چرا افراد، جوامع نابرابر را ترجیح میدهند؟
مولف|کریستینا استارمنز، مارک شسکین و پاول بلوم|
مترجم| امیرحسین میرابوطالبی| گاردین|
هر کس بهدنبال شواهدی مبنی بر نفرت ذاتی افراد نسبتبه نابرابری باشد، تعداد زیادی مطالعه آزمایشگاهی خواهد یافت که علیالظاهر دیدگاهش را تایید میکنند. یافتههای مطالعات از «تمایلی همگانی برای پرداختی برابرتر»، «انگیزههای برابریطلب در انسانها»، «برابریطلبی در بچههای کوچک» و همینطور «برتری برابری نسبتبه رابطه متقابل» میگویند. نتیجه جستوجوی عبارت «نفرت از نابرابری» در گوگل اسکالر بیش از ۱۰هزار مقاله در این زمینه است. زمانی که از افراد مورد آزمایش خواسته میشود که منابع را میان افراد غیرمرتبط تقسیم کنند، به تقسیم برابر این منابع تمایل دارند. اگر شرایطی از قبل باعث ایجاد نابرابری شده باشد، افراد منابع آینده را نابرابر تقسیم میکنند تا به این ترتیب نابرابری بین افراد را از بین برده یا به حداقل برسانند. این تمایل به حدی شدید است که گاهی افراد مورد آزمایش نتایج برابری را که افراد در مجموع دریافتی کمتری داشتهاند به نتایج غیربرابری ترجیح میدهند که افراد در مجموع دریافتی بیشتری دارند.
علاوهبراین به نظر میرسد که افراد به توزیع برابر منابع به عنوان یک مزیت اخلاقی مینگرند؛ آنها انزجار خود را از کسانی که از شرایط نابرابر سود میبرند ابراز میکنند. این عصبانیت آنقدر زیاد است که افراد حاضرند برای ادبکردن توزیعکنندگان نابرابر پول بپردازند. مطالعهیی که این موضوع را در ۱۵ فرهنگ مختلف مورد بررسی قرار داده مشخص کرده که افراد از هر گروه و دستهیی حاضر به پرداخت هزینه برای اجرای تنبیه در شرایط تقسیم نابرابر منابع هستند. اگرچه که شدت این تمایل در میان گروههای متفاوت به میزان قابل ملاحظهیی متفاوت است.
مطالعات روی بچههای 3تا8 ساله نیز یافتههای مشابهی درباره تمایل به برابری داشته است. بچههای 3ساله منابع را بهشکل برابر میان افراد دیگر تقسیم میکنند، و بچههای 6ساله حتی تعهد بیشتری برای توزیع برابر دارند، و ترجیح میدهند منابع اضافی را دور بریزند تا اینکه اجازه دهند بهصورت نابرابر میان دو نفر غیرحاضر تقسیم شود. در یک مطالعه، از بچههای 6تا8 ساله خواسته شده بود که پاککنها را میان دو پسری تقسیم کنند که اتاقشان را مرتب کرده بودند. زمانی که تعداد پاککنها فرد بود بچهها تاکید داشتند که مسوول آزمایش باید پاککن اضافی را دور بیندازد و حاضر نبودند که تقسیم نابرابر را بپذیرند. آنها، حتی اگر افراد دریافتکننده نمیدانستند که چیزی کمتر دریافت کردهاند، همچنان روی توزیع برابر تاکید داشتند. این به آن معنا بود که بچهها نسبتبه احساسات دریافتکنندهها نگران نبودند، بلکه با ایجاد نابرابری مخالف بودند، حتی اگر هیچکدام از دریافتکنندهها از آن باخبر نبودند. حتی گویاتر از آن، بچهها چه در شرایط سخاوت (توزیعکننده تمام آبنباتها را به دریافتکننده میدهد) و چه در شرایط خودخواهی (توزیعکننده همه آبنباتها را برای خود نگه دارد) بهشکلی مشابه توزیعهای نابرابر را رد میکنند. به این ترتیب عدم پذیرشها در حقیقت نشاندهنده نفرت از نابرابری است، نه تنبیه خودخواهی.
تمایل به نابرابری
با توجه به این یافتهها انتظار این است که وقتی از افراد میخواهیم منابع را میان گروهی از افراد واقعی توزیع کنند، توزیع برابر میان تمام بخشهای جامعه را انتخاب کنند. اما اینطور نیست.
مطالعه اخیری که توسط نورتون و آریلی انجام شده توجه رسانهیی زیادی را به خود جلب کرد، توجهی که مستحقش بود. این مطالعه نشان داده که افراد هم میزان نابرابری در جامعه را کمتر از حد برآورد میکنند و هم جامعهیی مساواتطلبتر را به جامعهیی که در آن زندگی میکنند ترجیح میدهند.
نویسندگان مطالعات خود را بررسی «عدم توافق درباره سطح بهینه نابرابری ثروت» توصیف میکنند، و یافتهها را چنین گزارش میکنند: «سطح بیش از انتظاری از توافق: همه گروههای جمعیتشناختی -حتی مثلاً جمهوریخواهان و ثروتمندانی که معمولاً با بازتوزیع ثروت موافق نیستند- توزیع برابرتر ثروت را به شرایط فعلی ترجیح میدهند». عنوان مقالهیی از آریلی این بود: «امریکاییها دوست دارند در کشوری برابرتر زندگی کنند (فقط خودشان نمیدانند).» این چکیدهها دقیق هستند: شرکتکنندگان این مطالعات واقعاً برابری بیشتر را به شرایط فعلی ترجیح میدادند. اما نتایج علاوهبر این نشان میداد که آنها بطور خاص درباره نابرابریهای بزرگ نگران نیستند. در مقابل این افراد اعتقاد داشتند که در یک جامعه بینقص، افرادی که در ۲۰ درصد بالایی قرار دارند باید بیش از 3برابر افراد ۲۰ درصد پایینی پول داشته باشند.
زمانی که آنها در مقابل انتخاب میان دو گزینه توزیع برابر و نابرابر ثروت قرار گرفتند، و به آنها گفته شد که بهصورت تصادفی ممکن است از ثروتمندترین تا فقیرترین فرد جامعه باشند (همان پرده بیخبری)، بیش از نیمی از افراد بطور مستقیم گزینه توزیع برابر ثروت را رد کرده و نابرابری را ترجیح دادند. این دادهها مبین آن است که وقتی پای توزیع ثروت در دنیای واقعی در میان باشد، افراد مقدار مشخصی از نابرابری را ترجیح میدهند. این ترجیح نابرابری در ۱۶ کشور دیگر، و درمیان افرادی از طیفهای سیاسی راست و چپ، و در میان نوجوانان نیز تکرار شد. به بیان نورتون: «بعضی افراد تا حدی به نابرابری تمایل نشان میدهند، نه بیش از حد برابر، و نه بیش از حد نابرابر.»
حقیقت این است که شاید این دادهها ترجیح افراد برای توزیع نابرابر را دستکم بگیرد. مطالعهیی که بعدتر انجام شد سوال نورتون و آریلی درباره درصد ثروتی را مورد بررسی قرار داد که باید به هر یکپنجم از جامعه امریکا داده شود. سوالی که آنها مطرح کردند این بود که چه درآمد متوسطی را باید به هر کدام از این یکپنجمهای درآمدی اختصاص داد. سوال نورتون و آریلی به نسبت ایدهآل ۱ به ۴ ختم شده بود، اما در این سوال دومی این نسبت به ۱ به ۵۰ جهش کرد. و زمانی که رابطه میان دو سوال برای افراد توضیح داده شد، اکثریت آنها در میان این دو معیار نسبت نابرابری بیشتر را انتخاب کردند.
ترجیح انصاف
چطور میتوان این ترجیح نابرابری در دنیای واقع را کنار ترجیح شدید برابری در مطالعات آزمایشگاهی قرار داد؟ نظر ما این است که این تعارض به این دلیل پیش میآید که یافتههای آزمایشگاهی درواقع نشان نمیدهند که نفرت از نابرابری است که هدایتگر ترجیحات ما برای توزیع برابر است. از همه این یافتهها هم میتوان ترجیح برابری را برداشت کرد و هم ترجیح انصاف، زیرا این مطالعات طوری طراحی شده که پیامد برابر پیامد منصفانه نیز هست.
این به خاطر آن است که دریافتکنندگان از نظر جنبههایی مثل نیاز و شایستگی غیرقابل تمیز هستند. به این ترتیب چه افراد به انصاف حساس باشند و چه به برابری، تمایل به تقسیم برابر کالاها دارند. این نگرش به وسیله مطالعات متعددی تایید شده که در آنها انصاف بهدقت از برابری تمیز داده شده است. این مطالعات نشان میدهد که افراد انصاف را به برابری ترجیج میدهند. دو نفری را در نظر بگیرید که از هر نظر مشابه هستند و یکی ۱۰ دلار میگیرد و دیگری هیچ. این شرایط بهوضوح نابرابر است اما آیا منصفانه است؟ بله، اگر توزیع تصادفی باشد. و بزرگسالان نیز استفاده از رویههای بیطرفانه مثل پرتاب سکه و لاتاری را برای توزیع انواع و اقسام منابع منصفانه میدانند. بچهها هم نگاه مشابهی دارند. در مطالعات پاککن در ازای مرتبکردن اتاق که در بالا ذکر شد، اگر بچهها یک «چرخانک» داشته باشند که بهصورت تصادفی مشخص کند که چه کسی پاککن اضافی را میگیرد، مشکلی با ایجاد نابرابری ندارند. یک پاککن برای یک نفر و دو پاککن برای دیگری (یا حتی ۱۰ پاککن و هیچ) میتواند کاملاً منصفانه باشد، اگرچه که بهوضوح برابر نیست. از این شرایط چنین برمیآید که اگر کسی اعتقاد داشته باشد که: ۱- افراد در دنیای واقعی سطوح مختلفی از تلاش، توانایی، شایستگی اخلاقی و چیزهایی از این دست را نشان دهند و ۲- یک نظامِ منصفانه این ملاحظات را مدنظر قرار دهد، ترجیح انصاف چنین حکم میکند که او نتایج نابرابر در یک جامعه واقعی را ترجیح دهد. تام تایلر از استدلالی مرتبط استفاده میکند تا مشخص کند چرا شاهد مقدار بیشتری از انزجار عمومی در برابر نابرابری اقتصادی نیستیم. او بیان میکند که امریکاییها نظام بازار امریکایی را رویهیی منصفانه برای تخصیص ثروت میدانند و بر همین اساس، بهشدت به امکان ارتقای اجتماعی باور دارند. به این ترتیب از این منظر، نارضایتی افراد از شرایط اجتماعی فعلی را براساس باورهایشان نسبتبه انصاف در توزیع ثروت بهتر میتوان درک کرد تا براساس باورهایشان نسبتبه ناباوری.
نظریههای نسبیت
افراد ممکن است انگیزههای دیگری برای ترجیح توزیع نابرابر ثروت در جامعهشان داشته باشند. چنین ملاحظاتی خیلی ربطی به تمایل انتزاعی به انصاف ندارد، و در مقابل بیشتر نشاندهنده تمایل به بیشتر داشتن نسبتبه دیگران است. جالب اینکه این تمایلات همیشه بهمنظور افزایش مقدار مطلق نیست، بلکه اغلب بهمنظور بهبود جایگاه یک نفر نسبتبه دیگران است.
برای مثال، مطالعات درآمد و شادی نشان داده که، وقتی سطحی مشخص از ثروت به دست آید، ثروت نسبی از اهمیت بیشتری برای شادی کلی برخوردار است. همینطور، مجموعه گستردهیی از پژوهش در روانشناسی اجتماعی مشخص کرد که افراد درمقایسه دایمی خود با دیگران به سر میبرند. دانستن اینکه درآمد یک نفر از همسایهاش بسیار بیشتر (یا کمتر) است تاثیر قابل توجهی روی شادمانی دارد. به بیان گور ویدال: «هر بار یکی از دوستانم موفق میشود، کمی میمیرم.»این انگیزه برای «مزیت نسبی» میتواند منجر به تمایل به توزیع نابرابر شود. حقیقت این است که برای تجربه لذت همراه با مزیت نسبی، افراد حتی حاضرند خودشان متحمل هزینه شوند تا درآمد دیگران را کاهش دهند. حتی بچههای کوچک نیز این رفتار مزیتنسبیطلبانه را از خود نشان میدهند. بچههای پنج ساله معمولاً دو ژتون جایزه برای خود و دو ژتون برای بچه دیگر را رد کرده و در مقابل گزینه فقط یک ژتون برای خودشان را انتخاب میکنند، به آن شرط که به بچه دیگر چیزی نرسد. انگیزه دیگر برای نابرابری ممکن است برآمده از این دیدگاه باشد که نابرابری برای برانگیختن سختکوشی و ایجاد امکان ارتقای اجتماعی ضروری است. برای مثال نورتون بیان میکند که افراد به این خاطر نابرابری را ترجیح میدهند که آن را نیرویی انگیزاننده میدانند که باعث میشود افراد بهتر و بیشتر کار کنند، بهخصوص با دانستن اینکه این کار باعث بهبود شرایط زندگی خودشان و همینطور بچههایشان میشود.
این باور مستلزم وجود شکلی از «جابهجایی شایستهسالارانه» است، و چنین امکانی برای جابهجایی و ارتقا حقیقتا شرطی ضروری است که باعث میشود جامعهیی نابرابر جامعهیی منصفانه باشد. هر چه باشد، جامعهیی که امکان ارتقای در آن وجود نداشته باشد جامعهیی است که آنهایی که فقیر به دنیا آمدهاند، هر قدر هم که سخت کار کنند و نبوغ به خرج دهند، فقیر باقی میمانند. به این ترتیب عجیب نیست که اعتقاد به جابهجایی شایستهسالارانه همراه است با تحمل بیشتر نسبتبه نابرابری، که در انزجار کمتر نسبتبه نابرابری ثروتی موجود، حمایت کمتر از بازتوزیع منابع آموزشی، و اشتیاق کمتر به حمایت از افزایش مالیات ثروتمندان بازتاب مییابد. از این دورنما، تفاوتهای فرهنگی در انتظارات نسبتبه جابهجایی و ارتقا میتواند باعث تفاوت در میزان تحمل نابرابری در میان فرهنگهای مختلف شود. برای مثال، ممکن است امریکاییها تحملی غیرمعمول نسبتبه نابرابری داشته باشند، تا حدی به این خاطر که تمایل دارند میزان جابهجایی و ارتقا در ایالات متحده را بیش از حد تخمین بزنند، درحالی که درواقع این میزان کمتر از جاهایی مانند کانادا و اکثر نقاط اروپاست. یکی از دلایل این جابهجایی و ارتقای ناکافی این است که توزیع درآمد در ایالات متحده (فاصله بین فقیرترین و ثروتمندترین شهروندان) بسیار وسیعتر از کشورهای رقیب است. حرکت از صدک دهم تا صدک نودم در دانمارک نیازمند افزایش ۴۵ هزار دلاری درآمد است، اما همین افزایش در ایالات متحده نیازمند افزایشی ۹۳ هزار دلاری است. و شرایط نیز رو به بهبود نیست. درحالی که ۹۲ درصد بچههای امریکایی که در ۱۹۴۰ به دنیا آمده بودند بیش از پدرانشان پول در میآوردند، تنها ۵۰ درصد بچههایی که در ۱۹۸۰ به دنیا آمدند چنین شرایطی را داشتند.
پیامدهای یک جامعه نابرابر
درحالی که دغدغههای مرتبط با انصاف میتواند موجب ترجیح نابرابری شود، نیروهای روانی متقابلی وجود دارد که میتواند باعث شود افراد برابری را تایید کنند. یکی از این نیروها نگرانی درباره پیامدهای یک جامعه نابرابر است. به این معنی که حتی اگر افراد با خودِ نابرابری مشکلی نداشته باشند، ممکن است پیامدهای منفیای به همراه داشته باشد که افراد ترجیح میدهند از آنها دوری کنند. با افزایش نابرابری، شادمانی گزارششده از سوی خود افراد، بهخصوص در میان ۴۰ درصد پایینی حقوق بگیرها، کاهش مییابد. یکی از دلایل این موضوع این است که تاثیر منفیای که «مزیت نسبی» روی بهروزی دارد بیش از تاثیرمثبت آن است. وقتی افراد بدانند که کجای توزیع درآمد کلی ایستادهاند، آنهایی که در طیف پایینی قرار دارند از رضایتمندی شغلی کمتر سخن میگویند، درحالی که آنهایی که در طیف بالایی قرار دارند از رضایتمندی سخن نخواهند گفت. این موضوع روی کارایی نیز اثراتی منفی میگذارد: کارگرانی که میدانند در طیف پایین این توزیع قرار دارند تلاششان را کاهش میدهند، اما دانستن اینکه در طیف بالایی قرار داری باعث افزایش تلاش نخواهد شد. بااینحال مشخص نیست که آثار فرساینده نابرابری روی شادمانی به خودِ نابرابری برمیگردد یا به برداشت ما از نابرابری غیرمنصفانه. حال سوالی که باقی میماند این است که آیا میتوان کاهش شادمانی افرادی که دریافتی کمتری نسبت به دیگران دارند را با ایجاد این باور که در یک سیستم منصفانه فعالیت میکنند برطرف کرد یا نه. سیستمی که افزایش تلاششان در آن میتواند منجر به ارتقای اجتماعیشان شود. در فضای اقتصادی فعلی ایالات متحده و دیگر کشورهای ثروتمند، نگرانیهای موجود نسبتبه انصاف درنهایت به تمایل به کاهش سطح فعلی نابرابری ختم شده است. بااینحال، نگرانیها نسبتبه انصاف در جوامع مختلف دیگر در سراسر جهان و سراسر تاریخ (مثلاً در برابر ایدهآلهای کمونیستی شوروی سابق)، بارها منجر به ابراز انزجار از برابری بیش از اندازه شده است. درک این نمودهای متفاوت نیازمند تمرکز روی منصفانه دیدهشدن یا نشدن توزیع ثروت است، نه برابر یا نابرابر بودن آن.
چیست که واقعاً افراد را میرنجاند؟
طرح پیشنهادی ما نیز، مثل اکثر این نوع ادعاهای روانشناسی، تأویلات غیرمستقیم برای سیاست عمومی دارد. حتی اگر افرادی متوسط خواهان جامعهیی تا حدی نابرابر باشند، ممکن است عدهیی ادعا کنند که این افراد نسبت به آنچه میخواهند دچار اشتباه شدهاند. شاید افراد در جامعهیی کاملاً برابر وضعیت بهتری پیدا کنند و مشکل این است که آنها از این موضوع ناآگاهند. بااینحال دو مورد از تأویلات شرایط گفته شده را بازگو میکنیم. اول اینکه مشخص است که بسیاری افراد درباره میزان تطابق جامعه و ایدهآلهایشان اطلاعات دقیقی ندارند. آنها نسبتبه میزان نابرابری موجود در اشتباهاند و شرایط فعلی را بسیار برابرتر از آنچه هست در نظر میگیرند. علاوهبر این، امریکاییها نسبتبه میزان جابهجایی و ارتقای اجتماعی در ایالات متحده دیدگاههایی مبالغهآمیز دارند، و این دیدگاههای مبالغهآمیز درباره رویه منصفانه تخصیص ثروت در نظام بازار فعلی امریکا نیز برقرار است. قبل از این بیان کردیم که دیدگاههای مرتبط با انصاف مهمترین عوامل برای پیشبینی میزان نارضایتی از نابرابری اقتصادی خواهد بود. به این ترتیب، آگاهیبخشی عمومی نسبتبه میزان واقعی جابهجایی و ارتقای فعلی کمک خواهد کرد که مطمئن شویم که ارزیابی اخلاقی افراد از جهانی که در آن زندگی میکنند برپایه واقعیتهای مرتبط است.
دوم، گفتمان سیاسی معاصر معمولاً دغدغههای گوناگونی را در هم میآمیزد؛ دغدغههایی که باید جداگانه به هر کدام پرداخت. نگرانیهای مربوط به نابرابری با نگرانیهای مربوط به فقر قاطی میشود، همینطور افول حقوق اولیه، و (آنطور که در اینجا به آن پرداختیم) بیانصافی به یک چشم نگریسته میشوند. اگر این درست باشد که نابرابری بهخودی خود واقعاً چیزی نیست که افراد را میرنجاند، شاید بتوانیم با تمایز قائل شدن میان این دغدغهها، و تمرکز روی مسائلی که برایمان مهمتر است شرایط بهتری را تجربه کنیم. تصدیق اینکه انصاف و برابری متفاوتند نباید تنها پانویسی در مطالعات تجربی باشد، و همینطور نباید موضوعی جزئی و پیشپاافتاده در گفتوگوهای سیاسی قلمداد شود. گفتوگوهایی که چالش اصلیشان در واقع بیانصافی است اما چارچوبشان براساس برابری تبیین شده است. پرداختن به انصاف، که افراد واقعاً به آن اهمیت میدهند، نه به نابرابری، که برایشان اهمیت چندانی ندارد، باعث خواهد شد که در محیط آزمایشگاه و همچنین دنیای پیرامونمان شاهد پیشرفت بیشتری باشیم.