مردم، قدرت و منافع (55)
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
این بحث و جدل که ما مجبور شدیم نرخهای مالیاتی شرکتها را پایینتر بیاوریم تا با دیگران رقابت کنیم، در سال 2017 توسط جمهوریخواهان که بهدنبال کاهش نرخ مالیاتی شرکتها از 35 درصد به 21 درصد کلید خورد، آنها درست همان دلایلی که پیش از این در سالهای 2001 و 2003 برای مالیاتهای سود سرمایه و سهام استفاده شد و آن نرخها کاهش یافت، آورده بودند. این کاهش مالیاتها کاری نکرد و به پس اندازهای بیشتر، افزایش در عرضه نیروی کار یا رشد بالاتر منجر نشد و دلیلی هم نداشت که انتظار داشته باشیم که کاهش مالیات سال 2017 هم کاری بکند. در واقع، دلایلی برای این اعتقاد وجود دارد که احتمال آن هست که درآمدهای امریکاییها در ده سال بعد به خاطر کاهش مالیاتی پایینتر هم بیاید. آنچه در جذب شرکتها واقعا مهم است چیزهایی مانند نیروی کار تحصیلکرده و زیرساختارهای خوب است و برای اینها، ما نیاز به مالیات داریم . شرکتها میخواهند از دیگرانی سواری مجانی بگیرند که امیدوارند خود آنها این سرمایهگذاری عمومی را تامین کنند. اگر این مسابقه تا انتها خوب پیش برود، شرکتهای ما از معدود مقررات در قوانین مالیاتی بهره خوبی میبرند – نوعا آنها این مقررات را توسط رایزنهای شرکت به مصوبه قانونی در میآورند – تا حقیقتا نرخهای مالیاتی را پایینتر و پایینتر ببرند، آنقدر که زیر نرخ «رسمی» مالیات و در برخی موارد نزدیک به صفر کنند. نرخ موثر مالیات شرکتی امریکا (مالیاتهایی که به عنوان نسبتی از سود کل است) بر چند ملیتیها کم شده و تا سال 2012 درست بالاتر از نصف نرخ رسمی بود. گوگل و اپل تظاهر میکردند که حجم وسیعی از سودشان را از چندین کارمندی که در ایرلند کار میکنند به دست میآورند زیرا که سود آنها با نرخ 0.005 درصد مالیات میخورد. خیلی راحت از این مفرها میشد خلاص شد و همین وعده اولیه لایحه مالیاتی سال 2017 بود. اما با شرکتهایی که درنوشتن قانون جدید مالیاتی در صندلی راننده نشستهاند این کار انجام شدنی نبود. در واقع، وضع بدتر شد. پیش از این، یک مقرراتی وجود داشت که مالیات حداقلی آلترناتیو نامیده میشد که شرکتهایی را در برمیگرفت که میتوانستند سیستم مالیاتی را دور بزنند. آنچه نیاز بود سفت کردن مقررات بود؛ اما در عوض آن هم حذف شد .
اما برای شرکتها و فوق ثروتمندان ما، نرخهای پایین مالیات و مفرهای زیاد کافی نبود. «بهشتهای مالی»، بهشتهای مخفی مانند پاناما و جزایر بریتیش ویرجین، برای نپرداختن مالیات و فرارهای مالیاتی درست شد. خیلی آسان میشد به این بهشتهای مالی نزدیک شد. تمام آنچه مورد نیاز بود، این بود که حسابهای بانکی شان را تا زمانی که این بهشتها موافقت نکنند که آن مقررات و شفافیتی که برای نهادهای مالی ایالات متحده بهکار میرود در آنجا هم به کار رود، از تیررس سیستم مالی ایالات متحده دور نگه داشته میشد. در اینجا اقتصادی که میتواند این و دیگر اصلاحات را شرح دهد آسان است: همانطور که ما پیش از این بهطور مکرر خاطرنشان کردهایم، مساله سیاست است، نفوذ ثروتمندانی که آن کاری را میکنند که بتوانند «منافع»شان را نگه دارند. بانکهای ما و اروپا به خلق این بهشتهای مالیاتی به عنوان بخشی از «خدمات»شان به مشتریان ثروتمند و نیز خودشان کمک کردهاند.