آنچه نابرابری را از میان میبرد
گروه جهان بهاره محبی
جنگ جهانی دوم زیرساختهای اقتصادی آلمان و ژاپن را نابود کرد، کارخانههایشان را با خاک یکسان کرد، خطوط راهآهن را از میان برد و بنادر را از کشتیها تجاری خالی کرد. اما در چند دهه پس از جنگ، اتفاق عجیبی افتاد: اقتصاد آلمان و ژاپن سریعتر از اقتصاد ایالات متحده، بریتانیا و فرانسه رشد کرد. چه چیز باعث شد که قدرتهای مغلوب در رقابتهای اقتصادی پس از جنگ، میدان را به رقبای شکستخورده واگذار کنند؟
منکور اولسون، اقتصاددان برجسته ترک در کتاب خود با عنوان«ظهور و سقوط ملتها» که در سال 1982 منتشر شده به این پرسش پاسخ داده است. او میگوید که شکست فاجعهآمیز در جنگ اتفاقا به نفع مغلوبان تمام شده و آنان را ترغیب کرده که فضا را برای رقابت و نوآوری باز کنند. به اعتقاد اولسون، جنگ در آلمان و ژاپن گروههای ویژه ذینفع از جمله کارتلهای اقتصادی، اتحادیه کارگری، و انجمنهای شغلی را نابود کرد. پس در شرایطی که اتحادیههای حزبی در آلمان و شرکتهای زنجیرهیی خانوادگی ژاپن از میان میرفتند در اتحادیههای کارگری در امریکا، انجمن مهندسان در بریتانیا و فدراسیون صنایع ساختمانی در فرانسه به حیات خود ادامه دادند. یک نسل پس از جنگ تنها یک چهارم از اتحادیهها و انجمنهای صنفی و کارگری در غرب آلمان توانستند به عصر پیش از جنگ بازگردند. درحالی که در بریتانیا تمامی اتحادیههای کارگری و صنفی و انجمنهای مربوط به مشاغل و کسب وکارها با قدرت به کار خود ادامه میدادند. نتیجه یافتههای اولسون خوشایند نبود: در کشورهایی که به لحاظ سیاسی ثبات دارند، ائتلافها و لابی کسب وکارهای مختلف یکی از عوامل پایین نگه داشتن رشد اقتصادی از طریق اعمال سیاستهایی است که در خدمت منافع گروهها یا اتحادیههای خاص است. در این شرایط تنها یک شکست سنگین نظامی یا انقلاب گسترده میتواند بر نتایج چنین ناکارآمدی غلبه کند.
با بازگشت به زمانی که اولسون کتاب خود را نوشته، درمییابیم در آن زمان اقتصادهای انگشتشماری بودند که به نابرابری اقتصادی در کشورهای پیشرفته اهمیت میدادند. دغدغه اصلی در آن دوران بیکاری و کاهش سرمایهگذاری بود. از آن پس بود که کارشناسان به مساله نابرابری در کشورها نیز توجه کردند به ویژه در کشورهایی که نسبتا دیرتر صنعتی شده و مهاجرت ساکنان روستاها به شهرهای بزرگتر باعث شده بود تفاوتهای درآمدی به طور چشمگیری افزایش یابد. حتی در این شرایط نیز نابرابری به عنوان یک عارضه موقت توسعهیافتگی درنظر گرفته میشد که از نظر اقتصاددانهایی چون سیمون کوزنتس با مدرنیزه شدن اقتصاد از بین میرفت.
اولسون با در نظر گرفتن نابرابری، متوجه شده بود که جنگ جهانی دوم دو نتیجه عجیب اقتصادی دیگر نیز داشته است. نخست، ویرانی پس از جنگ نه تنها نابرابری را در کشورهای مغلوب بلکه در کشورهای پیروز نیز کاهش داده است. دوم، این کاهش نابرابری موقتی بوده است. اقتصادهای توسعه یافته در حدود دهه 1970با رد نظریه کوزنتس روز به روز نابرابرتر شدند. والتر شیدل مورخ در کتاب تاثیرگذار خود با عنوان «مساواتطلبی بزرگ»(The Great Leveler) به این معمای عجیب پرداخته و نوشته از زمانی که جستوجوی انسان برای غذا از کشاورزی فاصله گرفته، افزایش رو به ازدیاد نابرابری در کشورهایی که ثبات سیاسی و اقتصادی دارند به یک هنجار تبدیل شده است؛ و تنها چیزی که میتواند این نابرابری را کاهش دهد نوعی شوک خشونتآمیز است، جنگی بزرگ مثل جنگ جهانی دوم یا یک انقلاب، سرنگونی دولت یا همهگیری یک بیماری مرگبار. شیدل مینویسد، پس از چنین شوک بزرگی است که شکاف میان فرودستان و فرادستان بعضا بطور چشمگیری کاهش مییابد. افسوس که تاثیرات جنگ جهانی دوم بر نابرابری کوتاه بود و بازسازی ثبات، آغازگر دوره جدید افزایش نابرابری شد.
امروزه خطر وقوع شوکهای خشونتآمیز(چیزی نظیر جنگ جهانی) به طور قابل توجهی کم شده است. بازدارندگی هستهیی جنگ قدرتهای بزرگ را تقریبا نامحتمل کرده و افول کمونیسم احتمال وقوع انقلابها (به ویژه از نوع کمونیستی) را به حداقل رسانده است. از سوی دیگر وجود نهادهای سیاسی قدرتمند خطر فروپاشی دولتها در جهان توسعهیافته را بسیار کاهش داده و پیشرفتهای پزشکی نیز اجازه همهگیر شدن بیماریهای مرگبار را تقریبا به صفر رسانده است. شیدل با پذیرش این حقیقت که آینده با وجود شواهد موجود چندان هم پیشبینیپذیر نیست، گمانهزنی میکند که نابرابری در آینده همچنان بیشتر خواهد شد. این اقتصاددان با هشدار درباره نابرابری از نخبگان جهان میخواهد تا راهی برای ایجاد فرصتهای برابر بیابند. او از نخبگان میخواهد که تا پیش از اینکه خودروهای بدون راننده، فروشگاههای اتوماتیک و دیگر پیشرفتهای تکنولوژیک فرصتهای شغلی بیشتری را از میان برده و شرایط را پیچیدهتر کنند، راهی برای ایجاد فرصتهای برابر و کاهش نابرابری بیابند. او با یادآوری تاریخ خونین گذشته، پیشبینی میکند که حتی در بهترین شرایط هم کاهش نابرابری بسیار دشوار خواهد بود. او با این حال خوشبینانه (شاید هم کمی اغراقآمیز) تاکید میکند دلایلی وجود دارد مبنی بر اینکه جوامع میتوانند بدون یک محرک فاجعهبار هم اصلاح شوند.
پیشروی نابرابری
کتاب «مساواتطلب بزرگ» با نگاهی به تمدنها و عصرهای مختلف مثالهای متعددی را درباره اعصاری که نابرابریهای فزاینده بهدلیل مواجهه با وقایع فاجعهآمیز از میان رفته یا حداقل بطور چشمگیری کاهش یافتهاند، مطرح میکند. شواهدی که مطرح میشود حیرتانگیز است. شیدل در کتاب خود رد توزیع ثروت در سالهای شش هزار تا چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح را میگیرد.
او این کار را از طریق بررسی نشانههای فیزیکی رفاه مانند قد و وزن اسکتها و ضایعات دندانی آنها، بررسی نشانههای مالکیت و نوع مصرف در گذشتگان، بررسی سلسه مراتب درگذشتگان ازجمله در معابد انجام میدهد. او با بررسی اسناد و مدارک مربوط به دارایی مقامهای ارشد و خانوادههای با نفوذ نابرابری را در امپراتوری روم باستان نشان میدهد. شیدل نابرابری در امپراتوری عثمانی را نیز از طریق بررسی سوابق سکونتگاههای دولتی و سلب مالکیتهای رسمی شناسایی میکند. در چین باستان کم و زیاد شدن گورنوشتهها که از قضا تنها ثروتمندان قادر به تقبل هزینهاش بودهاند در زمانهای مختلف تاریخی نشان میدهد که سطح تمرکز ثروت در دورههای مختلف تاریخی این کشور متفاوت بوده است.
کارشناسان در دورهها و مناطق مختلف جغرافیایی بیشک با مفروضات، نتیجهگیریها و محاسبات شیدل برخوردهای متفاوتی خواهند داشت اما هیچ مخاطب خردمندی این ادعا را رد نمیکند که نابرابری در طول دورههای مختلف تاریخی فراز و فرودهای بسیاری داشته است.
شیدل در کتاب خود همچنین به دنبال توضیح دلایل نابرابری است. توماس پیکتی اقتصاددان فرانسوی در کتاب پرفروش خود با عنوان «سرمایه در قرن بیست و یکم» استدلال میکند که «نرخ بازگشت سرمایه بطور کلی بیش از نرخ رشد اقتصادی است و این مساله باعث میشود، افرادی که سرمایه دارند بیشتر از افراد دیگر ثروتمند شوند.» شیدل این نظریه پیکتی را میپذیرد اما نکاتی را نیز به آن اضافه میکند. به اعتقاد او اساسیترین مساله تقدم و برخورداری از حقوق ویژه است. تا همین اواخر، تنها راه ثروتمند شدن چیدن میوه زحمت دیگران بود. افراد زیرک و باهوش با تکیه زدن بر قدرت از طریق دور زدن سیستم مالیاتی، سلب مالکیت، بردگی و... دست به انباشت ثروت میزدند. آنها همچنین بخشهای سودآور اقتصادی را اغلب به نفع خود، بستگان و حلقه نزدیکانشان انحصاری میکردند. جهت قبضه کردن قدرت لازم برای انجام این امور قدرت نظامی نیز نیاز بود تا بتوان با استفاده از آن بر چالشهای احتمالی غلبه کرد. شیدل مینویسد:«در روم باستان فرماندهان نظامی از اقتدار کاملی برخوردار بودند و درباره غنایم جنگی آزادانه تصمیمگیری کرده و آنان را میان خود، سربازانشان، حامیانشان در طبقه اشراف و نیروهای دولتی تقسیم میکردند.
در جهان مدرن هم، حکمرانان دولتی با حفظ قدرت سیاسی از طریق اعمال خشونت ثروت زیادی به دست میآوردند که نمونههایش را در چین، مصر، روسیه و عربستان سعودی میتوان دید. در این موارد آنچه که شرایط را از جهان باستان متمایز میکند، تقسیم قدرت با شرکتهای بزرگ خصوصی است. در چین باستان هیچ ما به ازایی برای شرکت الکترونیکی علیبابا وجود نداشت؛ یا در مصر باستان هیچ نهاد و موسسهیی مالی چون بانک بزرگ اسکندریه وجود نداشت. گرچه صاحبان چنین شرکتهایی، میلیاردرهایی هستند که بدون تکیه بر اعمال خشونت به ثروت رسیدهاند(یا حداقل ثروتشان برآمده از اعمال مستقیم خشونت یا قبضه کردن قدرت نیست) اما شیدل در کتاب خود به نقش این شرکتها و نهادها در تداوم حکومتهای خودکامه اشاره میکند. او معتقد است که چنین نهادها و شرکتهایی نقش تاثیرگذاری در ایجاد نابرابری در حکومتهای خودکامه مدرن دارند؛ همین امر باعث میشود که شیدل در ادامه کتاب خود نگاهی بدبینانه به آینده داشته باشد.
شرکتهای بزرگ در دموکراسیهای توسعه یافته هم نقش بزرگی دارند. در این کشورها ارتش و پلیس توسط نهادهای مختلفی محدود میشود و سیاستمداران باید برای ماندن در قدرت محبوبیت خود را در میان مردم حفظ کنند. با این حال به شهروندان این اجازه را دارند که خواستار برکناری یک دولت فاسد باشند. سیستم مالیاتی ایالات متحده نقاط ضعف بسیاری دارد که باعث میشود تا این نظام در جهت منافع ثروتمندان عمل کند، کسانی که یک درصد از جمعیت امریکاییها را تشکیل میدهند. با این حال 99درصد باقی جمعیت امریکا از طریق آرای خود در انتخابات(سیاستمدارانی را انتخاب میکنند که) اجازه میدهند این امتیازات به نفع ثروتمندان همچنان ادامه یابد.
شیدل با اشاره به این شرایط عجیب میگوید که رایدهندگان بهدلیل قدرت و نفوذ نخبگان است که علیه منافع خودشان کار میکنند و به این ترتیب نابرابری همچنان افزایش مییابد تا زمانی که یک شوک بزرگ آن را عقب بزند.
نابرابری منقطع
جنگ جهانی دوم با از بین بردن دارایی که متعلق به ثروتمندان ازجمله صاحبان صنایع و شرکتهای بزرگ بود نابرابری را کاهش داد. شیدل یادآوری میکند یک چهارم از سرمایه فیزیکی ژاپن از جمله چهار پنجم از تمام کشتیهای تجاری و تقریبا نیمی از کارخانههای تولید مواد شیمیایی این کشور در جریان جنگ از بین رفت. حتی فرانسه که جزو کشورهای پیروز این جنگ به شمار میرفت دو سوم از کشتیهای نظامی خود را از دست داد. جنگ همچنین داراییهای مالی مانند سهام و اوراق قرضه را بیارزش کرد و املاک تقریبا در همه جا ارزش خود را از دست داده بودند. در کشورهای پیروز و شکست خورده، ثروتمندان بیش از باقی مردم ثروت از دست داده بودند.
اما این فقط تخریب نبود که نابرابری را پایین آورده بود. نظامهای مالیاتی مترقی که دولتها برای تامین بودجه جنگ به کار گرفته بودند نیز کمک شایانی به کاهش نابرابری میکرد. به عنوان مثال در زمان جنگ در ایالات متحده نرخ مالیات بر درآمد به 94درصد رسیده بود و نرخ مالیات بر املاک تا 77درصد افزایش پیدا کرده بود در نتیجه درآمد خالص یک درصدیها به یک چهارم کاهش یافته بود.
بسیج جمعی جامعه که در شرایط جنگی مورد نیاز است نیز نقش مهمی در کاهش نابرابری داشته است. تقریبا یک چهارم از جمعیت مردن ژاپن در جریان جنگ در ارتش خدمت کردند. در جریان جنگ جهانی و پس از آن کهنهسربازان و خانوادههایشان نهادها و انجمنهایی را تشکیل دادند که هدفش تقسیم ثروت از طریق شرکت در بازسازی ویرانههای به جا مانده از جنگ بود. در ایالات متحده گروههایی برای مقابله با نژادپرستی(و حمایت از سربازان سیاهپوست کشته شده در جنگ) شکل گرفت. در فرانسه، ایتالیا و ژاپن در سالهای 1944و 1946حق رای همگانی را به رسمیت شناختند. جنگ همچنین تشکیل اتحادیههایی را ترغیب کرد که هدفش مقابله با نابرابری از طریق به رسمیت شناختن قدرت جمعی کارگران بود، اتحادیههایی که میتوانستند با فشار بر دولتها در راستای احقاق حقوق کارگران سیاستگذاری کنند. این بسیجهای عمومی در نهایت باعث تسریع رشد اقتصادی جهان شد.
با این منطق، جنگهای مدرن که سربازان حرفهیی در آن خواهند جنگید احتمالا تاثیرات گذشته را نخواهد داشت. جنگ در افغانستان و عراق را در نظر بگیرید: گرچه برخی از کهنهسربازان امریکایی این درگیریها که بهدلیل جراحت به کشور بازگشتهاند اما تعدادشان بسیار کم است و به قدری نیستند که بتوانند اقدامات تاثیرگذاری داشته و توجه جامعه امریکا و جامعه جهانی را برای انجام خدمات داوطلبانه جلب کنند.
شیدل در کتاب «مساواتطلب بزرگ» توضیح میدهد که وقتی صحبت از توزیع مجدد ثروت است، انقلابها هم تاحدی مانند جنگ عمل میکنند: آنها دسترسی به منابع را تا زمانی که خشونت هست برای همه یکسان میکنند. انقلاب کمونیستی که در سال 1917روسیه را تکان داد و در سال 1945 در چین آغاز شد وقایع بسیار خونباری بودند. تنها در عرض چند سال انقلابیها مالکیت خصوصی زمینها را تضعیف کرده و تقریبا تمام کسب و کارها را ملی کرده و با اعدامهای گسترده و زندانهای طولانی طبقه نخبه جامعه را نابود کردند. همه این اقدامات اساسا سطح ثروت را در جامعه برابر کرد. اما نمیشود گفت که انقلابهای خونبار در اقتصادهای کوچکتر نیز تاثیر مشابهی داشتهاند. برای مثال گرچه انقلاب مکزیک که در سال1910 آغاز شد طی شش دهه به باز توزیع زمینهای کشاورزی منجر شد اما اصل برابری در توزیع زمینها چندان رعایت نشد. اینجا انقلابیها برای از میان بردن طبقه نخبه تقریبا هیچ خشونتی به خرج ندادند و همین امر باعث شد که نخبگان به سرعت خود را بازیافته و مسیر اصلاحات در نظر گرفته شده را سد کنند. شیدل نتیجهگیری میکند که اگر در جریان جنگها یا انقلابها خشونت جمعی لازم که در یک زمان کوتاه شکل گرفته وجود نداشته باشد، توزیع مجدد ثروت و فرصتهای اقتصادی برابر به طور معنیدار ممکن نخواهد بود.
در واقع شیدل نسبت به اینکه مسیرهای تدریجی، توافقی و مسالمتآمیز برای برابری بیشتر وجود داشته باشد، ابراز تردید میکند. شاید تصور شود که تحصیلات میتواند با ایجاد فرصت برای فقرا به منظور بالا بردن سطح کارآیی و بهرهوری نابرابری را کم کند اما شیدل میگوید که در اقتصادهای پست مدرن، مدارس نخبهگرا به طور کامل در خدمت فرزندان والدین ممتاز هستند و ازدواجهای هدفمند (تمایل افراد برای ازدواج با همپایههای اجتماعی، اقتصادی) خود باعث افزایش نابرابری خواهد شد. به همین ترتیب، ممکن است برخی انتظار داشته باشند که بحرانهای مالی به عنوان اهرم ترمز در تمرکز ثروت عمل کنند؛ به ویژه اینکه معمولا در بحرانهای اقتصادی ثروتمندان بیشتر از سایر افراد جامعه متضرر میشوند. اما چنین بحرانهایی تاثیرات زودگذری بر ثروت نخبگان دارند. بحران مالی 1929 که ثروتهای بسیاری در جریان آن از بین رفت یک استثنی است.
رکود بزرگ 2008 که بسیاری از ثروتمندان متضرر شده در جریان آن تنها چند سال بعد ثروت خود را بازسازی کرده بودند قاعده است.
شیدل استدلال میکند که برای کاهش نابرابری بر روی فرایند دموکراتیک هم نمیشود چندان حساب باز کرد. حتی در کشورهایی که انتخابات آزاد و منصفانه دارند، تشکیل ائتلافهای مردمی که از توزیع مجدد ثروت حمایت کند، نادر است. عموما طبقه فرودست و فقرا نمیتوانند در کنار رهبرانی بایستند که سیاستهای برابری را دنبال میکنند. شیدل درباره به جزییات این استدلالش اشاره چندانی نمیکند اما میگوید که مشکل اساسا ناشی از هماهنگی است. براساس نظریه اقدام جمعی هر چه ائتلاف بزرگتر باشد، سازماندهی کردن آن مشکلتر است. این بدان معنی است که سازماندهی و بسیج کردن 50 درصد از جامعه حول یک هدف بسیار دشوارتر از یک درصدیهاست. همین حالا بیشتر امریکاییها قبول دارند که نظام آموزشی این کشور نیاز به اصلاح دارد اما اکثریت بر سر جزییات این اصلاح به طرز ناامیدکنندهیی با یکدیگر اختلاف نظر دارند.
گذشته از شمار افراد، عوامل دیگری نیز در بیمیلی اکثریت جامعه برای بسیج شدن وجود دارد. نخبگان در سراسر جهان ایدئولوژیهایی را ترویج کردهاند که توجهها را به مسائل غیراقتصادی مانند فرهنگ، قومیت و مذهب معطوف میکند. آنها همچنین القا میکنند که تاکید بر وجود نابرابری مزمن توطئه توهم است و واقعیت ندارد. سیاستمداران پوپولیست امروز ـ از هر دو طیف چپ و راست ـ انگشت اتهام خود را به سوی گروههای مذهبی و قومی خاص گرفته و سعی میکنند که توجه افکار عمومی را از دلایل واقعی نابرابری اقتصادی منحرف کنند. از نظر دونالد ترامپ در ایالات متحده گرفته تا مارین لوپن در فرانسه عامل اصلی نابرابری مهاجران هستند. از نظر برنی سندرز در امریکا و ژان لوک ملانشون در فرانسه(رهبران چپگرا) عامل این نابرابری شرکتهای بزرگ و چندملیتی هستند. حتی نخبگانی که پوپولیسم را رد میکنند به مشکلات واقعی توجه ندارند. برای مثال، بسیاری از شخصیتهای دانشگاهی و علمی در امریکا ترجیح میدهند که احترام اقلیت ثروتمند را حفظ کرده و در برابر نابرابری موضعگیری نکنند.
برابری در صلح؟
اما روایت خود شیدل امیدوارکننده است چرا که در «مساواتطلب بزرگ» اذعان میکند که برخی کشورها راههایی یافتهاند تا بدون فاجعه نابرابری را کاهش دهند. شیدل مینویسد، کرهجنوبی در دهه 1950 برای آرام کردن غائله نارضایتی دهقانانش و جلوگیری از پیوستن آنان به رژیم کمونیستی کرهشمالی، متعهد شد که زمینهای کشاورزی را دوباره تقسیم کند. در همان دوره تایوان که نگران حمله چین بود اصلاحات مشابهی را با هدف تثبیت حمایت داخلی انجام داد. هر دو کشور تلاش کردند تا نابرابری را بطور صلحآمیز مدیریت کرده و از خشونتی که میتوانست برای نخبگان مخربتر باشد، جلوگیری کنند.
شیدل همچنین به موردی آموزنده در امپراتوری عثمانی اشاره میکند. سلاطین عثمانی از قرن چهاردهم به بعد به طور مرتب بازرگانان، سربازان و مقامهای دولتی را سلب مالکیت میکردند. در اواخر حیات امپراتوری، حوالی قرن شانزدهم، سلب مالکیت تقریبا غیرقابل تصور بود. اما در اوایل اواخر قرن هجدهم ظهور اقتصادی، تکنولوژیکی و نظامی اروپا باعث نگرانی سلاطین عثمانی شد که نگه داشتن امتیازات خاص برای نخبگان باعث توقف رشد اقتصادی، تشویق به جداییطلبی و تهدید اشغال خارجی شود؛ بنا براین سلطان عبدالمجید اول در سال 1839 به طور مسالمتآمیز امتیازات ویژه سلطنتی که خود و چند تن دیگر از امرای عثمانی قرنها از آنها منتفع بودند را کنار گذاشت. او چند سال بعد نظام قضایی را اصلاح کرد، دادگاههای غیرمذهبی را برای استفاده تمامی گروهها و اقلیتها ایجاد کرد که به کاهش نابرابری در جامعه آن روز امپراتوری عثمانی کمک بسیاری زیادی کرد.
امروزه هر چند موج پوپولیست هنوز تهدیدی جدی برای ثروت اغنیا به شمار نمیرود اما اگر پیشبینی شیدل درباره وخیمتر شدن نابرابری در جهان محقق شود، ورق برخواهد گشت. این تهدید احتمالا از کشورهای گروه 7 آغاز خواهد شد. در آن زمان نخبگان احتمالا ائتلافهای سیاسی را برای پیشبرد اصلاحات سطح پایین تشکیل میدهند که البته باورپذیر به نظر نخواهد رسید. در زمان ثبات و آرامش، نخبگان اغلب ائتلافهایی را در جهت تامین منافع خود و افزایش ثروتشان تشکیل میدهند بنا براین در شرایطی که با احتمال از دست دادن این ثروت روبهرو شوند نیز احتمالا همان الگوی سابق را برای جلوگیری از توزیع مجدد ثروت به کار خواهند گرفت.
البته یک خبر خوب این است که با وجود تمرکز هر چه بیشتر درآمد و ثروت در برخی کشورها، نابرابری جهانی از زمان جنگ جهانی دوم به طور قابل توجهی کاهش یافته است. از آنجایی که رشد اقتصادی کشورهای توسعه نیافته بسیار بیشتر از کشورهای توسعه یافته است، شکاف میان ثروت افراد در کشورهای مختلف کمتر شده است. درحالی که اواخر 1975 بیشتر از نیمی از جمعیت کره زمین زیر خطر فقر و با درآمدی کمتر از 1.90دلار زندگی میکردند، این رقم حالا به 10درصد از جمعیت جهان کاهش یافته است. کشورهایی مانند مالزی و هند تا شیلی و مکزیک که تنها چند دهه است، وارد مرحله صنعتی شدن شدهاند حالا به صادرکنندگانی با تکنولوژی برتر تبدیل شدهاند. برای هر کسی که کتاب «مساواتطلب بزرگ» را ناامیدانه میخواند این تحولات سریع و گسترده که در عصری صلحآمیز به دست آمده، امیدوارکننده است.
منبع: فارن افرز