آیا در اعتراضات خیابانی مغز آدم‌ها تعطیل می‌شود

۱۳۹۸/۰۹/۱۶ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۱۵۸۶۲۲
آیا در اعتراضات خیابانی مغز آدم‌ها تعطیل می‌شود

مترجم: محمد معماریان|

ناآرامی‌ها و اعتراض‌های اجتماعی ما را به هیجان می‌آورد، سردرگم می‌کند و البته بیش از هرچیز دیگری روان‌شناس درونمان را بیدار می‌کند. وقتی تجمعی بر پا می‌شود، همه از خودشان می‌پرسند چه اتفاقی دارد می‌افتد؟ چرا تظاهراتی آرام ناگهان به خشونت کشیده می‌شود؟ تحلیل‌های رایج می‌گویند فرد معترض وقتی در جمع قرار می‌گیرد قدرت تشخیصش را از دست می‌دهد و جنون‌آمیز و بی‌اختیار رفتار می‌کند. ولی تحقیقات جدید این موضوع را رد می‌کند. اما اگر مساله احساساتی‌شدن نیست، چطور باید این تجمعات را فهمید؟ شاید جواب این سوال در «صمیمیت» باشد.

مایکل باند، ایان- شورش، بیشتر و بهتر از هر چیز دیگر، روان‌شناس آماتور درون همه ما را فعال می‌کند. مثلاً ببینید در آگوست ۲۰۱۱ پس از کشته شدن مارک داگان مرد ۲۹ ساله اهل تاتنهام در حومه لندن به دست پلیس، چه شد. هزاران نفر به خیابان‌های لندن و سایر شهرهای انگلیس ریختند که وخیم‌ترین ناآرامی مدنی انگلستان طی یک نسل گذشته را رقم زد. پس از حدود 6 روز خشونت و خرابکاری که پلیس بالاخره نظم را برقرار کرد، همه‌کس از نخست‌وزیر دیوید کامرون تا ستون‌نویس‌های روزنامه‌های تمام جناح‌های سیاسی آن بی‌فکری جنون‌آمیز را تقبیح کردند. انگار باورشان نمی‌شد که فقط یک قتل، هر قدر هم هولناک بوده باشد، بتواند چنان آتشی به پا کند. محبوب‌ترین نظریه این بود که شورشیان، زمام خودآگاهی و عقلانیت‌شان را به دست ذهنیت و طرز فکر جماعت سپرده بودند.

از زمان انقلاب فرانسه و یورش به باستیل، همین نگاه به رفتار جماعت غالب بوده است. گابریل تارد، جرم‌شناس فرانسوی قرن نوزدهم، حتی متمدن‌ترین جماعت‌ها را به «کرمی هیولاوار» تشبیه می‌کرد که «قدرت تشخیصش پخش و پلا ست و بنا به آنچه مغزش دیکته کند، با حرکاتی بی‌نظم عمل می‌کند». گوستاو لوبون، روان‌شناسی اجتماعی هم‌عصر تارد، رفتار جماعت را با وصف «فلج مغزی» تبیین می‌کرد: فرد که توسط گروه هیپنوتیزم شده است، برده تکانه‌های ناخودآگاه می‌شود. او در سال ۱۸۹۵ نوشت: «این فرد دیگر خودش نیست، بلکه یک آدم‌واره شده که اراده‌اش دیگر او را هدایت نمی‌کند. او در خلوت خویش شاید فرد فرهیخته‌ای باشد؛ ولی در میان جماعت، وحشی است... یک دانه ماسه میان سایر دانه‌های ماسه، که باد به میل خود تکانشان می‌دهد».

این هنوز هم نگاه غالب به رفتار جمعیتِ آشفته است، اما از قضا غلط است. در سال‌های اخیر، روان‌شناسان اجتماعی دریافته‌اند مردمی که در میان جماعت قرار می‌گیرند، عقلانیت و خودآگاهی خویش را تسلیم نمی‌کنند، بلکه خویش را بر حسب اطرافیان خود در آن بحبوحه تعریف می‌کنند. یعنی هویت اجتماعی‌شان است که نحوه رفتارشان را مشخص می‌کند.

استفن رایشر، روان‌شناس اجتماعی در دانشگاه سنت اندروز، می‌گوید این الگو از رفتار جماعت با تک‌تک نمونه‌های بی‌نظمی عمومی در سه دهه اخیر که داده‌هایشان جمع‌آوری شده است جور در می‌آید. همچنین این الگو با جامع‌ترین تحقیقی که تاکنون درباره ناآرامی شهری انجام شده، همخوانی دارد: گزارش کمیسیون کرنِر درباره شورش‌های نژادی شهری در لس‌آنجلس، شیکاگو، نیویورک و سایر شهرهای ایالات متحده در بازه سال‌های ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۷. شاید جدی‌ترین نمونه این شورش‌ها در جولای ۱۹۶۷ در شهر دیترویت رُخ داد، پس از آنکه پلیس به یک میخانه بی‌مجوز یورش بُرد و صدها نفر از مشتریان و ساکنان محلی به نشانه اعتراض در خیابان‌ها جمع شدند. پس از چهار روز خشونت میان جماعت و ماموران قانون ۴۳ نفر کشته، ۱۱۸۹ نفر مجروح و بیش از ۲۰۰۰ ساختمان مخروبه به جا ماند.

گزارش کرنِر چنین نتیجه گرفت که عامل کلیدی در پس پرده این ناآرامی (وخیم‌ترین نمونه در ایالات متحده پس از جنگ داخلی این کشور)، محرومیت گسترده میان اجتماع‌های سیاه‌پوست بود. احتمال بیکار بودن سیاه‌پوستان دو برابر سفیدپوستان بود، و احتمال اینکه زندگی‌شان در فقر بگذرد تقریباً 4 برابر. همچنین این گزارش اشاره می‌کرد که شورشیان، به‌طور متوسط، تحصیلکرده‌تر از متوسط افراد اجتماعشان بودند، و از لحاظ اجتماعی ادغام‌شده‌تر، و احتمال اینکه سابقه کیفری داشته باشند کمتر بود. این گزارش نتیجه می‌گرفت که: «گویا شورشیان دنبال مشارکت بیشتر و کامل‌تر در نظم اجتماعی و بهره‌مندی از آن مزایای مادی بودند که اکثر شهروندان امریکایی دارند. آنها سیستم امریکایی را رد نمی‌کردند، بلکه مشتاق بودند در آن سیستم جایگاهی برای خودشان بیابند». این نکات با نظریه رایشر جور درمی‌آید. او می‌گوید رفتار افرادی که عضو جماعتی هستند از سر بی‌فکری یا دیوانگی نیست، بلکه با افراد پیرامون خود همکاری می‌کنند. عقل از سرشان نرفته است، بلکه با قصد عقلانی کامل عمل می‌کنند. در لندن، آن چیزی که اگر نه همه شورشیان، حداقل بسیاری از آنها را برانگیخت، احساس مشترک ظلم‌دیدگی از رفتار پلیس در ماه‌ها و سال‌های قبل با اجتماعشان بود، به‌ویژه تعدّد دفعاتی که پلیس بی‌هیچ دلیل موجهی مردان جوان سیاه‌پوست را در کوچه و خیابان متوقف و بازرسی می‌کرد. وقتی شورش آغاز شد، بسیاری از افراد احساس می‌کردند که در مقام یک گروه ناراضی، می‌توانند به یک آرمان مشروع بپیوندند.

جالب آنکه این مدل توضیح می‌دهد چرا جماعت‌ها وقتی که در وضعیت‌های اضطراری قرار می‌گیرند، رغبتی ندارند که وحشت‌زده شوند، و لذا در معرض خطر بیشتری قرار می‌گیرند. وقتی هواپیماهای ربوده‌شده در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به برج‌های مرکز تجارت جهانی در نیویورک خوردند، اکثر افراد داخل آن برج‌ها به‌جای آنکه سراغ نزدیک‌ترین خروجی بروند، اهمال کردند. حتی آنهایی که توانستند فرار کنند، به‌طور متوسط 6 دقیقه صبر کردند تا سراغ پله‌ها بروند. تعدادی حدود نیم‌ساعت معطل ماندند چون منتظر اطلاعات بیشتر بودند، وسایلشان را جمع می‌کردند تا با خود ببرند، به دستشویی می‌رفتند، ایمیل‌های خود را تمام می‌کردند یا تماس تلفنی می‌گرفتند.

همچنین به گفته محققان، مسافران در تصادفات از آن رو می‌میرند که سعی نمی‌کنند بیرون بیایند. مثلاً آتش‌سوزی هواپیما در فرودگاه منچستر انگلستان در ۲۲ آگوست ۱۹۸۵ را ببینید که ۵۵ نفر جان دادند چون میان شعله‌ها در صندلی‌هایشان ماندند. جان لیچ که در دانشگاه اوسلو به مطالعه روان‌شناسی فاجعه می‌پردازد، می‌گوید شاید بتوان تقصیر را به گردن حس مشترک بُهت انداخت. خلاف این باور رایج که جماعت‌ها در شرایط اضطراری وحشت‌زده می‌شوند، گروه‌های بزرگ بیشتر به سمت دسته‌های بزرگ‌تر میل دارند تا کوچک‌تر، چون نقشه ریختن برایشان زمان‌برتر می‌شود. این فهم جدید از پویایی‌های جماعت‌های انسانی، به مقامات اروپا کمک کرده است تا قواعد مدیریت جماعت را از نو بنویسند. در شرایط اضطراری، افراد تشویق می‌شوند که از جاذبه حس رضایتمندی به وضع خویش بپرهیزند و به نقشه فرار بیندیشند. به همین ترتیب، نیروهای پلیس آموزش می‌بینند تا رویکردی حساس‌تر و ارتباط‌گیرانه‌تر به جماعت‌های بزرگ داشته باشند. اگر سرچشمه رفتار جماعت همانا هنجارهای اجتماعی اکثریت باشد، نه اقدامات یک مُشت مجرم، آنگاه اعزام تیم‌های ضدشورش لابد وضع را وخیم‌تر می‌کند چون با همه مثل افراد خاطی برخورد می‌نماید. آنهایی که خاطی تلقی شده‌اند نیز لابد مقابله به مثل می‌کنند، و خشونت از کنترل خارج می‌شود.

کلیفورد استات، پژوهش‌گر دانشگاه لیدز، انگیزه‌بخش این تغییرات بوده است. استات در عمده تحقیقاتش خود را میان جماعت‌ها جا داده است (خصوصاً با هواداران فوتبال انگلستان در بازی‌های دور از خانه) و کردار آنها را ثبت و ضبط کرده است. او با یک ضبط‌صوت در جیبش، در برخی از مهم‌ترین پرده‌های خشونت فوتبالی در اروپا که شامل هواداران انگلیسی می‌شده حضور داشته است، از جمله مسابقات نهایی جام‌جهانی در ایتالیا در ۱۹۹۰ و فرانسه در ۱۹۹۸. او تقریباً هیچ تردیدی ندارد که بهترین راه برای فهم اکثر موارد خشونت فوتبالی آن است که از دریچه هویت‌های گسترده جمعی به آنها نگاه کنیم، نه نوچه‌هایی بی‌فکر که تابع یک اقلیت اوباش فوتبالی‌اند. مثلاً در رقابت‌های ایتالیا و فرانسه، اکثریت قاطع هواداران انگلیسی ابتدا آرام بودند، ولی وقتی این حس در آنها شکل گرفت که ماموران پلیس محلی به‌طور خاص حامیان انگلستان را هدف گرفته‌اند، دسته‌جمعی آهنگ دیگری پیش گرفتند. به همین منوال، هواداران اسکاتلندی فوتبال نیز به‌رغم آنکه در نوشیدن زیاده‌روی می‌کنند به ندرت مشکل درست کرده‌اند چون عدم‌خشونت بخشی از هویت ایشان شده است. هواداران اسکاتلندی با پرهیز از مناقشه، خودشان را از هواداران انگلیسی متمایز می‌کنند و حتی کسی را که در زمره آنها باشد و به پرخاش روی بیاورد تنبیه می‌کنند.

استات و همکارانش پیش از رقابت‌های قهرمانی فوتبال اروپا که قرار بود در سال ۲۰۰۴ برای اولین‌بار در پرتغال برگزار شود، پژوهش‌های خود را به پلیس امنیت عمومی پرتغال ارایه کردند. آنها به این نیرو توصیه کردند تاکتیک‌های ضدشورش را که در اکثر رقابت‌های قبلی استفاده می‌شد کنار بگذارند، و رویکردی کم‌سروصداتر و قاطع اما دوستانه اتخاذ کنند. پرتغالی‌ها هم استقبال کردند. آنها یک برنامه آموزشی تدارک دیدند تا مطمئن شوند همه افسران پلیس آن نظریه را فهمیده‌اند و می‌دانند آن مفهوم را چطور به قالب رفتار پلیسی غیرمقابله‌ای درآورند. در نتیجه، در مسابقه‌های انگلستان در رقابت‌های یورو ۲۰۰۴ تقریباً هیچ خبری از بی‌نظمی نبود.

امروزه چارچوب رفتار پلیس در تمامی مسابقات یوفا همین الگوی هویت جمعی از رفتار جماعت است. (اما کماکان این الگو در روسیه و اروپای شرقی هرازگاه پیاده می‌شود) . اسکات هم‌اکنون مشغول کار است تا این الگو را در قلمروهای فراتر از فوتبال پیاده کند. در سال ۲۰۰۹، سربازرس ملکه در کنستابلوری که بازرس مستقل پلیس انگلستان است، از استات خواست گزارشی بنویسد که نشان دهد روان‌شناسی جماعت چطور در عرصه برخورد عمومی پلیس پیاده می‌شود. سربازرس تعداد زیادی از توصیه‌های او را به کار بست. یک نتیجه این روند، تشکیل واحدهای هماهنگی در لندن و نقاط دیگر بوده است که افسرانی را با یونیفورم‌های متمایز میان جماعت‌های معترض می‌فرستند تا با آنها تماس بگیرند؛ یعنی خلاف ظنّ برخی کنشگران، برای جاسوسی میان آنها نمی‌روند. به‌رغم اینکه اعتبار پلیس لندن پس از شورش‌های ۲۰۱۱ لکه‌دار شده بود، افسران هماهنگی در طول مسابقات المپیک ۲۰۱۲ لندن ۵۰ بار به کار گرفته شدند و موفق هم بودند.

سال‌ها تحقیق میدانی به استات، رایشر و سایر روان‌شناسان اجتماعی آموخته است که عقلانیت بی‌فکر نه‌تنها میان جماعت‌ها نادر است، بلکه وقتی جانمان در خطر باشد همکاری و نوع‌دوستی به رفتار رایج تبدیل می‌شوند. در ساعت شلوغ صبح ۷ جولای ۲۰۰۵ که تندروهای اسلام‌گرا چهار بمب در سیستم ترابری لندن منفجر کردند که به کشته شدن ۵۲ نفر و مجروح شدن بیش از ۷۷۰ نفر منجر شد، داستان‌های چشم‌گیری از رفتارهای مفید در میانه خونریزی و آشوب شنیده شد. در تونل‌های تاریک و دوده‌گرفته زیرزمینی، جایی که صدها نفر گرفتار شده بودند بی‌آنکه بدانند آیا کسی برای نجات‌شان می‌آید یا نه، وحشت چندانی در کار نبود و به تعبیر یکی از بازماندگان این حس عمومی برقرار بود که: «ما همه سوار یک کشتی هستیم».

در دانشگاه ساسکس، محققان به رهبری جان دروری که روان‌شناس اجتماعی است، اصطلاح «تاب‌آوری دسته‌جمعی» را ابداع کرده‌اند: این اصطلاح به معنای نگرش کمک متقابل و اتحاد در بحبوحه خطر است که نشان می‌دهد جماعت‌ها در شرایط دشوار اغلب چگونه رفتار می‌کنند. نمونه‌های مستند متعددی از این پدیده وجود دارد. در سال ۲۰۰۸، تیم دروری با بازماندگان ۱۱ فاجعه‌ای که طی 40 سال گذشته رخ داده بودند مصاحبه کرد، از جمله فاجعه استادیوم فوتبال هیلزبورو در سال ۱۹۸۹ که ۹۶ هوادار لیورپول پس از گرفتار شدن در ازدحام سکوها جان باختند، و بمب‌گذاری ارتش جمهوری‌خواه ایرلند در سال ۱۹۸۳ که 6 نفر را در منطقه هارودز در لندن کشت. در هر یک از این موارد، اکثر مصاحبه‌شوندگان تعریف می‌کردند که در طول بحران حس قدرتمند با‌هم‌بودن، و میل به کمک به غریبه‌ها، را احساس می‌کردند. دروری می‌گوید بدون این‌نوع همکاری، آمار تلفات می‌توانست بسیار بالاتر باشد. او جماعت‌ها را «چهارمین سرویس اضطراری» می‌داند، که صدالبته پلیس غالباً در این دیدگاه با او هم‌رأی نیست. از نظر دروری، خطاست تقصیر فاجعه‌هایی که میان جماعت‌ها رخ می‌دهند را بر گردن رفتار جماعت بیندازیم. در اغلب موارد، مساله اصلی عبارت است از سازمان‌دهی ضعیف (ازدحام شدید مردم در یک نقطه) یا طراحی نامناسب مکان.

دروری توضیح می‌دهد که بحران، حتی یک بحران کوچک مثل از کار افتادن قطار در یک تونل، از دل آن چیزی که «تجمع غریبه‌ها» بود «جماعتی حول یک عامل روان‌شناختی» می‌سازد. ناگهان احساس می‌کنید سرنوشت مشترکی دارید و دامنه منفعتتان از حالت شخصی به حالت گروهی درمی‌آید.

یکی از بازمانده‌های تراژدی هیلزبورو می‌گوید: «به نظرم همه قبول داشته باشند که دیگر نمی‌شد به تک‌تک آن آدم‌ها برچسب هوادار فوتبال زد. فکر نمی‌کنم کسی بود که آن جمعیت را به هواداران لیورپول و هواداران ناتینگهام فارست تقسیم کند... آدم‌ها دیگر هواداران فلان یا بیسار تیم فوتبال نبودند، و فقط آدم بودند».

این حس باهم‌بودن و شکستن موانع و سدّها یکی از آن تجربه‌های جماعت است که بسیار گزارش شده است. در میان جماعتی که حول یک عامل روان‌شناختی پدید می‌آید، اغلب احساس رضایت و بهبود روحیه می‌کنی. در مصاحبه با مردم پس از انقلاب مصر در سال ۲۰۱۱، اغلب از شرکت‌کنندگان می‌شنیدم که روزهای اعتراض در میدان تحریر قاهره بهترین ایام زندگی‌شان بوده است. محمد یحیا، روزنامه‌نگار و خبرنگار علمی، به من گفت: «انقلاب بزرگ‌ترین رویدادی بود که در زندگی‌ام از سر خواهم گذراند». باسم فتحی، یکی از جوانان سازمان‌دهنده که به هماهنگ‌سازی اعتراضات اولیه کمک می‌کرد، گفت: «یک تکه بهشت بود. دیگر کسی در این خیال نبود که مسلمانی یا مسیحی، فقیری یا پولدار».

اورسولا لیندسی، روزنامه‌نگار مستقر در قاهره، این‌طور تعریف می‌کند: «همین‌که آن جماعت را می‌دیدی، احساس می‌کردی جریان همراه توست. احساس می‌کردی جای درستی هستی. موجب می‌شد مردم احساسی عالی داشته باشند. مردم سرمست آن اتفاق بودند چون می‌دیدند بخشی از این گروه عظیم شده‌اند. یک تجربه بی‌کران، ذهن‌گُشا، دلگرمی‌بخش بود. می‌دیدی که ترس دود می‌شود و به هوا می‌رود، این سرخوشی را می‌دیدی، چون آدم‌های زیادی با تو بودند. آن ۱۸ روز از بهترین خصایل مردم رونمایی کرد. مردم بهترین نسخه‌های خودشان را به نمایش گذاشتند». این ایده که در میانه جماعت ما شاید بهترین نسخه‌های خودمان را به نمایش بگذاریم، مغایر با آن دیدگاه رایج است که از زمان انقلاب فرانسه غالب بود. اما علم پشتیبان این ایده است: از انسجام جماعت‌های فوتبالی تا هم‌نوع‌دوستی قربانیان فاجعه‌ها و همبستگی انقلابیون، شواهدی که حاکی از سلامت عقل و صمیمیت جماعت‌هاست کمرشکن شده‌اند.منبع: ترجمان