مردم، قدرت و منافع (66)
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
فصل 5
فاینانس و بحران امریکایی
فاینانس در خلق مصایب امروزه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی یعنی در ایجاد بحران اقتصادی تقریبا یک دهه امریکا و نیز در افزایش نابرابری و کند کردن رشد، نقش حیاتی داشت. منابع کشور از جمله برخی از بااستعدادترین افراد جوان به جای آنکه به تقویت اقتصاد واقعی بپردازند به سمت فاینانس رفتند؛ بخشی که میبایست وسیلهای برای یک پایان باشد یعنی بازدهترین تولید کالا و خدمات را به وجود آورد، یک پایان در خودش شد. بدون یک بازار خوب فاینانس که در خدمت جامعه باشد، هیچ اقتصاد مدرنی نمیتواند کار کند و به همین خاطر است که اصلاح بخش فاینانس آنقدر ضروری است که به خدمت جامعه دربیاید تا اینکه عکس آن صورت گیرد.
از زمان پایهگذاری جمهوری، این نگرانی وجود داشت که بانکهای قدرتمند بتوانند دموکراسی مردمی را به تحلیل ببرند – به همین خاطر بود که بسیاری مخالف ایجاد «فیرست نشنال بانک» بودند و رییسجمهوری جکسون در زمانی که چارتر بیست ساله در سال 1836 به پایان خودش رسید از تجدید آن خودداری میکرد.
آن نگرانیها در سالهای اخیر بیش از حد اثبات شده و روشن شده که برای جلوگیری از رویداد مجدد بحران سال 2008 باید بانکها را قاعده مند کرد. بیش از سهچهارم امریکاییها بهشدت معتقدند که این قاعدهمندی مورد نیاز است.
با اینحال، با توجه به پنج لابیگری که برای هر عضو کنگره وجود دارد، 10 بانک بزرگ کشور بیشتر از 250 میلیون امریکایی بانفوذتر هستند.دو سال طول کشید تا آنچه که به نام لایحه «دود- فرانک» مشهور است که در نظر داشت مشکلاتی را که منجر به بحران شده بود را اصلاح کند، تصویب بشود (این لایحه بالاخره در سال 2010 امضا و به قانون تبدیل شد) و تازه این لایحه با آنچه که مورد نیاز بود خیلی فاصله داشت و قبل از اینکه امضای آن خشک شود ارتش لابیگرها برای بازگرداندن آن مشغول به کار شدند و موفقیتشان هم در سال 2018 حاصل شد، یعنی زمانی که اکثر بانکها از نظارت سختگیرانهای که بر آن اعمال شده بود کنار گذاشته شدند. خود بسته کمکی بانکی سال 2008 قدرت بانکها را نشان داد. بانکها سبب بروز بحران شدند، با این حال دولت بسته بزرگی را برای بانکها و بانکداران، با هدف کمک به کارگران بیچاره و مالکان بدبخت خانههایی که به نظر میآمد در جنگ طمع کارانه فاینانسرها وثیقههای آنها بیارزش شد فراهم کرد - بدون آنکه هیچ حس پاسخگویی برای بحرانی که آنها خالقش بودند را داشته باشند. خاطرات آنهایی که با اوباما و وزیر خزانهداری او، تیم گیتنر، در آن زمان که آنها طرحشان را برای احیای اقتصاد تهیه میکردند دیدار کرده بودند نشان میدهد که چه کسانی پشت میز بودند و چه کسانی نبودند. مالکان عادی خانهها که به تب و تاب افتاده بودند پشت میز نبودند؛ بلکه پشت میز بنگاههای بزرگ مالی بودند.
البته لازم بود که بانکها نجات یابند تا جریان اعتبارات (که به مثابه گردش خون در اقتصاد است) ادامه یابد. اما میتوان بانکها را بدون نجات دادن بانکدارها و سهامداران و دارندگان اوراق قرضه بانکها نجات داد؛ میتوان قواعد سرمایهداری را بازی کرد که الزام میکند زمانی که هر شرکتی از جمله یک بانک، نمیتواند پیش از تسویه با تمامی مالیاتدهندگان آنچه را که مدیون است را به آنچه که سهامدارانش و دارندگان اوراق قرضهاش باختهاند، بپردازد. به علاوه، همانطور که ما پول به درون بانکها میریزیم تا سهامداران و دارندگان اوراق قرضهاش را نجات دهیم میتوانیم شرایطی را بر این بانکها تحمیل کنیم که آنها از این پول برای کمک به مالکان خانها و تجارتهای کوچک استفاده کنند نه اینکه پاداشهای بزرگ به بانکداران بدهند. ما این کار را نکردیم. اوباما و تیمش به بانکداران که طی دهه گذشته به ما دلایل بیشماری دادند که به آنها اعتماد نکنیم، اعتماد کردند؛ آنها معتقدند که اگر پول کافی به بانک ها؛ به دارندگان اوراق قرضهشان و سهامدارانشان بدهیم به طریقی آن را به پایین سرریز میکنند؛ همه منفعت میبرند. اما آنگونه کار نکرد - در سه سال اول احیا، 91 درصد رشد به سمت یک درصد کشور رفت. میلیونها نفر خانههایشان و شغلشان را از دست دادند در همان حال بانکدارانی که مسوول همه اینها بودند پاداشهای میلیونی خودشان را میگرفتند.
آنچه که ما گرفتیم نه بازدهی بود و نه عدالت؛ اما آنچه که ما گرفتیم آن چیزی بود که ما در دموکراسی انتظارش را داشتیم که در آن مقیاسها به سمت بانکها کج شدهاند.