مردم، قدرت و منافع(31)

۱۳۹۸/۰۴/۲۶ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۴۸۷۴۴
مردم، قدرت و منافع(31)

نوشته:  جوزف استیگلیتز|

ترجمه:  منصور بیطرف|

      نابرابری ثروت

نابرابری ثروت امریکا حتی بزرگ‌تر از نابرابری در درآمد است - یک درصد بالایی بیش از 40درصد ثروت ایالات متحده را دارند که تقریبا دو برابر سهم درآمدی است. (درآمد به پولی ارجاع می‌شود که فرد طی یک سال به دست می‌آورد؛ ثروت به مالکیت دارایی‌ها برمی‌گردد- برای اکثر امریکایی‌ها این دارایی عمدتا شامل خانه و خودرو می‌شود که با بدهی‌های وام خودرویشان و رهن خانه تعدیل می‌گردد.)

ثروت به این خاطر مهم است که در تعیین دسترسی به فرصت‌ها و نفوذ، حیاتی است.

در اطراف دنیا، تصویر بالا درآمدی‌ها حتی بدتر هم هست.  هر ساله، اکسفام آمارهای به غایت نابرابر را منتشر می‌سازد: یعنی آنکه چه تعداد افراد بالا درآمدی‌های دنیا به اندازه نیمی از مردم دنیا که حدود 3.9 میلیارد نفر هستند ثروت دارند. این تعداد، یعنی افراد بالا درآمدی‌ها، به سرعت دارند کم می‌شوند: تا سال 2017 تعداد آنها فقط 26 نفر شد.  چند سال پیش از آن، تعداد افرادی که معادل نیمی از ثروت مردم دنیا را داشتند به اندازه دو اتوبوس بزرگ بودند.  حالا، تقریبا به‌طور غیرقابل تصوری، یک کم بیشتر از دو جین هستند که تقریبا همه مرد هستند که نیمی از اقتصاد تمامی مردم چین، هند و آفریقا را با هم دارند. ما دو راه کلیدی که چگونه می‌شود ثروتمند شد را توصیف کردیم: خلق ثروت بیشتر یا گرفتن ثروت بیشتر از دیگران.  یک حالت دیگر هم هست و آن به ارث بردن. بسیاری از افراد در بالا درآمدی‌ها – از جمله خانواده والتون (وارث ثروت وال مارت) و برادران کوچ – آن موفقیت‌ها را نه با کار کردن سخت بلکه حداقل بخشی از آن را با شانس خوب بزرگ، یعنی ارث، به دست آوردند. امریکایی‌ها دوست دارند که نابرابری ثروت در اینجا را متفاوت‌تر از اروپای قدیم که بر اساس اشرافیت زمین در آن دوره کهن بوده، ببینند. اما ما به قرن بیست ویکم که وارث حکومت اغنیا است وارد شده‌ایم.

      نابرابری در فرصت

آمار نابرابری‌های درآمد، بهداشت و ثروت به اندازه کافی مأیوس‌کننده است. حتی مأیوس‌کننده‌تر از این‌ها، نابرابری کشور در فرصت‌ها است که بخشی از آن به خاطر این است که چنین نابرابری‌هایی فراتر از تصویر ما از خودمان و اعتقادات‌مان به یک جامعه عادلانه است.

همانطور که والتون‌ها و برادران کوچ نشان داده‌اند، درآمد و ثروت از یک نسل به ثروت در نسل بعد ترجمان می‌شود. امتیازات – و نقص‌ها – در طول نسل‌ها منتقل می‌شود و تقریبا یک بچه از هر پنج بچه در امریکا در فقر بزرگ می‌شود و این می‌تواند به راحتی به تله فقر منجر شود. آنهایی که در فقر بدنیا می‌آیند احتمال خیلی کمی دارد که بتوانند از آن فرار کنند. در امریکا، بدنیا آمدن در یک خانواده درست و بزرگ شدن در مجاورت درست دو عنصر به غایت مهم برای موفقیت در زندگی است.  رویای امریکایی از برابری فرصت‌ها یک افسانه است: دورنمای زندگی یک امریکایی جوان نسبت به دیگر کشورهای پیشرفته، بیشتر به درآمد و آموزش والدینش بستگی دارد.  من به دانشجویانم می‌گویم که آنها فقط یک تصمیم حیاتی برای زندگی شان دارند: انتخاب والدین درست. اگر آنها والدین غلط داشته باشند دورنمای زندگی شان شاید تیره و تار باشد.

البته، تعداد کمی افراد هستند که توانستند از دهک‌های پایینی جامعه به بالا راه یابند؛ اما حقیقت این است که این نقطه را خیلی خوب در رسانه‌ها پوشش داده‌اند: اما اینها استثنا هستند نه قاعده.  در واقع امریکا بیش از هر کشور دیگری «یک تله درآمد کم» دارد. آنهایی که والدینشان در دهک‌های پایینی توزیع درآمدی هستند به احتمال خیلی زیاد در همان قعر می‌چرخند. فرزند دهک بالایی جامعه که در مدرسه و دانشکده ناتوان است به احتمال خیلی زیاد در یک موقعیت بهتر قرار خواهد گرفت تا فرزند کسی که در دهک پایینی است و درسش در مدرسه و دانشکده خیلی بهتر است.

ترکیب رشد پایین و پویایی پایین نقص است: همچنانکه یک پروژه تحقیقاتی در دانشگاه هاروارد تحت عنوان «بصیرت فرصت» در یک برچسبی خاطرنشان کرده که «رویای امریکایی دارد محو می‌شود»، دورنمای فرزندانی که بیشتر از والدینشان درآمد کسب می‌کنند از تقریبا 90 درصد فرزندانی که در سال 1940 به‌دنیا آمده‌اند به حدود 50 درصد فرزندانی که امروزه وارد بازار کار می‌شوند سقوط کرده است. پروژه دیگری که توسط بنیاد پیو حمایت می‌شود به مشابه همین دست یافته که فقط نیمی از فرزندان به ثروت بزرگ‌تر از والدینشان در همان مرحله زندگی‌شان دست می‌یابند.