همیشه کاری را بکنید که بیشترین هزینه را داشته باشد
مولف: کریستی ومپول|
مترجم: مهدی رعنایی|
ایان| سیمون وی (۱۹43-۱۹09) متعلق به گونهای بسیار نادر است که تنها یک عضو دارد. این عارف و فیلسوف فرانسوی نادر بیماریها و نفرینهای زمین و زمانه خود را، یعنی اروپای جنگزده نیمه اول قرن بیستم را، تشخیص داد و پیشنهادهایی ارایه کرد برای اینکه چگونه راه را بر تکرار شرارتهای آن ببندیم: بر خودکامگی، نابرابری درآمد، محدودیت بر آزادی بیان، قطبیسازی سیاسی، ازخودبیگانگی سوژه مدرن و نظایر آن. ترکیبی که او از فضل و دانش، شور و شوق سیاسی، و تعهد به ایده الهایش ساخته بود، به وزنِ درمانهایی که برای مدرنیته ارایه میدهد میافزاید. سیمون وی اکنون ۷۵ سال است که در میان ما نیست، اما هنوز میتواند بسیاری چیزها درباره ما به خودمان یاد بدهد.
او که در یک خانواده یهودی سکولار در پاریس متولد شده بود، از همان ابتدا تشنه دانستن درباره فرهنگِ خود و دیگران بود. در ۱۲سالگی به زبان یونانی باستان مسلط بود، خودش سانسکریت را آموخت و به هندوئیسم و بوداییسم علاقهمند شد. در مدرسه «لیسه هنری چهارم» و «نرمال سوپریور»، که آنجا فلسفه آموخت، سرآمد بود. افلاطون تأثیری ماندگار بر او گذاشت و علاقهاش به فلسفه سیاسی بهسمتِ کارل مارکس کشاندش، کسی که اندیشهاش را جذب کرد اما کورکورانه از آن تقلید نکرد.
استقلال ذهنی و مقاومت در برابر انطباقِ ایدئولوژیک نقشی اساسی در فلسفه وی دارند، چنانکه به مسیحیت گروید اما منتقد کلیسای کاتولیک ماند، و با کمونیسم همدل بود اما استالینیسم را محکوم کرد و در برابر تروتسکی بهخاطر بسطِ افسارگسیخته حزب ایستاد. علاوهبر هوشمندی، دیگر جنبههای زندگیاش هم توجه عموم را به خود جلب کرده است. او، که در دوران جنگ جهانی اول کودک بود، شکر نمیخورد چون سربازان در جبهه به شکر دسترسی نداشتند. او هنگامی در ۳۴سالگی بهخاطر سل از دنیا رفت که در دولتِ مقاومت آزادی فرانسه در لندن کار میکرد، درحالی که از خوردنِ غذا بیش از چیزی که فرانسویان تحت اشغالِ آلمان در اختیار داشتند اجتناب میکرد. استادان و همکلاسیهایش او را «مریخی» و «باکره سرخ» مینامیدند، القابی که نشانگر غرابت و فقدانِ جنسیتِ او بودند. فیلسوفی که خود را پشتِ دیوارهای رواقهای دانشگاه مخفی نکرد، او در کارخانهها و تاکستانها کار میکرد و هنگام جنگ داخلی اسپانیا فرانسه را ترک کرد تا در کنار آنارشیستهای دوروتی کالم۲ بجنگد، ماموریتی که از جنبههای مختلف شکست خورد.
تجربههای رازورزانه متعدد، ازجمله کشفِ شعر «عشق» از شاعر قرن هفدهمی جرج هربرت او را بهسمتِ پذیرش مسیحیت سوق داد و بسیاری به خاطر تقدسش او را قدیس نامیدند. پاتی اسمیت شاعر فرانسهدوست و ستاره پانکراک، در کتابش پارسایی وی را «نمونهای تحسینبرانگیز برای بسیاری از اندیشهها» توصیف میکند. «درخشان و برگزیده؛ او کسی است که از سالنهای بزرگ تحصیلاتِ عالیه گذشته، تاوانِ این را پرداخته تا همه را به راهِ دشوار انقلاب و وحی و خدمات عمومی و ایثار دعوت کند». سیاستمدار فرانسوی شارل دو گل فکر میکرد که وی دیوانه است، درحالی که نویسندگانی مانند آلبر کامو، آندره ژید و تی. اس. الیوت او را یکی از نوابغ عصر خود میدانستند.
معروفترین کارهای وی، یعنی نیاز به ریشهها، جاذبه و جذابیت، ایلیاد یا شعر نیرو، انتظار برای خدا، و در باب الغای همه احزاب سیاسی، که همه بعد از مرگش منتشر شدهاند، تنها تصاویری کلی از تشخیصهای متنوع این فیلسوف از بیماریهای اجتماع ارایه میکنند. براساس یادداشتها، نامهها و مقالات منتشره او، محققان شباهتهایی بین اندیشه او و فیلسوفانی مانند مارتین هایدگر، هانا آرنت، موریس بلانشو، نیکلای بردیایف، آیریس مرداک، جورجیو آگامبن، موریس مرلوپونتی، میشل فوکو، ژیل دلوز، کوئنتین میسو، آلن بدیو، ژاک رانسیر، امانوئل لویناس، جان زویکی، مایستر اکهارت و جان رالز یافتهاند، و این تنها تعداد اندکی از آنان است. وی واسطهای بین اندیشه دینی و فلسفی است و یادداشتهای او گاهی تفاوتها بین آنها را از بین میبرد. همه کارهای او تلاشی است برای بازیابی بافتِ ارتباطی بین همه رشتهها، بین فرهنگ و طبیعت، علم و هنر و خدا و انسانها.
موجی از بازگشت به وی در حال اتفاقافتادن است، و این تاحدی بهخاطر بازگشت ملیگرایی، پوپولیسم، قبیلهگرایی و زادبومگرایی است که او در آثار خود بسیار به آن پرداخته است. وی که باور استواری به اندیشه آزاد داشت معتقد بود که «هوشمندی دقیقاً زمانی از بین میرود که بیان اندیشههای فرد، بهتلویح یا بهتصریح، با واژه کوچک ’ما‘ آغاز شود». اندیشه جمعی انتقادی ذهن آزاد را اسیر میکند و اجازه مخالفت نمیدهد. به همین دلیل بود که او بهدنبالِ الغای همه اجزاب سیاسی بود که، از نظر او، در اساس تمامیتخواه بودند. او برای دفاع از این ادعا سه استدلال ارایه کرد:
۱. حزب سیاسی ماشینی است که احساساتِ جمعی ایجاد کند.
۲. حزب سیاسی سازمانی است که طراحی شده است تا فشاری جمعی بر اذهانِ همه اعضایش وارد کند.
۳. هدف اولیه و البته نهایی هر حزب سیاسی رشدِ خود بدون هیچ محدودیتی است.
این سازمانهای انعطافپذیر انسانها را احمق میکنند و اعضایشان را وادار میکنند که «مواضعی بگیرد که آنها را نمیشناسد». در عوض، حزب بهجای فرد فکر میکند و این به معنای آن است که فرد هیچ فکری از خود نداشته باشد. وی معتقد است مردم، وقتی اندیشیدن ضروری نباشد، احساس راحتی میکنند و به همین دلیل است که اینطور بهراحتی جذبِ چنین گروههایی میشوند. او دربندی طنینآکنده از نیاز به ریشهها مینویسد: «در دموکراسیای که حیات جمعی از جنگ بین احزاب سیاسی تشکیل شده است نمیتوان از شکلگیری حزبی جلوگیری کرد که هدفِ آن ازبینبردنِ آن دموکراسی است».
وی طرفدار آزادی بیانِ فردی بود. (او البته مدافع برخی محدودیتها برای سازمانها مانند روزنامهها یا دفاتر تبلیغاتِ دولتی بود که، از نظر او، بسیار مشکوک بودند) . او مینویسد که «آزادی کامل و نامحدود بیان برای هر نوعی از نظرات، بدون کوچکترین محدودیت یا ملاحظهای، ضرورتی مطلق برای هوشمندی است». سلامت اندیشه مبتنی است بر دسترسی کامل به فکتها و، بدون آن، اندیشیدن همیشه نارسا است. او طرفدارِ آزادی بیانِ حتی نفرتانگیزترین سخنگویان بود، حداقل به این دلیل که دشمن باید شناخته شود.
نوشتههای وی سرشار از مراقبت است. او معتقد بود که از نظر سیاسی ضروری است که هر فرد انسانی احساس کند که در بدنه جامعه «مفید و حتی جداییناپذیر» است. او افراد بیکار و کارگران یدی را مثال میزند که اغلب احساس مسوولیت اندکی در برابر جامعهای دارند که آنها را پذیرا نیست. در مورد عدالت قضایی، او به قدرتِ رستگاریبخشِ تنبیه باور داشت و معتقد بود که این تنبیه باید «داغ جنایت را از بین ببرد» و به جنایتکاران آموزش دهد و راه را برای بازگشت کامل به جامعه باز کند. پیشنهادهای مراقبتمحور او برای اینکه چطور به کشورِ یک فرد فکر کنیم میتواند برای وجدانهایی مفید باشد که با ناسیونالیسمهای ستیزهجوی این روزها آزرده شدهاند. او مینویسد:
احساس التهاب جانکاه برای شیءای زیبا، ارزشمند، شکننده و فانی گرمایی دارد که عظمت ملی کلاً فاقد آن است... عشقی محض برای کشور شباهتی نزدیک به احساساتی دارد که کودکان، والدین مسن یا همسرِ دوستداشتنی در یک مرد برمیانگیزند. اندیشه ضعف به همان طریق میتواند عشق ایجاد کند که احساس قدرت...
فکرکردن به کشور خود بهمثابه چیزی آسیبپذیر چیزی که باید از آن مراقبت کرد، در تضاد با سر و صداهای نفرتانگیزی است که از ملیگراهای افراطی امروزی شنیده میشود. انعطافپذیری سیمون وی تا حدی میتواند بازگشت علاقه به کارهای او را توجیه کند.
شاید ما بهدنبال کسی میگردیم که ما را از جنگلی که در آن گیر افتادهایم بیرون ببرد، جنگلی که اختلافنظرهای فراگیر امروزی پدید آورده است.
من درباره جذابیت سیمون وی برای خودم و عادتم به اینکه کتابهای او را در دستان دانشجویانم قرار دهم و بگویم «این را بخوانید» تأمل کردم. شش دلیل وجود دارد که من متناوباً به وی باز میگردم و میخواهم ایدههای او را با دیگران به اشتراک بگذارم: ۱) غیابِ مطلقِ آیرونی در اکثر نوشتههای او؛ ۲) مبارزه مستمر او علیه شهروندانِ خودشیفته و خودپسند؛ ۳) اضطرار اخلاقیای که او را به سمتِ مسئله آموزش میکشاند؛ ۴) تأکید او بر معرفت دستِ اول؛ ۵) باور او به اینکه تأثیراتِ دوریآورِ فناوری میتواند به ازخودبیگانگی کامل منتهی شود؛ و ۶) زیبایی عمل و سخنِ او.
تأکید وی بر اضطرار اخلاقی آموزش و اینکه او بهدنبالِ کسبِ معرفت از طریق تجربه مستقیم بود هر دو در تقابل با برخی از بدترین ویژگیهای علوم انسانی دانشگاهی امروز است. تکثیر عجیب و غریب زبانِ تخصصی (ژارگون) توخالی، نظریههای خودبرتربینانه، کنفرانسها و کتابها و مقالات محققانهای که ضرورت آنها واضح نیست و تبدیلِ حریصانه خانههای یادگیری به خانههای درآمدزایی همه میتوانست وی را آشفته کند. درآمد متزلزل معلمان مدرسه و استادان و معلمان فرعی دانشگاه نیز میتوانست او را گیج کند. در واقع، او بهوضوح ارتباط بین آنچه در دانشگاهها اتفاق میافتاد و کارخانهها را مشاهده کرد: «جوانان همآنقدر دلمشغول امتحاناتشان هستند که کارگرانِ جزو به پول توجیبیشان».
وقتی به این بند از نوشته او در کتاب نیاز به ریشهها رسیدم، دانستم که او هم حرف مرا میزند: «بسیاری از مردم فکر میکنند که کارگرزاده کوچکی که امروزه به مدرسه میرود بیش از آن میداند که فیثاغورث میدانست، تنها به این خاطر که او طوطیوار میتواند تکرار کند که زمین به دور خورشید میگردد. اما او درواقع دیگر به آسمانها نمینگرد. آن خورشیدی که از آن برای او در کلاس صحبت میکنند، کوچکترین ارتباطی با خورشیدی که میبیند ندارد. او از جهانِ اطراف خود جدا شده است.» او توضیح میدهد که چگونه کسانی بیرون از طبقه روشنفکر از اندیشیدن بیگانه شدهاند، از ادبیات و فلسفه بزرگِ گذشته که ذاتِ تجربه جهان به مثابه یک کارگر، کشاورز یا سرباز را فراچنگ آورده بود. او امیدوار بود که این ارتباطاتِ ازبینرفته را با معرفی بزرگترین متونِ تاریخ به افراد دوباره برقرار سازد، خصوصاً کلاسیکهای یونانی، که در بردارنده این بودند که زندگی کامل در جهان چگونه است. وی پروژه تئاتر جنگِ برایان دوریس را تحسین میکرد که نمایشنامههای جنگی سوفوکلس را در اروپا و امریکا برای نظامیان و غیرنظامیان به صحنه میآورد تا «زبانی عمومی به وجود آورد که تأثیر جنگ بر افراد، خانوادهها، و جوامع مورد بحث قرار گیرد». وی همینطور باور داشت که، بهمددِ ترکیبِ هر حرکتِ فیزیکی فرد با توجه کامل و اندیشهورزانه، فرد میتواند به وظیفه خود بپردازد و همینطور در ادامه نسلی قرار گیرد که آن را انجام دادهاند. ازخودبیگانگیای که بهخاطر تکرار خستهکننده حرکاتِ بیمعنا به وجود میآید افراد را از هم میپراکند و درنتیجه باعث میشود کارگران کارخانهها، کشاورزان و دیگر کارگرانِ یدی عظمتی را که در عصر صنعت از دست دادهاند دوباره به دست بیاورند.
برای اینکه جذابیتِ وی برای فردی معاصر را دریابم، نگاهی به سه مثال از دو دهه ابتدایی قرنِ بیستویکم میاندازم، مثالهایی که اندیشه و زندگی او باعث ایجاد پروژههایی خلاقانه شد: کتاب بیگانگان و بیاشتهایی از کریس کراوس، مجموعه بازآفرینی آن کارسون و مستند تجربی مواجهه ای با سیمون وی جولیا هزلت. به نظر میرسد که کار وی طنینی ویژه برای زنان داشته است. تا حدی، بدنمندی رادیکالِ اندیشه او -و جداییناپذیریاش از بدنِ بیمارش- برای زنان جذاب است زیرا همه را دعوت میکند تا به آن چیزی که احتمالاً نقداً میدانند توجه کنند: اینکه بدن، با همه فشارها و لذتهایش، پیششرطِ همه اندیشهها و خلاقیتهاست.
بدنهای فیلسوفان، هنرمندان، موزیسینها یا نویسندههای مرد همیشه کاملاً بیربط به کارهایشان دانسته شده است، درحالی که تأکید عجیبی بر بدنها یا روانهای مشکلدارِ اندیشمندان و خلاقان زن وجود داشته است. کراوس مثالی میزند، اینکه هرچند فریدریش نیچه میگرن داشته است، هیچوقت او را فیلسوفِ سردرد ندانستهاند، درحالی که وی همیشه «فیلسوف مبتلا به بیاشتهایی» دانسته شده است. وی ما را وامیدارد تا بدن را بهمثابه کشتیای بدانیم که اندیشه از درونِ آن بیرون میآید. وضعیتِ خارجی او -زنی در جهانِ مردانه فلسفه، عارفی در میانِ سکولاریستها، روشنفکری در میان کارگران و پیشهوران، زنی که کراوس او را «سیمونِ عجیب و غریب» و «خل دوستداشتنی» مینامد- او را تبدیل به شخصیتی جذاب برای هر کسی میکند که تلاش میکند تا خود را در دنیایی جا کند که برای دیگران ساخته شده است. وی پشت و پناهِ افراد عجیب و غریب است. زنانی که تحتتأثیر او قرار گرفتهاند چیزی از خود را درونِ او میبینند.
مثلاً، کراوس در بیگانگان و بیاشتهایی مینویسد: “ در بازخوانی جاذبه و جذابیت سیمون وی، من با این فیلسوفِ مرده بسیار همذاتپنداری کردم. مانند او، من بیماری مزمنی داشتم که خوردن را برایم بسیار مشکل میکرد. هر دوِ ما شانهها و گردن درازی داشتیم که وقتِ راهرفتن جلو میآمد، یک روحیه دستوپاچلفتی که در برابرِ تمام عدم امکانها تلاش میکرد تا از بدنهای عجیبِ ما بیرون بزند. هردوِ ما سیگارِ دستپیچ میکشیدیم و هیچ درکی از زنانگی یا جنسیتمان نداشتیم. هردوِ ما در مدرسه تمسخر میشدیم و همینطور در دبیرستانِ مادامالعمرِ بعد از آن.» کتاب کرواس داستانِ تلاشهای شکستخورده او برای یافتنِ یک توزیعکننده برای جاذبه و جذابیت را توضیح میدهد، «فیلمِ تجربی ۱۶میلیمتری درباره امید، نومیدی، احساس مذهبی و عقیده». او بین داستانهایی از زندگی خودش و سیمون وی حرکت میکند و از خواننده دعوت میکند تا شباهتها را دریابد، مانند تمایلِ هردوِ آنها به اطاعت و فرمانبرداری: درباره وی از خدا و درباره کراوس شرکای جنسی سادومازوخیستیاش. واژه «بازآفرینی» خدا در وی، به معنای خواستِ کنارزدنِ خود برای دسترسی به خدا، در کتاب کراوس بهکرات تکرار میشود، خصوصاً در بخشهایی درباره بیاشتهایی. کراوس این حقیقت را محکوم میکند که «زنان همیشه در معرض تفسیر هستند» و از خوانندگان وی میخواهد که جستوجو برای معنای پنهان را، در جایی که چنین چیزی وجود ندارد، کنار بگذارند. کراوس میگوید حرف وی را به معنای ظاهری آن بفهمیم: «او از خود متنفر بود، او زشت بود». در کل، وی محملی است برای نقدِ کراوس از زنستیزیاش که زنان عجیب و هوشمند را مورد آزار قرار میدهد.
کارسون که شاعر و کلاسیسیست است نیز از واژه «بازآفرینی» وی استفاده میکند. این واژه عنوان مجموعه اشعار و جستارها و اپراست، که در آن وی در دو بخش ظاهر میشود، یکی تحت عنوان: «بازآفرینی: چگونه زنانی مانند سافو، مارگریت پروته و سیمون وی درباره خدا صحبت میکنند» و دیگری تحت عنوان «بازآفرینی: اپرایی در سه بخش». کارسون به جنبههای معنوی زندگی وی توجه میکند و مینویسد که «او زنی بود که میخواست خود را از راه خارج کند تا به خدا برسد»، و بهتفصیل فرآیند این «ازبینبردن دوباره موجودِ درون خودمان» را توصیف میکند. وی مرده است، اما ما آثار او را در اختیار داریم که میتوانند بهنوعی «برنامه» ما برای بازخلقِ خودمان باشند. کارسون همینطور به بازنمایی فیزیکی بازخلق علاقهمند است. او مینویسد: «سیمون وی همه زندگیاش با خوردن مشکل داشت. بسیاری از زنان دچار این مشکل هستند». وی رویای رابطهای دیگر با غذا -و خدا- را داشت، رابطهای که نه متضمنِ خوردن، بلکه متضمنِ جذبِ آن از طریق چشمان بود. در اپرای «بازآفرینی»، کارسون تلاشهای بیثمرِ والدین وی برای نجاتِ او از خودش را به تصویر میکشد و مینویسد: «او نمیخواست زن باشد... او میخواست ناپدید شود. برخی از جنبههای ناپدیدشدن باید از والدینش پنهان میشد و بنابراین نامههای بسیارِ او به آنها تکرارِ همان کارتپستالهای آتشینی است که هر دختر خوبی به خانه میفرستد -مردم عزیز، عجب هوای خوبی است، برای شکلات متشکرم، من اینجا دوستان زیادی دارم، همهتان را میبوسم- و درعینحال او در حال مرگ بود».
تأملات کارسون خوانندگان را دعوت میکند تا وی را آن نوع دختری بدانند که همه ما بهنوعی او را میشناسیم. هنر کارسون کمک میکند تا رنجهای وی برای ما آشناتر شوند. ما وی را مظهر زنان و دخترانی میبینیم که رنج میکشند و در آرزوی چیزی ورای خود هستند. مستند هزلت به نام مواجهه ای با سیمون وی از وی استفاده میکند تا رنج دیگران را بفهمد. فیلم تلاشی است در همدلی و، آگاهانه یا ناآگاهانه، اکتشاف تقصیرِ سفیدپوستان. هزلت فیلسوف فقید را وامیدارد تا پرسشی را پاسخ دهد که این فیلم و فیلمهای دیگرِ ساخته او را به جلو میراند، فیلمهایی که همه مردم در رنج را به تصویر میکشد: «در مقابل رنج دیگران چه واکنشی باید نشان دهیم؟». هزلت بهدنبال یک پاسخ است. او حتی بازیگری استخدام میکند تا نقش وی را بازی کند تا او بتواند از شخصِ وی این سوال را بپرسد. تحتتأثیر این جمله وی که «توجهْ نایابترین و محضترین صورتِ سخاوت است»، هزلت میخواهد بفهمد که چگونه یک نفر -که مثلاً از شرارتهایی که دولتش مرتکب شده حیرتزده است- میتواند از توجه استفاده کند تا از وحشت بکاهد.
فیلم که پیش میرود، بینندگان میفهمند فیلمساز برای این به وی احتیاج دارد که رنجی را که پدر و برادرِ هزلت را بهسمتِ خودکشی کشاند درک کند. فیلم نوعی شکاکیت هم نسبت به وی دارد، چرا که هزلت چرخشِ وی بهسمت خدا را نوعی خیانت به خود میداند. او بهدنبال این است که بفهمد آیا مشورتهای وی میتوانند چیزی را واقعاً در جهان عوض کند. با وجود این شک و شبههها، هزلت وی را به عنوان حکیمی به تصویر میکشد که راهبری او میتواند مردم را به این سمت راهبری کند که، در جهانی که مشکلاتِ آن را او به تصویر کشیده است، اخلاقی زندگی کنند: مشکلاتی از جنگ در عراق و وحشیگریها در گوانتانامو گرفته تا نسلکشیها و جنگهایی که در قرن بیستم مشاهده کردیم، تا تراژدیهای کوچک تجربههای روزمره انسانی. او تحتتأثیر توصیهای است که وی به دانشجویانش کرده است «همیشه کاری را انجام دهید که برایتان بیشترین هزینه را داشته باشد».
وی آسیبپذیری انسان را در عمیقترین حالتِ آن فهمیده بود. او معتقد بود که «ترس و وحشت... چه بهخاطر تهدید بیکاری باشند، چه دستگیری توسط پلیس، چه بهخاطر حضور نیرویی خارجی در کشور یا امکان حمله»، باعث به وجودآمدن «نوعی فلج ذهنی میشود». هدف او این بود که از افراد بهمثابه وسیلهای برای بازگرداندن احساسات به رگهای جامعه استفاده کند. در همه توصیههای او، ما ارتباط بین نظریه سیاسی و معنویت را میبینیم که اغلب با هم در تضادند. ما فردی شکنجهشده را میبینیم که بسیار به رنج جهان حساس است، بیشازحد به نقشههای آرمانگرایانه خود متعهد است که بتواند به اندازه کافی طولانی زندگی کند تا آنها را به سرانجام برساند. مطمئناً این مدلی نیست که بخواهیم از آن تقلید کنیم.
پس تکلیف ما با وی چیست؟ اگر پیچیدگی روانی او کار را برای اینکه او را یک الگو بدانیم دشوار میکند، کارهای او هنوز دعوتی اخلاقیاند. او مشورتی نامتعارف اما عملی برای معلمان، دانشآموزان، کارگران و شهروندان فراهم میآورد. برای دیگران از هر جنسیت، عقیده یا رنگ او حرفی برای گفتن دارد. او شدیداً ضد ایدئولوژی است و راهنمایی عاقلانهای برای مقاومت دربرابرِ جذابیتِ خودشیفتگی ارایه میکند. او ما را دعوت میکند تا در جهان عمل کنیم و ریاکاریای را که در همهجا رواج دارد بشناسیم و از بین ببریم. زندگی او که بر نوشتن، فکرکردن، و از همه مهمتر عملکردن تأکید میکند میتواند الهامبخشِ داستانها، شعرها، آوازها، تصاویر و اعمال سیاسی باشد. او برای کسانی که در برابرِ رازِ او گشودهاند، مانند یک الهه عمل خواهد کرد. از همه مهمتر، در جامعهای که مهمترین ویژگی آن ازخودبیگانگی است، سیمون وی راهکاری ارایه میکند تا در جایی که بیگانه شدهایم دوباره احساس درخانهبودن کنیم. منبع:ترجمان