نظریه «نابرابری» در ورطه سقوط
گروه جهان| طلا تسلیمی|
مردم نظریههای صریح و گسترده در تاریخ اقتصادی را دوست دارند. وقتی «کارل مارکس» یک سری درگیریهای ناگزیر در طبقات اجتماعی و وقوع انقلابهایی را پیشبینی کرد که به مدینه فاضله خیالی کمونیست میانجامیدند، این تفکر بهاندازهیی تاثیرگذار بود که خود انگیزهیی برای انقلاب، رویآوری به نظامهای اقتصادی جایگزین و جنگ تبدیل شد. متفکران دیگری هم بودند که تاریخ اقتصاد را به صورت پیروزی فرهنگی خاص یا سلطه ناگزیر سرمایهداری بازار آزاد به تصویر کشیدند. اما توماس پیکتی، کارشناس اقتصادی فرانسوی که در زمره آخرین افرادی است که با مطرح کردن نظریهیی درباره تاریخ اقتصاد به شهرت رسیده، دیدگاه نسبتا متفاوتی دارد. پیکتی برخلاف پیشینیان خود، آمارهای مربوط به ثروت و دارایی را پیش کشید و با کاوشی دشوار در اسناد و مدارک تاریخی، تدابیری را مطرح کرد که دستمزدها و ثروت در قرنهای گذشته و چندین کشور را دربرمیگرفت. نظریه پیکتی به طرز غیرمعمولی ساده مینمود؛ به جای نظریههای پیچیده مرتبط با طبقه اجتماعی یا بوالهوسیهای فرهنگ بشری، پیکتی خیلی ساده پیشبینی کرد ثروت ثروتمندان بیشتر میشود تا زمانی که یک انقلاب یا جنگ به آغازی دوباره منجر شود. پیکتی برای یافتن این الگو از حجم گستردهیی از اطلاعات و آمارهای تاریخی استفاده کرده بود؛ از جمله اطلاعات مربوط به اینکه ثروت و سهم درآمد ثروتمندان رو به فزونی میگذارد مگر اینکه آشفتگی همانند جنگ جهانی دوم بهطور موقت شرایط زمین بازی را تغییر دهد و همه مجبور شوند از صفر شروع کنند. به گزارش بلومبرگ، هرگاه چنین نظریهیی محبوبیت گسترده مییابد، افرادی باهوشتر عمدتا برای انتقاد و به چالش کشیدن آن صف میکشند؛ لازم به ذکر است که کتاب چندصد صفحهیی پیکتی در این زمینه یکی از پرفروشترین کتابهای سال بود. به هر حال، نظریههای تاریخی قابل تعمیم برای اینکه در نابترین شکل ممکن حقیقی باشند، معمولا خیلی ساده بیان میشوند: یکی از دلایل این امر این است که تاریخ روند پیچیدهیی است و نظریههای تقلبی تنها سادهسازیهایی ناکامل از این روند محسوب میشوند؛ دومین علت هم این است که تاریخ تنها یک مرتبه رخ میدهد و تایید یک نظریه تاریخی به شیوه تایید اعتبار تجربی یک نظریه علمی غیرممکن است.
نخستین منتقدان پیکتی اغلب برای محاسبه سهم درآمد از سرمایه بر شیوه وی متمرکز میشدند. بسیاری به این نکته اشاره کردند که پیکتی در محاسبات خود استهلاک سرمایه را در نظر نگرفته است. مت راگنایل، یکی از اساتید دانشگاه نورثوسترن، تخمین زده که بیشتر افزایش درآمد از سرمایه به افزایش ارزش زمین مربوط میشده و ربطی به اینکه شرکتها جهان را بلعیدهاند، ندارد. اینها برخی مشکلات نظریه پیکتی در این زمینه است که «چرا ثروتمندان ثروتمندتر میشوند»، اما حقیقتا با مباحثات تاریخی وی در مورد اینکه «ثروت ثروت میآورد» تناقضی ندارند. عده اندکی شک و تردیدهایی را در مورد آمارهای ارائه شده توسط پیکتی مطرح کردند، اما رویهمرفته انتقادها چندان از محبوبیت نظریه این کارشناس اقتصادی فرانسوی نکاستند.
با این حال، اکنون برخی کارشناسان اقتصادی تصمیم گرفتهاند به عقب باز گردند و تاریخچه ارائه شده از سوی پیکتی را بهطور کامل بررسی کنند. ریچارد استاچ از دانشگاه کالیفرنیا-ریوِرساید، در مقاله جدیدی این مساله را مطرح کرده که معیارهای اندازهگیری سهم ثروت در اختیار ثروتمندان امریکایی بهشدت ناقص و غیرقابل اتکاست. استاچ به این موضوع اشاره میکند که پیکتی در زمینه ثروت از دو منبع کاملا مجزا و بیربط استفاده کرده که سابقه آنها به 1810 برمیگردد؛ آمارهای اولیه از اسناد و دادههای مالیات کشوری و مربوط به افراد است، در حالی که در آمارهای بعدی، سرشماریهای دولتی مربوط به خانوارها استفاده شده است. پیکتی برای قیاس بین الگوهای ثروت در قرنهای بیستم و نوزدهم، ثروت خانوارها در آمارهای اولیه را با ثروت افراد در آمارهای بعدی در مقابل یکدیگر قرار میدهد و این در حالی است که این آمارها در عمل میتوانند کاملا به یکدیگر نامربوط باشند.
استاچ براین عقیده است که شیوه پیکتی برای هماهنگسازی دو منبع آماری سادهانگارانه و قراردادی است. وی همچنین در نظریه پیکتی مواردی را یافته که به نظر میرسد این کارشناس اقتصادی عواملی نامربوط را وارد تحلیلهایش کرده و دورهیی در دهه 1970 که اطلاعات مربوط به آن در آمارهای خانوارها نبوده، به کلی نادیده گرفته یا در دیدگاهی خوشبینانهتر اشتباه محاسباتی داشته است. نگرانیهای استاچ در مورد دادههای قرن بیستم به نسبت کمتر هستند و میتوان گفت ظن زیادی به آنچه پیکتی توصیف کرده، نمیرود. اما ماجرای قرن نوزدهم کاملا فرق دارد. استاچ به این مساله اشاره میکند که عمده تحلیلهای پیکتی در مورد این قرن برمبنای یک شاخص آماری در 1870 صورت گرفته که برمبنای تحلیلهای نهچندان معتبر اسناد همگانی جمعآوری شده است. پیکتی همچنین یک شاخص آماری برای 1810 دارد، اما استاچ براین باور است که پیکتی این شاخص آماری را به صورت ساختگی و برمبنای دادههای قدیمیتر مربوط به 1774 ایجاد کرده است. استاچ در این باره گفته: «اطلاعات بهشدت دستکاری شده پیکتی، عدم شفافیت در مورد شیوه هماهنگسازی و میانگینگیری آمارها، سندسازیهای نامناسب و اشتباهات محاسباتی بهشدت ناخوشایند هستند. استفاده پیکتی از آمارهای مربوط به قرن نوزدهم ارزش چندانی ندارد.»
بهطور قطع دیگران در بررسی انتقادهای استاچ محتاطانه عمل خواهند کرد. اما این تحلیلها موشکافانهترین رد یک نظریه در علوم اقتصادی از زمان رد نظریه «رشد در دوران بدهی» رینهارت و راگاف در سال 2013 به بعد محسوب میشوند. بخش اعظم تحلیلهای پیکتی در مورد نابرابریهای قرن بیستم بیتردید از انتقادها جان سالم به در میبرند؛ کیفیت اطلاعات آماری این بخش قابل توجه است. هیچ شکی نیست که نابرابری در امریکا و دیگر کشورهای توسعهیافته اوایل قرن بیستم افزایش، در میانه قرن کاهش و بار دیگر در دهههای واپسین قرن افزایش یافت. اما الگوی به دست آمده از آمارهای یک قرن برای تایید یک چرخه دایمی در تاریخ کافی نیست و بدون وجود آمارهای معتبر از قرن نوزدهم نمیتوان نتیجه گرفت «ثروتمندان معمولا ثروتمندتر میشوند». این مساله به این معنا نیست که پیکتی اشتباه میکرده؛ نظریه وی همچنان معتبر انگاشته میشود. اما همه این انتقادها بار دیگر دشواریها و مخاطرات نظریهپردازی تعمیمپذیر در تاریخ اقتصاد را اثبات میکند.