طعم گس نابرابری
منصور بیطرف
سردبیر
هفته گذشته سایت نیویورکر گزارشی را منتشر کرد که به نظر میآید وصف حال امروز ما باشد. در این گزارش، نیویورکر به موضوعی میپردازد که نام آن را «روانشناسی نابرابری» گذاشته است، حسی که یک فرد «ندار» در مواجهه با یک فرد «دارا» میکند، چیست؟ اصلا چه کسی را میتوان «ندار» نام داد و چه کسی را «دارا». این گزارش که براساس چند گزارش روانشناسان امریکایی و خروجی یک «داده» تنظیم شده است، نکات قابل تاملی را طرح میکند. اول آنکه حس نابرابری، یک حس نسبی است. در گزارش نیویورکر از تجربهیی سخن گفته شده که از «تئوری رقابتی نابرابری» بیرون آمده است. بر مبنای این تئوری، مردم در مقابل نابرابریها، نه منطقی بلکه احساسی برخورد میکنند. برای مثال اگر آنها متوجه شوند که نسبت به همکار دیگرش دستمزد کمتری دریافت میکنند از این منظر نمیبینند که بهتر است کاری کنند که دستمزدشان بالاتر رود بلکه این رفتار را از این زاویه میبینند که به کار آنها بهایی داده نمیشود. طبق این تئوری افرادی که متوجه میشوند دستمزد آنها پایین است، عصبانی میشوند و افرادی که دستمزد آنها بالاتر، خیلی راضی. این حس یعنی حس فقر یا فقیر بودن بر طول زندگی اثرات زیادی میگذارد. افرادی که خودشان را فقیر میبینند، تصمیمات متفاوتی میگیرند حتی تصمیمات خیلی خطرناک. روز پنجشنبه در روزنامه «تعادل» گزارشی منتشر شد که عنوان آن «چرا فقرا تصمیمهای بد میگیرند» بود. بر مبنای این نوشته، فقر عملا ذهن فرد را درگیر مسائلی میکند که او را از تصمیم گرفتن درست ناتوان میکند زیرا بیشتر یا تمامی ذهن فرد درگیرد مسائلی از قبیل اینکه چگونه میتوانم «شکم خودم یا فرزندانم را سیر کنم» یا «چگونه پول کافی به دست بیاورم» میشود و اجازه یک فعالیت آرام ذهنی که لازمه تصمیمگیری درست است، نمیدهد. از این رو آنها رفتارهای خطرناکی را از خود بروز میدهند که باعث میشود در «چاله فقر» باقی بمانند. این نوع رفتار بنا به گفته «پین» یکی از روانشناسان امریکایی که نیویورکر از وی نام میبرد، باعث میشود تفکراتی بروز یابد که آنها را عقب نگه دارد. «پین» این موضوع را در کتاب خود به نام «نردبان شکسته: چگونه نابرابری بر سیره تفکر، زندگی و مرگ ما اثر میگذارد» تقریر کرده است. او که هماکنون پروفسور دانشگاه کارولینای شمالی است به این اعتقاد رسیده که آنچه درباره فقیر بودن مخرب است لااقل در کشوری مانند ایالات متحده که حتی افرادی که در زیر خط فقر زندگی میکنند تلویزیون، مایکرویو و تلفن همراه دارند، تجربه ذهنی حس فقر است. این حس فقط مختص آن دسته از افرادی که در دهک کم درآمدی زندگی میکنند، نیست بلکه حتی دهکهای پردرآمد را هم دربر میگیرد، چه برسد به طبقات متوسط؛ زیرا آنها خودشان را با افراد پردرآمدتر از خود مقایسه میکنند. پین در کتاب خود با آزمایشهایی که کرده است نتایج جالب توجهی میگیرد، اول آنکه خود حس نابرابری سبب میشود که افراد خطرپذیرتر عمل کنند؛ دوم، حس بیبهرگی یا زیاندیدگی فرد یا افراد باعث میشود که درک آنها از تفاوتهای نژادی یا قبیلگی بیش از حد و واقعیت بزرگ شود. روانشناس دیگری که نیویورکر از وی درباره نابرابریها نقل میکند، راشل شرمن است. راشل شرمن، پروفسور جامعهشناسی در «نیو اسکول» است و مانند پین درخصوص نابرابریها تحقیق کرده است. اما به نوشته نیویورکر، تمرکز شرمن روی نابرابریها خیلی ظریفتر است. نخستین یافته شرمن این بود که افراد ثروتمند یا «دارا» نمیخواهند درباره داراییشان صحبت کنند. دومین یافته این بود که «دارندگان» ترجیح میدهند به گونهیی دیگر حرف بزنند. او از «دارندهیی» نقل قول میآورد که با آنکه املاک و مستغلات زیادی دارد اما ترجیح میدهد خود را جزو «طبقه متوسط» قلمداد کند. این فرد در مقابل به شرمن میگوید که اگر من «دارا» هستم پس فلان بانکدار «چی» هست؟ راشل شرمن در این خصوص به یافته جالبی دست مییابد که میتوان آن را نابرابری بین «یک درصدیها» نامید. به عبارت دیگر نابرابری یک حس نامتقارن است. نتیجه آنکه: آنچه باعث میشود ما حس «غنی» بودن بکنیم نه داراییهای زیاد بلکه برابری بیشتر است.