در آرزوی یک سقف
الناز جعفری دودران
کارشناس شهری
چند روز که نه چند ماه است که با این مشکل پنجه در پنجه مبارزه میکند تا رسیدن به اینجا از هفتخوان گذشته ولی شاخ دیو را هنوز هم نیاورده است. دوباره فصل جشنها و عروسیها شروع میشود و بعد از آن هزار توی مبهم زندگی خانوادگی که با همه سختیهایش به جان میخرد اما حالا چه؟ سرگردان، در برابر شیشه یک بنگاه دیگر به ناکجا آبادی خیره شده که قرار است مامن و سرپناه او و عروسش باشد. جایی برای آرامش. بهراحتی میتوانستی رخت بستن برق نگاهش را وقتی چشمانش به روی یک یک موارد میسرید ببینی و صورتش را که هر لحظه کدورت در آن جایگزین امیدو آرزو میشد.
تک خوابه، خدادتومان، زیرزمین...! چقدر؟ خدا میداند که او قربانی کدام بازی زندگی است؟ حالا که خوب است فردا چه؟ با چند سر عائله، سرسیاه زمستان، موقع ثبتنام بچهها. دوباره و دوباره با کولهباری بر پشت اما اینبار پشتی خمیده.
این سرپناه که خود مایه آسایش است و گرمی خانواده اما فرسنگها دور از آسایش، مثل رویایی دست نیافتنی جلوه میکند. دزدی کند یا...؟ چه تناسبی میان هزینه خرید خانه با درآمدش وجود خواهد داشت؟ چشمانش سیاهی میرود. دیگر نه برقی و نه شادمانیای. خرید به جای خود، به اجاره راضیم. اما به راستی چرا؟ با توجه به خط فقر او را یکی از اقشار کمدرآمد جامعه بدانیم. اما مشکل از این هم فراتر میرود. روزی و روزگاری با تجملپرستی مقابله کردیم اما حالا خانه 70 متری را با سقف منبت کاری اجاره میدهند. چه شبها و روزها که غصه پیدا کردن خانه مناسب خواب را از چشمانمان نربوده. اما بهراستی چرا؟
از معضل تهیه مسکن نمیگویم. نمیگویم که بشر از زمانی که خود را شناخت غارها را به عنوان سرپناه انتخاب کرد تا از هجوم بلایای طبیعی و حیوانات وحشی در امان باشد. نمیگویم چه دخترکانی که سر سفره عقد به نکاح خانه داماد درآمدند. نمیگویم چه تازگیها و شادابیها برای نداشتن یک خانه که بتوانی درش را ببندی و بگویی اینجا مال من است پژمرده شد و چه جوانیها به خاطر بالارفتن سن ازدواج به پیری گرایید. نمیگویم این هیولا که یک روز فقط فقرا را میخورد و به حلبی آبادها میانداخت چگونه مثل مارهای شانه ضحاک رشد کرده و زندگی اکثریت جامعه را نشانه رفته است. نه. نمیگویم که آوارگی بددردی است چراکه دوروبرت را که نگاه کنی با این همه حرف و حدیث، جز چند کارتنخواب که شاید هم به چشم نیاید کم هستند آنان که کنار اسباب و اثاثیه خود در پیاده روها نشسته باشند. تازه درصدی هم اگر به شهر و دیار خود بروند شاید در خانه پدری را به روی خود باز ببینند. اما میگویم امان از بیپناهی، وقتی که بتوانی مغز باشی و بسازی، اما فکرت به دنبال چه کنمها حیران باشد و... دریغ!
ای کاش که جای آرمیدن بودی! بگذریم. این را بگذارید به پای درد و دل یک همشهری. هر چند مردم از خواندن و تکرار مکررات خسته شدهاند. چقدر بنویسیم: آقایی 25 ساله، خانمی 45 ساله! یک استاد دانشگاه، یک کارمند اداره و... گفتند که تهیه مسکن سخت است و آسان نیست؟ از بحران وضعیت مستاجران، از روند روبه رشد رهن و اجاره مسکن و از ناامیدی بسیاری از شهروندان برای صاحبخانه شدن، چقدر بنویسیم؟ اما آخر شهری مثل کرج که خود زمانی حاشیه پایتخت بود و ییلاق، دیگر چرا؟
بعضی بر این عقیدهاند که استعداد مهاجرپذیری این شهر و رشد سرسامآور جمعیت در آن میتواند دلیلی جامع و مانع باشد برای وضعیت کنونی انفجار میزان اجارهبها یا خرید خانه.
از قانون عرضه و تقاضا میگویم و اینکه از سال 90 به بعد ساختمان ساز با رکود مواجه شده. آنها که به زور وام و قرض میخواستند با ساختن یک 10 واحدی یک شان را دوتا بکنند و به نوایی برسند، جرات ریسک ندارند و با این وضع گرانی مصالح برایشان صرف نمیکند ساختمان بسازند. چند درصد بقیه هم که اصالتا برج ساز و ساختمان ساز بودهاند و با اعتبار آبا اجدادی خود توانستهاند سرمایه مردم را به عنوان پیشخرید، جذب کار کنند و بر همه این ناملایمات و نابسامانی فائق آیند پاسخگوی متقاضیان نیستند.
برخی دیگر هم از عدم کارایی ترفندهای دولت میگویند و از وام چند میلیون تومانی برای کمک به مستاجران، قانون تورم در اقتصاد میگوید اگر نقدینگی در دست مردم زیاد باشد تورم زاست. اما اینبار سایه نقدینگی هم اثر خود را کرده و از وقتی بر سر مستاجر جماعت افتاده، قیمت رهن و اجاره هم پرواز کرده است چرا که در کندوکاو ما کاشف به عمل آمد اثری از خود کمک هزینه به معنای واقعی موجود نیست.
عدهیی هم گناه را به گردن مالکان میاندازند که افزایش گاهی 80 درصدی مال الاجاره تقصیر ایشان است و هر کس هر قیمتی میخواهد به روی ملکش میگذارد. بنازم به این ناز شست که عدهیی در سطح خود میتوانند چه تاثیری در سطح کلان باقی بگذارند! در این وانفسا چه قصوری برعهده مشتری است. خدا عالم است!