مردم ، قدرت و منافع(25)
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
ما بهتر از آن هستیم که به نظر میآییم.شاید ما در جزییات که به خاطر آن تلاش میکنیم اختلافنظر داشته باشیم – آنچنان که اقتصاددانان تاکید میکنند، همیشه یک جبران خساراتی وجود دارد- اما روی اصول اجماع گستردهای داریم. لذا برای رسیدن به این نگاه آلترناتیوی نیازمند یک کنش دسته جمعی هستیم.. در اقتصاد اصل لازم، تنظیم کردن بازار و انجام دادن آنچه که بازار نمیتواند انجام دهد، است. ما مجبور هستیم که فراتر از این بیان رایج که بازارها در حال خود تنظیمی، کارآمد، با ثبات یا عادلانه هستند یا آنکه دولت بدون شک ناکارآمد است، کار کنیم. به یک معنا، ما باید سرمایهداری را از دست خودش نجات دهیم. سرمایهداری – همراه با دموکراسی پولمحور – یک پویایی خود تخریبی را درست میکند که خطر تخریب چهره هر بازار عادلانه و رقابتی و معنی دموکراسی را بطور خود به خودی بالا میبرد. این امر بیشتر از پیچاندن گوش سیستم، لازم است. ما مسیر را بیشتر از حد ممکن اشتباه رفتهایم. ما مجبوریم یک قرارداد اجتماعی تازه بسازیم که هر کسی را قادر سازد تا در کشور ثروتمند ما یک زندگی طبقه متوسط و پاکی را داشته باشد. این کتاب درباره راه آلترناتیو پیشرو است. ساخت یک دنیای دیگر امکانپذیر است اما نه بر اساس اعتقادات بنیادگرایان بازار به بازار و اقتصاد سرریزی که ما را به این منجلاب انداخته؛ همچنین نه بر اساس اقتصاد
بومیگرایی، پوپولیست ترامپی که قاعده قانون بینالملل را انکار میکند و «جهانی شدن را با یک کلوپ» جانشین کرده که این روند وضعیت امریکا را بدتر میکند.من خیلی امیدوارم که حقیقت در درازمدت خواهد برد: سیاستهای ترامپ شکست خواهد خورد و حامیان ترامپ، چه شرکتهایی که در راس هستند و چه کارگرانی که به گفته ترامپ منافع اشان رو به پیشرفت است، آن را خواهند دید. اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد به گمان هر کسی برمیگردد. شاید کسی باشد که اگر راه آلترتاتیوی پیش رو باشد، مثل راهی که در اینجا ارایه میشود، آن را بگیرد.
پایان فصل اول
فصل دوم
به سمت یک اقتصاد ملالانگیزتر
حول و حوش سال 1980 بود که برای موتور اقتصاد پرقدرت امریکا اتفاقی شروع به روی دادن کرد: رشد اقتصادی کاهش یافت و بسیار مهمتر آنکه رشد درآمدها کاهش یا غالبا تنزل کرد. این اتفاق بدون آنکه ما آن را متوجه شویم رخ داد. در واقع، حتی با آنکه اقتصاد قادر نبود تا رونق و رفاه را برای اکثر بخشهای جمعیت ارایه دهد، قهرمانان عصر تازه مالی شدن، جهانی شدن و پیشرفتهای فناوری درباره «اقتصاد تازه» لاف میزدند که قرار است رونق و رفاه خیلی بزرگتری را رخ دهد، اینکه چگونه، به نظر میآید که منظور آنها سطح بالاتر تولید ناخالص داخلی بود. تعدادی از رهبران اقتصادی ما – از جمله رییسان پی در پی فدرالرزرو- درباره «اعتدال بزرگ» لاف میزدند که ما بالاخره سیکل تجاری، نوسانات تولید و اشتغال را که مشخصه سرمایهداری از آغاز بود، مهار کردیم.بحران مالی سال 2008 نشان داد که رونق فرضی ما روی یک خانه پوشالی ساخته شده بود، یا دقیقتر بگوییم، بر کوهی از بدهیها. همچنانکه دادههای تازه بیرون میامد، تصویر دقیقتری از اقتصاد دیده میشد که بیشتر روشن شد در این اقتصاد مشکلات عمیقتر و پایدارتری وجود داشت. رشد اقتصادی که قهرمان شاخصها بود، سرعت آن بعد از جنگ جهانی دوم به این طرف، خیلی آهستهتر از دهههای قبل شده بود. آزاردهندهتر آنکه، آنچه که رشد ایجاد کرده بود به سمت تعداد کمی از افراد که در راس قرار داشتند رفته بود. اگر تولید ناخالص داخلی بالاتر رفته به خاطر آن بوده که درآمد «جف بزوز» (مدیر آمازون) بالاتر رفته – اما درامد افراد دیگر درجا زده – این یعنی آنکه اقتصاد خوب کار نمیکند. اما این نزدیک به آن وضعیتی بود که امریکا امروزه خودش را یافته و این مسیری بود که برای چهار دهه امریکا طی کرده، دورهای که درآمد متوسط 90 درصد پایین جامعه امریکا به سختی تغییر کرده در حالی درآمد یک درصد بالایی بهشدت افزایش یافته است. (شکل دو را ببینید که خط پایین درآمد متوسط پیش از مالیات 90 درصد جمعیت پایین امریکا و خط بالا درآمد پیش از مالیات یک درصد بالایی جامعه امریکا است.)