وضع دنیا نه بدتر شده نه بهتر، نه همان است که بود
مولف: جورج سایلابا |
مترجم: مجتبی هاتف |
بفلر| چارلز دیکنز نخستین بند از رمان داستان دو شهر را با این جمله آغاز میکند: «بهترین روزگار و بدترین ایام بود.» و درادامه مینویسد: « دوران عقل و زمان جهل بود. روزگار اعتقاد و عصر بیباوری بود. موسم نور و ایام ظلمت بود. بهار امید بود و زمستان ناامیدی. همهچیز در پیش روی گسترده بود و چیزی در پیش روی نبود، همه به سوی بهشت میشتافتیم و همه در جهت عکس ره میسپردیم ».
سالهای اول قرن بیستویکم دستکم از این لحاظ شبیه سالهای آخر قرن هجدهم به نظر میرسد. اطمینان به پیشرفتها و تهدید فجایع همواره جای خود را با یکدیگر عوض میکنند؛ نویدهای بهبود و پیشرفتِ بیپایان با هشدارهایی درباره زوال نهایی پاسخ داده میشوند؛ هر استیون پینکر برای خود مخالفی همتراز مانند وندل بِری دارد.
بحث فقط بر سر درستی این پیشبینیهای متناقض نیست - فقط آن دسته از طرفهای بحث تأیید یا رد پیشگوییهایشان را به چشم خود خواهند دید که بیشتر از دیگران عمر کنند. در هر حال، آینده آزمایشی علمی نیست که در آن شرایط اولیه آزمایش ثابت نگه داشته میشوند و متغیرها یکی پس از دیگری تغییر میکنند. ما مجبوریم سیاستهای اساسی بلندمدتی برگزینیم چون امیدوار نیستیم تا چندین و چند دهه آتی بهتربودنِ گزینههای دیگر بر ما آشکار خواهد شد.
حساب و کتاب
بحث بر سر پیشرفت- دستکم میتوان گفت که – بحث درباره فناوری است: اینکه فناوری چه کار کرده است، احتمالاً چه کار خواهد کرد و با چه هزینههایی کار خواهد کرد؟ این دیدگاه درست و بدیهی به نظر میرسد، اما اینطور نیست. اقتصاد نئوکلاسیک مهارت خاصی در نادیدهگرفتن هزینه و فایدهای دارد که عاید کسانی میشود که از قدرت بازار کمتری برخوردارند، کسانی مثل کشاورزان و ماهیگیرانی که فقط برای گذران زندگی کار میکنند، بومیانی که به زمینشان وابستهاند و ساکنان آتی مناطق ساحلی (حدود ۵۰درصد جمعیت امریکا) که احتمالاً دوست ندارند مجبور شوند بین مهاجرت به مناطق غیرساحلی و زندگی در خانه قایقی یکی را انتخاب کنند. همانطور که یک پیشنهاد در قاموس دولتیها نه به دلیل مقبولیتش در بین جمع کثیری از مردم بلکه فقط به این خاطر که امید میرود حامیان کلیدی کنگره را جذب کند «بهلحاظ سیاسی شدنی» است، فناوری نیز از نظر یک اقتصاددان «ماندنی» است، نه به این دلیل که رفاه بشر را بیشتر میکند بلکه فقط به این دلیل که میتواند به قدر کافی سرمایهگذارانی را جذب کند که انتظار دارند از آن فناوری سود کسب کنند. از نظر خیرخواهی، هیچیک از این دو فرآیندِ تصمیمگیری مطلوب نیست.
کتاب جدید استیون پینکر با عنوان اینک روشنگری: در دفاع از خرد، علم، اومانیسم و پیشرفت باب جدیدترین مرحله این منازعه را باز کرده است. بیشترین بخشِ کتاب تخصیص یافته است به ارائه دهها نمودار درباره هرچیزی که روی زمین یافت میشود: نرخ مرگومیر ناشی از وسایل نقلیه، پوپولیسم، سلاحهای هستهای، تنهایی، اوقات فراغت، سواد زنان، کار کودکان، سرانه جهانی مصرف کالری، دیاکسید کربن منتشرشده بهازای هر دلار تولید ناخالص داخلی و مرگومیر ناشی از صاعقه. همچنین پینکر در این کتاب بحث و جدلی محکم علیه مذهب، پستمدرنیسم و (تأسفبارتر از همه) نیچه به راه انداخته است. پینکر معمولاً منطقی است اما قوه تخیل نادری دارد، به طوریکه در بحث نابرابری، حرفهای پیشپاافتاده هری فرانکفورت، فیلسوف لیبرتاریان امریکایی را تأیید میکند:
«از دیدگاه اخلاقی، مهم این نیست که همه بطور یکسان داشته باشند؛ از لحاظ اخلاقی مهم این است که هرکسی بهاندازه کافی داشته باشد...».
او همچنین مغرورانه از نائومی کلاین بهخاطر رد تدریجیگرایی در موضوع تغییرات اقلیمی انتقاد میکند، چراکه گویی بهجای ارائه دلیل منطقی و دقیق صرفاً به نطق آتشین پرداخته است.
گرِگ ایستربروک در کتاب خود با عنوان اوضاع بهتر از چیزی است که به نظر میرسد از همان روش دادهمحورِ پینکر (منهای نمودارها) استفاده میکند و به همان نتیجه میرسد: تقریباً همهچیز رو به بهبودی است، مهم نیست که همه چه فکری میکنند. او در دیباچه کتاب، حامیان غفلتزده ساندرز و ترامپ را متوجه نابجا بودن خشمشان میکند. امریکا در سال ۲۰۱۶ مشکل چندانی نداشت (خواننده به یاد هیلاری کلینتون میافتد.): « درواقع امریکا در بهترین وضعیت خود تا آن زمان قرار داشت... سطح استانداردهای زندگی، درآمد سرانه، قدرت خرید، سلامت، امنیت، آزادی و طول عمر در بالاترین حد خود بود و زنان، اقلیتها و همجنسگرایان از آزادی بیسابقهای برخوردار بودند. »
حال سوال این است که براساس کدام مدرک «در هیچ برهه از تاریخ امریکا رفاه مردم بهتر از سال ۲۰۱۶ نبود» و (بهادعای ایستربروک) در هیچ برهه زمانی «وضعیت هر عضوی از جمعیت جهان نیز بهتر از این نبود»؟ در ابتدا «شاخص فلاکت» را داریم: حاصل جمع نرخ بیکاری و نرخ تورم. رقم این شاخص در سال ۲۰۱۶ در پایینترین سطح خود در نیمقرن گذشته قرار داشت. نرخ سوءتغذیه جهانی به پایینترین سطح و تولید سرانه غذا به بالاترین سطح در تاریخ رسیده است. نفتْ فراوان و ارزان شده است؛ همینطور مواد معدنی اساسی. آلودگی هوا و آب در کشورهای توسعهیافته کاهش یافته است. تقریباً در همه کشورها نرخ مرگومیر ناشی از بیماریهای عفونی به سرعت پایین آمده و میانگین عمر به بیشترین حد خود در تاریخ رسیده است. سرانه تولید ناخالص داخلی تقریباً هر سال رکورد میزند. میزان فقر مطلق در پایینترین سطح است. سرانه جهانی مخارج نظامی کاهش یافته است. نرخ جرم و جنایت با شیب تندی پایین آمده و در همه کشورها، به استثنای افغانستان، عراق، سوریه و سودان، احتمال مرگ افراد در اثر خشونت کمتر از همیشه است. مسافرت با خودرو و هواپیما ایمنتر از پیش شده است. تحصیل دختران تقریباً جهانی و فراگیر شده است. اینها را منابع مختلفی میگویند، از جمله نشریه ساینس و نیچر، سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو)، وزارت کشاورزی امریکا، سازمان بهداشت جهانی، اداره آمار امریکا، کنسر ژورنال فور کلینیشنز۵ و انبوهی دیگر از منابع معتبر ایستربروک.
برداشت آمیخته کشاورزی با فناوری نوین محور اصلی تابلوی ایستربروک را تشکیل میدهد. نیمقرن پیش، ۵۰ درصد انسانها دچار سوءتغذیه بودند و وقوع قحطی و مرگومیر جمعی در هیچجا دور از انتظار نبود. نورمن بورلاگ، طلایهدار «انقلاب سبز» در کشاورزی و «شاخصترین چهره قرن بیستم»، وارد صحنه شد. بهلطف گونههای گیاهی قویتر و بارورتری که بورلاگ به وجود آورد، هندوستان، آفریقا، برزیل و دیگر مناطق پرجمعیت جهان تولیدات غذایی خود را بطورچشمگیری گسترش دادند، درآمد کشاورزان را بالا بردند (آن دسته از کشاورزانی که توان مالی بهرهمندی از کودهای گرانقیمت برای گونههای پرمحصول را داشتند) و حتی از آفتکشها کمتر استفاده کردند. ایستربروک تأیید میکند که انقلاب سبز طبق برآوردهای سال ۱۹۹۷ جان یک میلیارد انسان را نجات داده بود. او میگوید: «با گذشت دو دهه، این رقم ممکن است به دو میلیارد رسیده باشد».
فناوریهای نوین هرچقدر هم که مطلوب باشند، بهندرت موهبتی ناب و خالص به حساب میآیند. نجات زندگی یک یا دو میلیارد انسان به خیلی از عوارض جانبی زیانبار میارزد. ما باید عوارض جانبی این فناوریها را نیز بپذیریم. در زیر گزیدهای از مقاله سایدور رحمان، دانشمند هندی، را میخوانیم که بهسال ۲۰۱۵ در ایشن ژورنال آو واتر، اینوایرنمنتاند پلوشن منتشر شده است:
انقلاب سبزْ هندوستان را از کشوری با کسری مواد غذایی به کشوری با مازاد غله تبدیل کرده است... [اما] تقویت کشاورزی در طول این سالها در مجموع به تخریبِ اکوسیستم ظریفِ کشاورزی منجر شده است. بالارفتن هزینه تولید و کاهش بازده اقتصادی روشهای کشاورزی بر وضعیت اجتماعی و اقتصادی کشاورزان تأثیر میگذارد. از بین رفتن حاصلخیزی خاک، فرسایش خاک، سطح سمیت خاک، کاهش روزافزون منابع آبی، آلودگی آبهای زیرزمینی، درجه شوری آبهای زیرزمینی، افزایش موارد ابتلا به بیماریهای انسانی و دامی و گرمشدن جهانی برخی از اثرات منفی رویآوردنِ بیشازحدِ کشاورزان به فناوریهای کشاورزی برای به موفقیت رساندن انقلاب سبز هستند. مصرف بیرویه و نامناسب مواد شیمیایی موجب آلودگی خاک، هوا و آب و غذا و علوفه حیوانات میشود. ... پیمایشها و مطالعات علمی گوناگونی که روی پسماندههای آفتکشها و کودها در ۴۵ سال گذشته انجام گرفتهاند نشان میدهند که آثار کودها و آفتکشها در شیر، محصولات لبنی، آب، علوفه و غذاهای دامی و دیگر محصولات غذایی بیش از حد مجاز است. ... میزان آسیب سیستماتیکی که در جریان انقلاب سبز بر خاک، آبهای زیرزمینی و اکوسیستم وارد شده است باید اندازهگیری شود. اگر تدابیری بهموقع، مناسب و پایدار برای کاهش آسیبهای ناشی از انقلاب سبز اندیشیده نشوند... ممکن است این انقلاب به پیامدهایی برگشتناپذیر بینجامد.
ایستربروک از تمسخر نگرانیهای مطرحشده درباره کمیابی منابع لذت میبرد، همانطور که از دستانداختنِ نگرانی درمورد کمیابی غذا خوشش میآید. موضع عمومی وی با این جمله بیان میشود: «همهچیز خوب است (جز گرمشدن جهانی) » - و او درباره گرمشدن جهانی نسبتاً خوشبین است. البته منبع اصلی نفت است. ایستربروک به ما اطمینان میدهد آنهایی که با این هشدار هراسافکنان که سوختهای فسیلی تا ابد دوام نخواهند آورد ترس به دل خود راه میدهند، نگرانی بیجا دارند. «موریس اِیدلمن، اقتصاددان دانشگاه امآیتی که در نخستین سالهای پس از جنگ جهانی چهرهای تاثیرگذار بود، استدلال میکند که هیچکدام از منابع طبیعت، دستکم تا هزار سال دیگر، تمام شدنی نیستند، چون قیمت و فناوری در مقایسه با انسان خواهند توانست مقادیر بیشتری از سازههای جغرافیایی استخراج کنند. تجربه این نظر را تأیید میکند»
آیا اینطور است؟ مضحک به نظر میرسد؟
نه لزوماً. نخست اینکه در این ارقام تمایزی بین نفت سبک و انواع دیگر نفت دیده نمیشود. استخراج و پالایش نفت سبک آسان و نسبتاً تمیز است. دیگر مقدار باقیمانده نفت سبک نامحدود نیست؛ درواقع، مقدار چندان زیادی باقی نمانده است. موضوع نفت سنگین، سنگ نفت و ماسههای قیردار بحث دیگری است. دستکم میتوان گفت که تاکنون تهیه و پالایش آنها دشوار و همراه با آلودگی بوده است.
درمجموع، دلایل ایستربروک چقدر میتواند اقناعکننده باشد؟ آمارها دروغ نمیگویند، اما میانگینها ممکن است گمراهکننده باشند. ممکن است درآمد ۲۰درصدِ بالایی جدول توزیع درآمد به سرعت افزایش یافته باشد، اما نرخ رشد دستمزد برای کسانی که ۹۰ درصدِ پایینی را تشکیل میدهند از سال ۱۹۸۰ سالانه ۶/۰ درصد بوده است و تعداد افرادی که از بدنه نیروی کار خارج شدهاند در 40 سال گذشته تا این حد زیاد نبوده است. بخش داخلی کشور، که زمانی پر شده بود از شهرهای کوچکی که مملو بودند از کشاورزان مستقل، صنعتگران، کارگران کارخانهها، تاجران و مدیران، اکنون به منطقه ارواح تبدیل شده است که پر است از مزارع بدهکار بزرگ، که ایستربروک بهرهوری عظیم آنها را میاستاید . ساکنان قبلی این شهرهای کوچک بطور بیسابقهای خودشان را میکشند و به مواد مخدر معتاد میکنند. در پیمایش جدیدی که فدرال رزرو امریکا انجام داده است، ۴۰ درصد از بزرگسالان این کشور گفتند نمیتوانند از عهده هزینه ۴۰۰دلار در وضعیت اضطراری برآیند – نوعی وضعیت بیثباتی که فاجعهبار میشد اگر جمهوریخواهانِ موافق اکثریت را در سنا حفظ و قانون اوباماکر را لغو میکردند. با این کار دهها میلیون نفر از بیمه سلامت، که دستکم برخی از وضعیتهای اضطراری مذکور را پوشش میدهد، محروم میشدند.
با وجود ریشخند ایستربروک به این ادعای ساندرز که «امریکاییها با آلایندههای ناشی از طمع شرکتها «مسموم» میشوند»، مجله تایم سال گذشته براساس پژوهشی از هفتهنامه لنست گزارش داد که ۱۵۵۰۰۰ مورد مرگ زودرس در امریکا ناشی از آلودگی هوا بوده است. پژوهشگران همچنین اشاره کردند که برآورد این آمار احتمالاً با چشمپوشی همراه بوده است و دادههایی در تأیید قرارگیری مرگبار در معرض مواد مختلکننده غدد داخلی، مواد پیشگیرنده شعله، آفتکشها و آلایندههایی دیگر در دست ندارند.
پشت سر گذاشتن پرتگاهها
پدیدهای هست بهنام «افتادن از پرتگاه»، که در آن محصول یا تکنیک جدیدی در یکی دو نسل بسیار عالی عمل میکند و همه رقبا را پشت سر میگذارد، سپس کمکم نتیجه منفی از خود نشان میدهد یا کلاً از کار میافتد. همانطور که اشاره شد، انقلاب سبز را میتوان نمونه چنین وضعی دانست. جنگلکاری صنعتی نمونه دیگری است، که در برخی موارد به شکست انجامیده است، چون سیستم پشتیبانی بومشناختی پیچیده که لازمه جنگلی سالم است در جنگلی که بهصورت تجاری مدیریت میشود از بین میرود. همچنین قیمت نفت آنقدر بیثبات و میزان ذخایر آنقدر فرضی است که بعید نیست پرتگاهی، یا حداقل دستاندازی بزرگ در جاده، در انتظارمان باشد.
ایستربروک بهگفته خودش میخواهد خوشبینی را
« از لحاظ روشنفکری دوباره معتبر» کند؛ او تأکید میکند که خوشبینی بهمعنی خوشنودی از خود نیست. لزوماً اینطور نیست. اما خوشبینی ممکن است بهمعنی اطمینان به امکان حل مشکلات بزرگ بشریت یا بهمعنی اطمینان به امکان حل آنها با انجام بسیاری از همان کارهایی باشد که در حال حاضر و با همین افرادی که در رأس کارند انجام میدهیم. ایستربروک پیوسته به خوانندگانش اطمینان میدهد که «نیروهای بازار» همهچیز را در اختیار دارند. او بهطنز میگوید: «اگر برای زلزلهشناسی سهبعدی آژانس دولتی ایجاد شده بود، چنین آژانسی ساختمانهای باابهت میساخت، صدها معاون مدیر استخدام میکرد، برای افزایش بودجه سالانه لابیگری میکرد و هرگز نفتی تولید نمیکرد». این شوخطبعی همیشگی آزادیخواهان را نشان میدهد. «تولید نفت و گاز در امریکا و دیگر کشورها بیشتر به این دلیل افزایش یافته است که طرحهای خصوصی از نظامهای سیاسی کند بهمراتب بهتر عمل میکنند که گرفتارِ دوستگماری، نارضایتی ناشی از گروهبازی و عدم فهم اصول پایهای اقتصاد شدهاند». پشت این حرفهای پرطمطراق درباره هوش برتر بازارها حالت مزمنی از فساد سازمانیافته وجود دارد. طرحهای ابتکاری دولت هرگز در ایالات متحده امکان رقابت موفق با شرکتهای خصوصی را پیدا نکردهاند، چون در این کشور کسبوکارْ صاحب دولت است. عدم درک این نکته منجر به ناتوانی در فهم اصول پایهای سیاست در یک نظام مبتنی بر دموکراسی کاپیتالیستی میشود. از طرف دیگر، ایستربروک تغییرات اقلیمی را جدی میگیرد و با گنجاندن فصلی در دفاع از «درآمد پایه همگانی» در اواخر کتاب خوانندگانش را غافلگیر میکند.
کتاب اوضاع بهتر از چیزی است که به نظر میرسد با همه ناهمگونیهای ایدئولوژیک کتاب مفیدی است. این اثر به افراد شکاک به فناوری جرأت و آمادگی میبخشد. بهخصوص اینکه موکداً به ما یادآور میشود که نیروهایی بزرگ با قدرت ایستایی عظیمی در کارند و هریک برای خود تجربه انباشته وسیعی با ایدههایی درباره نحوه حل مسائل اساسی آینده دارند، مسائلی مانند غذا، بهداشت، انرژی و حملونقل. هرگونه طرح انقلابی که ارزش بررسی داشته باشد بهناچار با برنامههای تفصیلی موقت شروع خواهد شد.
آینده حساب شده
برنامههای تفصیلی برای یوول نوا هراری، آیندهپژوه نامدار، چندان جذاب نیستند. ایستربروک جدی، منطقی و ازمدافتاده است؛ هراری دمدمی، دارای قوه تخیل، بهروز و بیشتر متمایل به بیان جملاتی گیجکننده مانند این است که ایستربروک خوابش را هم نمیبیند: «وقتی دادگاه تفتیش عقاید اسپانیایی و کاگب جای خود را به گوگل و بایدو میدهند، بعید نیست که موهومبودن «اراده آزاد» برملا شود و لیبرالیسم مزیتهای عملی خود را از دست بدهد». هراری، مورخ اسراییلی لاغراندام، با کتاب انسان خردمند، که مروری است کلی بر تاریخ گونه ما انسانها، و انسان خداگونه، که نگاهی است به آینده (یا شاید ناآینده) گونه ما، افق جدیدی باز کرد. هر دو کتاب به سبکی بیقیدوبند اطلاعاتی قابلملاحظه و جالب و ایدههایی بسیار جدی در بر دارند؛ به همین خاطر حدود 12 میلیون نسخه فروش داشتهاند. وقتی اینهمه خواننده با دقت به همه حرفهای فردی گوش میدهند، کیست که بتواند در مقابل وسوسه نصیحت دادن (یا بهتوصیف خود هرارای، «روشنی» دادن) به چنین خوانندگانی مقاومت کند؟
در فیلم فارغالتحصیل تاجری دانا آهسته در گوش داستین هافمن [بازیگر نقش بنجامین برداک] میگوید «پلاستیک!» و با این کارش دورنمایی جدید از آینده به روی او میگشاید. چشمانداز هراری را نیز میتوان در یک واژه جادویی خلاصه کرد، که به اندازه «پلاستیک» ناگیرا به نظر میرسد اما ناظر بر آینده نیز هست. روزی خواهد رسید (در برخی موارد هم آن روز رسیده است) که بسیاری از کارهایمان بهوسلیه الگوریتمها انجام خواهند پذیرفت، ازجمله: حفظ سلامتیمان، مدیریت کسبوکارمان، پیشبرد جنگهایمان، انتخاب رهبرانمان، انجام پژوهشهای علمیمان، شکلگیری ذائقه زیباشناختیمان، مدیریت آموزشمان، انجام درمانهای روانیمان، ترتیبدادن دوستیهایمان، برنامهریزی برای تعطیلاتمان، تمیزکردن خانههایمان، راندن خودروهایمان و انتخاب سرگرمی خانگیمان!
الگوریتمها روشهای تعمیمیافته حل مسالهاند – اگر بخواهید توضیح بدهید، احتمالاً در قرن بیستم گیر میکنید و باید فوراً راهاندازی مجدد کنید. الگوریتمهایی برای تشخیص طبی، جستوجو در پایگاههای داده اسناد حقوقی، بازی شطرنج، پختن سوپ سبزی و، مشهورتر از همه، جستوجو در گوگل وجود دارند. همیشه الگوریتمهایی در کار بودهاند – یک میلیون سال پیش در علفزارهای گرمسیری الگوریتمهایی برای دوری از حیوانات شکارچی وجود داشتند. اما بهلطف دو پیشرفت تاریخی در قرن بیستویکم، الگوریتمها آماده تسلط بر دنیا شدهاند.
اولی انقلاب زیستفناوری است. دیگر آن بحثهای قدیمی درباره منحصربهفرد بودن انسان مطرح نیستند، چون رفتهرفته دانشمندان چگونگی کار پیوسته اندامها و دستگاههای داخلی بدن را بهتر درک میکنند و نحوه ترمیم و حتی تعویض آنها را یاد میگیرند. هیچکس مخالف بهکارگیری مهندسی زیستی برای درمان و کمک به قربانیان بیماریها یا تصادفات نیست، اما همانطور که هراری اشاره میکند، این فناوری بهخودی خود در این نقطه – یا هر مرحله دیگر – متوقف نخواهد شد. بهبود و ارتقا، چه از راه ارتقای بدنی کامل و چه مهندسی ژنتیک سفارشی برای آینده ما قابل تصور است. البته آینده «ما» تعبیر مناسبی نیست: دستکم تا مدتی فقط ثروتمندان توان خرید قدرتهای فوقبشری و مصونیت در برابر درد و مرگ را خواهند داشت. «اگر مراقب نباشیم، نوادگان متنفذان سیلیکونولی و میلیاردرهای مسکو ممکن است به گونهای متمایز و برتر از دهاتیهای اهل آپالاشیا [حوزهای فرهنگی در شرق امریکا] و روستاییان سیبریایی تبدیل شوند.»
ذهن مهم نیست
انقلاب فناوری اطلاعات نیز دوشادوش انقلاب زیستفناوری پیش میرود و بهسختی میتوان تشخیص داد که کدامیک نگرانکنندهتر است. یکی از جنبههای انقلاب فناوری اطلاعات مینیاتوریشدن آن است: امروزه قدرت محاسباتی هرگوشی هوشمندی بیشتر از فضاپیمایی است که در سال ۱۹۶۹ روی ماه فرود آمد. یادگیری ماشینی جنبهای دیگر از این انقلاب است. هراری ماجرای شگفتانگیزی تعریف میکند. گوگل تصمیم گرفت قهرمان یکهتاز شطرنج رایانهای، استاکفیش ۸، را با برنامهای جدید بهنام آلفازیرو به چالش بکشد. استاکفیش میتوانست 70 میلیون حرکت را در یک ثانیه پیشبینی کند؛ سرعت آلفازیرو فقط یکهزارم این رقم بود، اما در برنامهریزی این نرمافزار نوعی اصول یادگیری ماشینی به کار رفته بود. در طراحی آلفازیرو هیچگونه استراتژی یا سابقه بازیهای پیشین تعبیه نشده بود تا در تجزیه و تحلیل استفاده کند. فقط قواعد بازی را به این نرمافزار گفته بودند و چهار ساعت فرصت داده بودند تا خودش شطرنج یاد بگیرد. آلفازیرو استاکفیش را با نتیجه ۲۸ برد و ۷۲ تساوی شکست داد.
هراری بین هوشو خودآگاهی تمایز قائل میشود. ما عادت کردهایم این دو را یکی بدانیم، اما ممکن است هرگز ماشین خودآگاه وجود نداشته باشد. ولی این به آن معنی نیست که هوشهای مصنوعی با یادگیری نخواهند توانست ما را بهتر از خودمان بشناسند – یا، در هر صورت، به حدی بشناسند که بسیاری از کارهای میانفردی را در صنایع خدماتی انجام دهند. در این صورت، حضور انسانها کاملاً غیرضروری خواهد بود. هراری بارها به خوانندگانش هشدار میدهد که شاید مسأله سیاسی آینده نه ظلم یا استثمار بلکه بیاهمیتی باشد. بازآموزی مستمر با هزینه عمومی - راهکار اسکاندیناوی - ممکن است به کاهش مشکل نینجامد: افراد زیادی نخواهند توانست یاد بگیرند کاری را انجام دهند که ماشین نمیتواند بهتر و ارزانتر انجام بدهد. راهحل انسانی درآمد پایه همگانی یا خدمات پایه همگانی رایگان (آموزش، بهداشت، حملونقل و...) خواهد بود. هراری از پذیرش راهحل غیرانسانی– که در آن افراد غیرلازم بیشماری، عمدتاً از کشورهای فقیر، میمیرند – با این لطیفه بیمزه امتناع میکند: «آیا رأیدهندگان امریکایی موافق این کار هم خواهند بود که این مالیاتها برای حمایت از مردم بیکار کشورهایی فرستاده شود که رییسجمهور ترامپ «آشغالدانی» معرفی کرده است؟ اگر چنین باوری دارید، میتوانید به این موضوع نیز معتقد باشید که بابانوئل و خرگوش عید پاک مشکل را حل میکند». این نمونه دیگری است که نشان میدهد هراری - علاوه بر عدم توصیه مردم به همکاری برای اهداف سیاسی یا حتی توصیف آنها -
در کتاب ۲۱ درس برای قرن بیستویکم، با همه هوش و استعداد خود، از محدودههای اخلاقی سخنرانی در کنفرانس تِد خارج نمیشود: هرگز جرایم قدرتهای بزرگ شرکتی، مالی و دولتی را تشریح نکنید یا دیگران را به اقدام علیه آنها ترغیب نکنید، قدرتهایی که، درهرحال، دوستانی بسیار خوب برای برگزارکنندگان خوب سخنرانیهای تد هستند.
نمیتوانید در اینجا به سرانجام برسانید
فکر نمیکنم کریس هجز [گزارشگر و نویسنده دگراندیش امریکایی] تاکنون برای ایراد سخنرانی تد دعوت شده باشد. مطمئناً اگر دعوت شده بود، یکی از کارکنان بهخاطر این کار اخراج میشد. هرچه هراری طناز و خونسرد باشد، همآنقدر هجز آتشین و سخنور است. کتاب جدیدش با عنوان امریکا: تور خداحافظی گاهشمار زوال، تابلوی بیهنجاری و پرتره پژمردگی است. هجز در این اثر همانند کتابهای دیگرش، بیرون میآید و مردمان بیکس یا لگدمالشده را پیدا میکند، حرفهایشان را گزارش میکند و شرح گرفتاری آنها را به متن خطابه سیاسی تبدیل میکند. شخصیتهای این کتاب عبارتند از قماربازان، معتادان، طرفداران جنبش [ضدفاشیستی] انتیفا، بقاگرایان؛ زندانیان و شهر اسکرانتون در ایالت پنسیلوانیا.
حال سوال این است که آیا اوضاع بهتر میشود یا بدتر؟ ظاهراً هم بهتر میشود و هم بدتر – اوضاع برای افراد مختلف در جاهای مختلف متفاوت خواهد بود. پس بهترین پاسخ به این پرسش کدام است: جمعآوری آمار یا عملیکردن سناریوهای علمی-تخیلی آرمانشهری و ویرانشهری یا گزارش مفصل درباره زندگی افراد دردمند؟ هر سه مورد. بین طرفداران هر سه رویکرد اختلاف نظرهای سیاسی واقعی و غالباً شدیدی وجود خواهد داشت. اما حضور گسترده و مسلطِ متنفذان توانگر، ناخردگرایان و اقتدارگرایان در سیاست معاصر امریکا، با چشمانداز زننده خودشان از آینده، باید بقیه ما را وادار کند حرفهای یکدیگر را بشنویم.