سرمایهداری پیشرفته در عصر نارضایتی
نویسنده: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
لایحه مالیاتی ترامپ از عمیقترین بدبینی سیاسی متولد شد. حتی چندرغازی که این طرح ابداعی جمهوریخواهان که پیش شهروندان عادی انداخت، کاهش اندک مالیاتی برای چند سال آینده، موقتی بودند. استراتژی حزبی که به نظر میآمد بر دو فرضیه بنا شده بود که اگر حقیقت داشته باشد برای کشور بسیار بد است: شهروندان عادی بسیار کوته نظر هستند بهطوری که اکنون آنها بر کاهشهای اندک در پرداختهای مالیاتی شان متمرکز هستند و ذات موقتی آنها و این حقیقت که برای اکثریت متوسط مالیاتها افزایش یافته است و اینکه آنچه برای دموکراسی امریکا حقیقتا مطرح است پول است را نادیده میگیرند. ثروتمندها را خوشحال نگه دارید و پول است که آنها با مشارکتهایشان بر حزب جمهوریخواه میریزند و مشارکتها است که آرای لازم را برای ثبات سیاستها خریداری خواهد کرد. این نشان میدهد که امریکا چقدر از آن آرمانهایی که روی آن بنا نهاده شده تنزل یافته است.
همچنین تلاشهای آزاردهنده در جهت سرکوب رایدهنده و تقسیم غیر عادلانه (آرا)، حراج دموکراسی باعث جدایی دولت فعلی شده است. این به آن معنا نیست که در گذشته چنین کارهایی انجام نمیشده – که متاسفانه اینها تقریبا بخشی از سنت امریکا هستند – بلکه این به آن معنا است که آنها این کار را با چنین بیرحمی، دقیق و خیلی بد انجام نمیدادهاند. مهمتر آنکه شاید رهبران گذشته هر دو حزب سعی در وحدت کشور داشتند. با این همه آنها سوگند خوردهاند که قانون اساسی را که با «ما مردم...» شروع میشود نگه دارند. اساس آن در واقع اعتقاد به اصل خیر عمومی بود. اما ترامپ بر خلاف آن سعی در بهرهبرداری از این تقسیمبندی و آن شکاف را هم بزرگتر کرد. نزاکت و ادب همراه با تظاهر به نجابت چه در زبان و چه در عمل که برای ساخت یک اثر تمدنی لازم است، کنار گذاشته شده است البته کشور و دنیا نسبت به چهار دهه پیش در جایگاههای متفاوتی قرار گرفتهاند. با اینحال ما تازه اقدام به فرآیند صنعتیزدایی کردهایم، و اگر ریگان و جانشینانش سیاستهای درست را در پیش گرفته بودند شاید تخریبی را که ما امروزه در مناطق صنعتی امریکا شاهد آن هستیم را نمیدیدیم. ما همچنین در روزهای اولیه «تقسیم بزرگ» هستیم، تقسیم وسیعی که میان یک درصد کشور و مابقی کشور قرار دارد. به ما یاد داده شده بود که زمانی که کشور به مرحله مشخصی از توسعه میرسد، نابرابری کاهش مییابد و نمونه مثال زدنی این فرضیه امریکا بود. در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، نه تنها هر بخش از جامعه ما مرفه شده بود بلکه درآمدها آنهایی که در قعر جامعه بودند سریعتر از آنهایی که در راس قرار داشتند رشد میکرد. ما بزرگترین جامعه طبقه متوسط را که دنیا تاکنون شاهدش بوده، خلق کردهایم. اما بر خلاف این، تا انتخابات 2016، نابرابری به سطحی رسیده بود که از زمان عصر طلایی در پایان قرن نوزدهم به این طرف دیده نشده بود. با نگاهی به اینکه کشور امروزه در کجا هست و چهار دهه پیش در کجا بوده مشخص میشود به همان اندازه که سیاستهای ریگان در زمان خودش ناکارآمد و غیرموثر بوده، اقتصاد ترامپی هم برای دنیای امروز بسیار مصیبتبارتر است. ما نمیتوانیم به روزهای خوش دولت آیزنهاور برگردیم؛ زمانی که ما از یک اقتصاد صنعتی به یک اقتصاد بخش خدمات حرکت کردیم. امروزه، پس از گذشت چهل سال به نظر میرسد چنین آرزوهایی در کل به واقعیت نمیپیوندد.