چون از این راه یاد می‌گیرند چگونه بهتر تنفس کنند. هماهنگی حرکات و نفس‌ها در حال شنا عضله‌های سینه و شکم را تقویت می‌کند و این به آنها امکان می‌دهد ساده‌تر تنفس کنند. اینها برخی کارهایی است که غیر از تولید و تزریق واکسن انجام می‌دهیم. پژوهش درباره آلرژی‌ها بسیار پرهزینه و دشوار است و کارهای زیادی در این حوزه باید انجام شود. اما در کل وضعیت تا حد نسبتا خوبی تحت کنترل است.

پنج سال پیش مدل اقتصادی جدید معرفی شد و نتیجه‌اش این بود که تا حالا حدود نیم‌میلیون شغل خصوصی‌سازی شده‌اند. آیا می‌توانید درباره تکامل این «برنامه واقعی‌سازی» و خطرهای لغزیدن به شرایطِ کاری کاپیتالیستی چیزی بگویید؟

از زمان فروپاشی شوروی، اقتصاد کوبا ضربه‌پذیری بیشتری در برابر دشواری‌های اقتصادی بخش‌های دیگر جهان پیدا کرده است، به‌ویژه در کشورهای جامعه دولت‌های کاراییب و امریکای لاتین با وجود توسعه توریسم و تلاش‌های جایگزینی واردات، کسری ارزی جدی‌ای وجود دارد و نابرابری‌های بزرگی بین قدرت خرید متوسط و حقوق‌ها هست. پس، باید گفت بیست سال در تلاش بوده‌ایم تا حقوق‌ها را، براساس عملکردها و نتایج، تمییز و افزایش دهیم. واقعی‌سازی اقتصاد، که پنج سال پیش مورد توافق قرار گرفت، به‌معنی ازهم‌گسیختن و بازسازمان‌دهی مکان‌های کاری غیرمولد است. بخشی از این کار از طریق تبدیل اینها به تعاونی‌هاست و بخشی از طریق خصوصی‌سازی. این حرکتی است که بیشتر ساختارهایی را قانونی می‌کند که تا حد زیادی همان وقت هم وجود داشتند و کم‌وبیش تحمل می‌شدند، مثل آرایشگاه‌ها، نجاری‌ها و سالن‌های زیبایی که به‌شکل خصوصی سازمان‌دهی می‌شدند و اغلب افرادی با ضمانت‌های اجتماعی و مزد پایین را به کار می‌گرفتند.

برنامه در اصل در بخش خدماتی اِعمال می‌شود و کمتر به اصل تولید کار دارد. در هر صورت، شرایط مالکیت در بخش‌های حیاتی از این معیارها جدا شده‌اند. هیچ خصوصی‌سازی‌ای در آموزش، بهداشت و دفاع وجود نخواهد داشت، زیرا هیچ راه دیگری نیست که بتوانیم یا بخواهیم در این بخش‌ها تصور کنیم. بهداشت حق آدم‌هاست و نه نوعی تجارت. آموزش لازم است، زیرا فقط آموزش‌دیده‌ها می‌توانند آزاد باشند. درنتیجه برنامه واقعی‌سازی برنامه‌یی محدود است. همیشه می‌گویم که کوبا و انقلاب کوبا آزمایشگاهی بزرگ است، زیرا موضوع‌های زیادی هست که پیش از این در هیچ جای دیگری آزموده نشده‌اند. ما باید تلاش کنیم و برای مشکلاتی راه‌حل پیدا کنیم که در مسیر پیش می‌آیند. این کاری است که در حال حاضر انجام می‌دهیم. نتایج به شکلی مداوم ارزیابی می‌شوند و در صورت لزوم تطبیق یا اصلاح می‌شوند. اگر ظرف چند سال بفهمیم که اشتباه کرده‌ایم و نتایجمان مطابق برنامه عمل نمی‌کنند، باید برگردیم و برای مشکلاتی که درست کرده‌ایم راه‌حل‌هایی پیدا کنیم. پس، این نوعی فرایند یادگیری است و حالا در وسط مسیر هستیم.

در هفتمین کنگره حزب کمونیست در آوریل، رائول کاسترو گفت که این آخرین کنگره تحت هدایت نسل تاریخی‌ای خواهد بود «که پرچم انقلاب و سوسیالیسم را به جوانه‌های جدید تحویل خواهد داد». جوانه‌های جدید کجای رهبری کشور هستند؟ آیا کنگره پیشنهاد نکرد که مثلا حزب هم نیازمند اعضای جوان‌تر است؟

حداقل سن برای عضویت در حزب حدود سی سال است و عضویت بستگی به شایستگی‌های فرد در گروهش دارد که آن فرد را انتخاب می‌کند. حزب ما گزینشی است و عمومی نیست. باید بهترین‌ها را انتخاب کند، زیرا کارویژه‌اش اِعمال کنترل است تا نیروی مردم از اهداف معین‌شده منحرف نشود. تلاش‌هایی هست که زنانِ بیشتری وارد حزب کنیم. چیزی که بیشتر برای من مهم است این است که فرد واقعا خدمت می‌کند یا نه، نه اینکه زن است یا مرد. فکر می‌کنم هنوز کارهای زیادی باید انجام شود، به‌ویژه در رابطه با جوانان. اما ما جوانانِ بسیار قابلی داریم، حتی اگر از تعدادی‌شان راضی نباشیم و بپذیریم که باید تلاش بیشتری در این جهت بکنیم.

حتی اگر روزی محاصره اقتصادی علیه کوبا برداشته شود، امپریالیسم از تلاش برای محصور و نابودکردن هر ابتکار ضدکاپیتالیستی دست نخواهد کشید. در سفرهای زیادتان به سراسر جهان، اصرار می‌کنید که با درنظرگرفتن موازنه موجود نیروها تنها یک چپ متحد می‌تواند اوضاع را تغییر دهد. چپ غربی چگونه می‌تواند به کوبا کمک کند که سرمایه‌های انقلابش را حفظ کند؟

همین کاری که تا حالا کرده است. موضوع اساسی این است که از سر احترام در کنار کوبا بایستند. همیشه نمی‌شود درباره چیزهایی که با آن زندگی نمی‌کنید قضاوت کنید. به فرایند انقلابی اعتماد کنید و وقتی شک دارید لطفا بپرسید؛ ما جواب خواهیم داد. ما معصوم نیستیم و تلاش می‌کنیم خودمان را بهتر کنیم. چیزی که حالا اهمیت دارد جنگ علیه محاصره است. این محاصره باید برداشته شود. اما چیز دیگری که برای ما مهم است این است که چپ، در جهان غرب، پشتیبانی لازم برای تغییر جامعه‌اش را به دست بیاورد. چیزی که بیش از همه به ما کمک خواهد کرد این است که چپ راهی برای خودش از درون مراکز کاپیتالیستی پیدا کند تا با همدیگر واقعیت حاضر را تغییر دهیم. باید در نظر گرفت که بدون ما، بدون مردمان جهان سوم، شما بقا پیدا نخواهید کرد. در همین زمان، آدم‌ها باید از نفسشان بگذرند و برای وحدت حقیقی در جست‌وجوی روابط متحد شوند. باید با انواع مختلف مداخله بین کشورها جنگید. باید با این واقعیت جنگید که پولِ قدرت‌های بزرگ از تروریسم بین‌المللی حمایت می‌کند. تجاوز علیه مردم سوریه با بودجه غربی انجام می‌شود. نباید اجازه آن را بدهید! نباید اجازه بدهید که از سرزمین‌هایتان برای کشیدن نقشه و افروختن جنگ‌ها استفاده شود! دو جنگ جهانی داشته‌ایم و سومین جنگ پایان نوع بشر خواهد بود. به همین خاطر است که وقتی چپ در مراکز کاپیتالیستی قدرت کافی برای تغییر این واقعیت را پیدا کند، از آن موقع به بعد، می‌توانیم واقعا پیشرفت کنیم و «جهانی دیگر» بسازیم.

شما زندگی بسیار فعالی در کوبا دارید و هم‌زمان در جلسه‌های زیادی در خارج شرکت می‌کنید. در چند ماه گذشته فقط سه بار به اروپا سفر کرده‌اید. چطور از پسش برمی‌آیید؟

بله، به‌خاطر کارم با مرکز مطالعات چه‌گوارا و کنفرانس‌های سازمان‌دهی‌شده توسط جنبش‌های محلی هم‌بستگی و ایکاپ (موسسه کوبا برای دوستی با ملت‌ها) زیاد به بخش‌های دیگرِ جهان سفر می‌کنم. بنابراین بی‌نظمی‌هایی در اوقات حضورم در کشور وجود دارد. به همین دلیل بود که مسوولیت رهبری شهری‌ام از سوی حزب را رها کردم. حالا فقط یک رزم‌جوی ساده حزب هستم. در کوبا من انرژی زیادی از کارم به‌عنوان مشاور آلرژی کودکان می‌گیرم که کاری بسیار رضایت‌بخش است. هر بار از سفری خارجی برمی‌گردم، نخستین کاری که می‌کنم این است که می‌روم و مدرسه «خودم» را می‌بینم که در آن با کودکان معلول کار می‌کنم. باید این بچه‌ها را ببینید. آنها بسیار بسیار قوی هستند. به‌این‌ترتیب، باتری‌هایم را دوباره شارژ می‌کنم.