ظهور گشتاپوی امریکایی
جان دبلیو وایتهد | ترجمه: یوسف نوریزاده|
نقد اقتصاد سیاسی| پال کرِیگ رابرتز، معاون وزیر خزانهداری، پیرامون خطر برآمده از افبیآی که متوجه آزادیهای مدنی امریکاییهاست، گفته: «آدولف هیتلر صحیح و سالم همین جا درامریکاست و به سرعت دارد قدرت را به دست میگیرد.»
به رغم متهمسازیهای آشکار و فریادهای اعتراضی یأسآلود از طرف کسانی که ناظر دور ریخته شدن مکرر حاکمیت قانون به دست دولتاند، سوال این نیست که آیا دونالد ترامپ آدولف هیتلرِ جدید است یا نه، بلکه سوال این است که آیا دولت پلیسی امریکا رایش سوم جدید است یا نه!
برای آنها که بتوانند به تماشای چشمانداز سیاسی حال و گذشته بدون چشمبندهای تعصبآمیز حزبی بپردازند، علائم هشداردهنده بیچونوچرایی فراهم است: عشقبازی دولت پنهان با تمامیتخواهی، قدمتی طولانی دارد.
در حقیقت دولت امریکا چنان رژیم نازی را میستود که بعد از جنگ جهانی دوم، کارکنان هیتلر را مخفیانه بهکار گماشت، از پروتکلهای او تقلید کرد، به ذهنیت او درباره نظم و قانون متوسل شد، تاکتیکهای او در خصوص مراحل افزایش اضافه حقوق را به اجرا گذاشت و به پایهریزی برای ظهور رایش چهارم همت گماشت.
آیا دور از ذهن به نظر میرسد؟ به خواندن ادامه دهید. همه چیز مستند است.
همانگونه که رابرت گلِیتلی مورخ تشریح میکند: «پنج سال بعد از راهاندازی دیکتاتوری هیتلر، افبیآی مُهر تأیید خود را بر عملکرد پلیس نازی کوبیده بود.» دولت پلیسی نازی در آغاز به خاطر قابلیت و نظم و انضباطش چنان مورد تحسین قدرتهای جهانی آن زمان قرار گرفت که جِی ادگار هووِر، رییس وقتِ افبیآی، عملاً یکی از دستیاران شماره یک خود، ادموند پاتریک کوفی، را در ژانویه سال 1938 به دعوت پلیس مخفی آلمان، یعنی گشتاپو، به برلین فرستاد.
افبیآی چنان تحت تأثیر رژیم نازی قرار گرفته بود که به نقل از نیویورک تایمز، در دهههای پس از جنگ جهانی دوم، به همراه سایر آژانسهای دولتی، بیپروایانه به استخدام دستکم هزار نازی، از جمله برخی از سرسپردگان عالیرتبه هیتلر، پرداخت.
این سازمان جمعا برای هزاران همکار رژیم نازی، از جمله سرکرده اردوگاههای کار اجباری، در میان سایرین، مخفیانه ویزا صادر کرده و از طریق «پروژه گیره کاغذ» آنها را به امریکا آورد. آنها متعاقباً، به عنوان جاسوس و خبرچین به کار گرفته میشدند و بعد جهت جلوگیری از برملا شدن هویت واقعیشان و ارتباط آنها با ماشین هولوکاستِ هیتلر، در استتار به سر میبردند. در تمام این مدت، از صدور ویزای ورود به امریکا برای هزاران پناهنده امتناع ورزیده شد تا مثلا امنیت ملی به خط نیفتد!
بدتر از آن اینکه از آن زمان به بعد پول این حقوقبگیرانِ دولت امریکا از جیب مالیاتدهندگان امریکایی پرداخت شده است و به شیوهای حقیقتا گشتاپویی هر کس که جرئت کرده روابط غیرقانونی افبیآی با نازی را برملا کند خودش مورد جاسوسی، ارعاب، آزار و اذیت قرار گرفته و انگ «دشمن امنیت ملی» به او زده شده است.
گویا استخدام مخفیانه نیروهای نازی از جیب مالیاتدهندگانِ امریکایی بعد از جنگ جهانی دوم به مذاق دولت خوش آمده که آژانسهای متعدد دولت امریکا – افبیآی، سیا و ارتش – بسیاری از تاکتیکهای پلیسی کارآزموده نازی را بهطور کامل بهکار گرفته و بارها و بارها از آنها علیه شهروندان امریکایی استفاده کرده است.
در حقیقت، هر روز که میگذرد، دولت ایالات متحده همچنان برگ دیگری از کتاب راهنمای آلمان نازی را به عاریه میگیرد: پلیس مخفی، دادگاههای مخفی، آژانسهای دولتی مخفی، نظارت فراگیر، سانسور، ترس و ارعاب، آزار و اذیت، شکنجه، خشونت، فساد گسترده، بهداماندازی، شستوشوی مغزی، بازداشت نامحدود.
اینها تاکتیکهای بهکاررفته توسط جمهوریهای ناشی از قانون اساسی نیست که در آنها حاکمیت قانون و حقوق شهروندی دست بالا را داشته باشد، بلکه علائم رژیمهای تمامیتخواهند بود که در آنها قانونی که جاری است به شکل احکام سرکوبگرانه و یکسویه است که از طرف یک فرمانروای کل صادر میشود و از پلیس مخفی برای کنترل توده مردم استفاده میکند.
هماکنون این خطر از جانب افبیآی متوجه مردم است؛ سازمانی که فهرست بلندبالای جنایاتش علیه امریکاییها عبارت است از نظارت فراگیر، نشر اطلاعات گمراهکننده، تهدید، بهداماندازی، تاکتیکهای ایجاد ترس و ارعاب، آزار و اذیت و شستشوی مغزی، دستدرازیهای دولتی، بدرفتاری، سوءمدیریت، تجاوز به مُلک غیر، فعالسازی اعمال مجرمانه، و خسارت زدن به داراییهای شخصی و همگی میدانیم چنین کارهایی بر چه اساسی صورت میگیرد.
چه افبیآی در کلیساها، کنیسهها و مساجد عوامل نفوذی بهکار گیرد، چه نامههایی جعلی برای وضعیت فوقالعاده صادر کند تا به سابقه تماسهای تلفنی امریکاییها دسترسی داشته باشد، چه از تاکتیکهای ایجاد رعب و وحشت برای ساکت کردن امریکاییهایی که از دولت انتقاد میکنند استفاده کند، چه دانشآموزان دبیرستانی را برای جاسوسی و ارایه گزارش از همکلاسانی بهکار گیرد که علائمی از احتمال تبدیل شدن به تروریستهای آتی از خود بروز میدهند، چه یک سری افراد تأثیرپذیر را برای اقدام به اعمال توطئهآمیز تروریستی و سپس به دام انداختن آنها متقاعد سازد، کلاً تصویر ذهنی امریکاییها از نیروهای پلیسمخفی به صورت تبهکاران خوشپوشی است که زور بازوانشان را نشان میدهند و کثافتکاریهای روسایشان را برای تضمین همکاری، زیرنظر داشتنِ مخالفین بالقوه و تنبیه کسانی که به خود جرات میدهند وضعیت موجود را به چالش بکشند، به اجرا میگذارند. همان اندک محدودیتهایی که در اوایل فعالیتهای نظارتی افبیآی را در محدوده قانون حفظ میکرد، همهاش بعد از یازدهم سپتامبر دود شده و به هوا رفته. از آن زمان به بعد افبیآی به یک پلیس فدرال غولپیکر و آژانس نظارتیای تبدیل شده که عمدتاً به عنوان یک قدرت بلامنازع ورای قوانینِ تثبیتشده، احکام دادگاهی و فرامین مراجع قضایی عمل میکند، بیآنکه به کسی حساب پس بدهد. قدرت وسیع افبیآی برای نظارت، بازداشت، بازجویی، تحقیق، تعقیب، تنبیه، اقدامات پلیسی و کلاً عملکرد به عنوان مرجع قانونی خودسرانه را - بسیار شبیه به خویشاوندان نازی خود، گشتاپو - در نظر داشته و سپس سعی کنید به خود بقبولانید که ایالات متحده هنوز یک جمهوری مبتنی بر قانون اساسی است! آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟
خیلی شبیه به گشتاپو، افبیآی هم از منابع وسیع، قدرت تحقیقاتی گسترده، و آزادی عمل فراگیر برای تشخیص و تعیین دشمن حاکمیت برخوردار است.
امروزه، افبیآی بیش از 35000 نفر در استخدام خود داشته و در شهرهای عمده امریکا در بیش از 56 دفاتر منطقهای دست به عملیات میزند؛ در شهرهای کوچکتر هم 400 آژانس خودی و بیش از 50 دفتر بینالمللی دارد. افبیآی علاوه بر پایگاههای «گردآوری دادهها»یش که بیش از 96 میلیون اثر انگشت از سراسر امریکا و جاهای دیگر را در خود جا داده، گنجینه گستردهای از «پروفایل برای دهها هزار امریکایی و ساکنین قانونیای که به هیچ جنایتی متهم نشدهاند ترتیب داده است. کاری که مردم مرتکب شدهاند، ظاهراً برای کلانتر شهر، پلیس ترافیک یا حتی همسایهها مشکوک بوده است.» پایگاه دادههای رو به رشد افبیآی از امریکاییها نه فقط در حال افزایش و بهرهبرداری توسط آژانسهای پلیس محلی است، بلکه برای بررسی بلافاصله پیشینه افراد در اختیار منابع گوناگون هم قرار میگیرد.
همه این کارها به لطف منابع تقریباً نامحدود این سازمان میسر شده (فقط در سال مالی 2015 حداقل بودجه آن 3,8 میلیارد دلار بوده): ذخیره گسترده تکنولوژیکی دولت، قابلیت ارتباط بینابینی آژانسهای اطلاعاتی دولتی و به اشتراکگذاری اطلاعات از طریق مراکز التقاطی – آژانسهای اطلاعاتی جمعآوری دادهها که در سراسر کشور پراکنده است و بهطور مستمر ارتباطات را زیرنظر دارد (از جمله ارتباطات شهروندان امریکایی را)، همهچیز از فعالیت اینترنتی و جستوجوی شبکهها گرفته تا پیامکها، تماسهای تلفنی و ایمیلها.
خیلی شبیه به گشتاپو که نامهها و تماسهای تلفنی را جاسوسی میکرد، ماموران افبیآی نسبت به اکثر اطلاعات شخصی شهروندان دسترسی و اختیار تام دارند.
افبیآی با کار روی اداره پست امریکا، به هر نامهای که از سیستم پستی میگذرد دسترسی دارد: سالانه بیش از 160 میلیارد نامه پستی اسکن شده و ثبت میگردد. علاوه بر این، قانونِ «حراست از نامههای امنیت ملی» آژانس، یکی از قدرتهای بیشمار حاصل از «قانون میهنپرستی» ایالات متحده، به افبیآی اجازه میدهد که مخفیانه از بانکها، شرکتهای مخابراتی و سایر کسبوکارها بخواهد اطلاعات مشتریان را در اختیار او قرار داده و از این بابت به مشتریان نم پس ندهد. مردم طی یک حسابرسی داخلی از این آژانس متوجه شدهاند که کار صدور سالانه دهها هزار «نامه امنیت ملی» برای اطلاعات حساس مثل سوابق تماسهای تلفنی و مالی، غالباً در موارد غیرضروری، مملوّ از نقض گسترده قوانین اساسی است.
خیلی شبیه به برنامههای نظارتی پیچیده گشتاپو، قابلیتهای جاسوسی افبیآی میتواند به خصوصیترین جزییات زندگی امریکاییها سرک بکشد (و به پلیس محلی هم اجازه این کار را بدهد.)
علاوه بر فناوری (که در آژانسهای پلیسی مشترک است) که به آنها اجازه میدهد یواشکی به تماسهای تلفنی گوش داده، ایمیلها و پیامکها را بخوانند و فعالیتهای درون شبکه را تحت نظارت بگیرند، سیستم نظارتی افبیآی به داشتن مجموعه تهاجمی تجهیزات جاسوسی به خود میبالد؛ این تجهیزات از دستگاههای استینگرِی که میتوانند محل تماس با تلفن همراه را ردگیری کرده تا دستگاههای تریگرفیش که به عوامل افبیآی اجازه استراقسمع به تماسهای تلفنی را میدهد متغیر است. در یک مورد، افبیآی عملاً توانست از راه دور کارت اینترنتی بیسیم «مظنون» را طوری بازبرنامهریزی کند که «دادههای تماس تلفنی را بیدرنگ به وریزون فرستاد و او هم دادهها را برای افبیآی ارسال کرد.» آژانسهای نیروهای انتظامی هم از نرمافزارهای ردیابی رسانههای اجتماعی برای مونیتورینگِ پستهای فیسبوک، توییتر و اینستاگرام استفاده میکنند. علاوه بر این، قوانین مخفی افبیآی به مامورانش اجازه میدهد روزنامهنگاران را بدون نظارت مهم قضایی مورد جاسوسی قرار دهند.
خیلی شبیه به توانایی گشتاپو به پروفایلسازی بر اساس نژاد و مذهب و فرض او بر جرم همکاری، رویکرد افبیآی به اقدامات پیشاجنایتی دست او را باز میگذارد تا برای امریکاییها بر اساس دامنه وسیعی از مشخصات از جمله نژاد و مذهب پروفایلسازی کند.
پایگاه دادههای بیومتریک این سازمان تا ابعاد وسیعی گسترش یافته، در دنیا بزرگترین است و همهچیز، از اثر انگشت، اسکنِ کف دست و چهره و عنبیه تا دیاناِی را در بر میگیرد و بهطور روزافزون در اختیار نیروهای انتظامی فدرال، ایالتی و محلی قرار میگیرد تا مجرمین بالقوه را حتی مدتها قبل از ارتکاب جنایت مورد هدف قرار دهند. این همان وضعیت معروف به «پیشاجنایت» است. تازه فقط اعمال شما نیست که برایتان دردسرساز میشود. در موارد زیادی کسانی را که میشناسید – حتی اندکی – و اینکه نسبت به چه کسانی احساس همدردی میکنید هم میتواند شما را در فهرست افراد تحت نظر دولت قرار دهد. علاوه بر این، طبق گزارش سایت اینترسِپت، به رغم ممنوعیتهای ضد پروفایلسازی، دفتر مرکزی افبیآی «مدعی آزادی قابل ملاحظهای برای استفاده از نژاد، قومیت، ملیت، و مذهب در تصمیمگیری برای تحقیق و بررسی ملتهای مورد نظر خود میباشد.»
خیلی شبیه به قدرتگیری گشتاپو برای زدن انگ دشمن حاکمیت، افبیآی از قدرت زدن برچسب تروریست داخلی به افراد برخوردار است.
به عنوان جنگ جاری دولت علیه اصطلاحاً تروریسم، پلیس مخفی دوفاکتوی امریکا به استفاده از عبارات «ضد دولت»، «افراطی» و «تروریست» به صورت مترادف برای یکدیگر روی آورده است. علاوه بر این، دولت همواره در حال افزودن لیست بالنده خود از مشخصاتی است که برای شناسایی افراد (خصوصاً هر کس که با دولت مخالفت بورزد) به عنوان یک تروریست بالقوه مورد استفاده قرار بگیرد. مثلاً، شما میتوانید از نظر افبیآی (و شبکه خبرچینهای او) یک تروریست داخلی محسوب شوید اگر:
– از فلسفههای آزادیخواهانه (بیانیهها، برچسبهای روی سپر ماشینها) دم بزنید
– دیدگاههای متمایل به متمم دوم قانون اساسی NRA یا عضویت در باشگاه مالکان سلاح گرم) را از خود بروز دهید.
– ادبیات بقاجویانه، از جمله کتابهای تخیلی آخرالزمانی مطالعه کنید.
– علائمی از خودکفایی نشان بدهید (ذخیره غذا، مهمات، ابزارآلات، ذخایر دارویی) .
– از فروپاشی اقتصادی بترسید.
– طلا و اقلام تهاتری بخرید.
– به عضویت دیدگاههای مذهبی مرتبط با کتاب «وحی آسمانی» در آیید.
– از ترس از «ناظر اعظم» یا دولت بزرگ حرف بزنید
– به تشریح حقوق مبتنی بر قانون اساسی و آزادیهای مدنی بپردازید.
– به توطئه «نظم نوین جهانی» معتقد باشید.
خیلی شبیه به گشتاپو که به مجامع کوچک نفوذ میکرد تا جاسوسی شهروندان آلمانی را بکند، افبیآی بهطور منظم به گروههای سیاسی و مذهبی و همچنین کسبوکارها رخنه میکند. همانگونه که کورا کاریر برای اینترسِپت مینویسد: «افبیآی با استفاده از روزنههایی که سالهاست مخفی نگه داشته، میتواند در موقعیتهای خاص قوانین خود را دور بزند تا ماموران و خبرچینان مخفیاش را به سازمانهای سیاسی و مذهبی و همچنین مدارس، باشگاهها، و مراکز کسبوکار بفرستد…» افبیآی حتی در سایت Best Buy بابت تکنیکهای گیک اسکواد مبالغ گزافی هزینه کرده تا کامپیوترهای مشتریان را بدون حکم قانونی مورد تجسس قرار دهد.
درست مثل گشتاپو که نیروهای پلیس آلمان را متحد کرد و آنها را در قالب نیروهای پلیس ملی به نیروهایی نظامی مبدل کرد، نیروهای پیس امریکا عمدتاً فدرالیزه شده و به نیروهای پلیس ملی تبدیل شدهاند.
علاوه بر برنامههای دولت که تجهیزات نظامی و آموزشی در اختیار نیروهای پلیسی کشور قرار میدهد، افبیآی همچنین یک «آکادمی ملی» را اداره میکند که سالانه هزاران رییسپلیس تعلیم میدهد و ذهنیت سازمان متبوعه را به آنها القا میکند تا از استفاده از فناوری نظارتی و اشتراکگذاری اطلاعات بین آژانسهای محلی، ایالتی، ملی و بینالمللی حمایت کنند.
درست مثل پروندههای پنهانی گشتاپو برای رهبران سیاسی که برای ارعاب و تحت فشار قرار دادن آنها استفاده میشد، فایلهای افبیآی برای هر کس که به احساساتِ «ضد دولتی» مظنون باشند به همان شکل مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.
همانطور که در اسناد بیشمار نشان داده شده، افبیآی هیچ دغدغه خاطری برای استفاده از قدرت فراگیر خود برای تهدید سیاستمداران، جاسوسی سلبریتیها و مقامات دولتی عالیرتبه و ارعاب و اقدام به بدنام کردن معترضین از هر قشری که باشند ندارد. مثلاً، نه تنها افبیآی مارتین لوتر کینگ را تعقیب کرده و تماسهای تلفنی او را مورد شنود قرار میداد و محل اقامت او در هتلها را کنترل میکرد، بلکه عوامل افبیآی نامههایی بینامونشان برای او ارسال میکردند و او را مجبور به خودکشی میکردند، و دانشکده ماساچوست را تحت فشار قرار میدادند تا فرصت سخنرانی در جشن فارغالتحصیلی دانکشده را از او بگیرند. درست مثل گشتاپو که به عملیات بهداماندازی دست میزد، افبیآی استاد هنر دامگذاری شده است. افبیآی به دنبال حملات تروریستی یازدهم سپتامبر، نه تنها افراد آسیبپذیر را مورد هدف قرار داده بلکه آنها را اغفال یا تهدیدشان کرده دست به توطئههای تروریستی جعلی بزنند و این در حالی بوده که آنها را عملاً به سازماندهی و پول و سلاح و انگیزه کافی مجهز کرده تا توطئههای خود را به اجرا بگذارند – بهداماندازی – و سپس آنها را به زندان انداخته و به خاطر توطئه اصطلاحا تروریستیشان از کشور بیرون رانده. این همان مشخصه خصلتنمای افبیآی است که به «پیگردهای گرایش به جلو یا پیشگیرانه» معروف است. افبیآی علاوه بر سازماندهی به جنایات خاص برای آنکه بعداً «حل»شان کند، همچنین به خبرچینان خاصی اجازه میدهد تا قانونشکنی کنند، «کارهایی از جمله از خرید و فروش غیرقانونی مواد مخدر گرفته تا رشوه دادن به مقامات دولتی و دسیسهچینی برای سرقت»، در قبال همکاریشان در سایر جبههها. نشریه «یواساِی تودی» تخمین زده که عوامل افبیآی به مجرمین اختیار دادهاند روزانه تا پانزده فقره جنایت مرتکب شوند. برخی از این خبرچینان مبالغ نجومی دریافت میکنند: در یک مورد خاص یک فرد ناباب که بعداً به خاطر اقدام به زبر گرفتنِ یک افسر پلیس با وسیله نقلیه دستگیر شده بود، عملاً به خاطر کمک به اجرای یک طرح دامگذاری برای یک افسر پلیس 85,000 دلار دریافت کرده بود.
اگر یک وقت در آینده بخواهد تاریخ واقعی افبیآی نوشته شود، نه تنها فرایند پیدایش دولت پلیسی امریکا ردگیری خواهد شد، بلکه فروپاشی آزادی در امریکا هم به ثبت خواهد رسید، با شباهت بسیار زیاد به قدرتگیری پلیسمخفی آلمان که با ظهور رژیم نازی ردگیری شده و به ثبت رسیده است.
چگونه گشتاپو به خوف از رایش سوم تبدیل شد؟
این کار با ایجاد نظام پیچیده نظارتی و نیروهای انتظامی که برای موفقیت خود بر همکاری ارتش، نیروی پلیس، جمعیت اطلاعاتی، مراقبین محلی، کارکنان دولتی برای ادارات پست و راهآهنها، کارمندان معمولی دولتی و یک ملت خبرچینِ علاقهمند به گزارشِ «شایعات، رفتارهای انحرافی، یا حتی حرفهای بیدروپیکر» متکی بود، صورت گرفت.
به عبارت دیگر، شهروندان عادی با همکاری با عوامل دولتی به پیدایش هیولایی کمک کردند که به آلمان نازیسم منجر شد. بری اِوِن که برای نیویورک تایمز قلم میزند تصویر به ویژه مخوفی از نحوه مشارکت کل یک ملت را ترسیم میکند که خود را به آن راه زده و به سقوط خود دامن میزنند:
اِریکای جانسونِ نویسنده در آنچه شاید بحثانگیزترین اظهارنظر او باشد میگوید شاید اکثر آلمانیها تا اواخر جنگ متوجه نبوده باشند که تحت یک دیکتاتوری شرمآور زندگی میکردهاند [البته اگر هرگز متوجه شده باشند!] گفتن این حرف به این معنی نیست که از هولوکاست خبر نداشتهاند؛ جانسون ثابت میکند که میلیونها آلمانی دستکم از بخشی از واقعیت باید مطلع بوده باشند. اما او نتیجه میگیرد که «بین رژیم و شهروندان یک معامله فاوستی ضمنی برقرار بوده.» وقتی که جنایات کوچک صورت میگرفته، دولت خود را به آن راه میزده. وقتی هم که یهودها دستگیر میشدند و به قتل میرسیدند، آلمانیهای عادی روی خود را برمیگرداندند؛ آنها در یکی از بزرگترین جنایات قرن بیستم نه با همکاری فعالانه بلکه با انفعال، انکار و بیتفاوتی همدستی کردهاند.
خیلی شبیه به آلمانیها، «ما مردم» به ملتی منفعل، پولاریزه، و سادهلوح تبدیل شدهایم؛ به آسانی بازیچه دست میشویم و فاقد مهارتهای تفکر انتقادی هستیم. صحنههای مضحک سرگرمکننده، بازیهای سیاسی و وسایل صفحهدار حواسمان را پرت میکنند؛ ما هم همدستیم، در شکلگیری وضعیت پلیسی شبیه به خوف و هراسی که رژیمهای سابق اِعمال میکردهاند، شرکای خاموشی بیش نیستیم.
اگر دولت سعی میکرد چنان اوضاعی را بهطور ناگهانی و به زور به حلق ما حقنه کند، ممکن بود روی دست خود شورش بگذارد.
در عوض، با امریکاییها با رویکرد قورباغه دیگ آب جوش رفتار شده؛ قورباغهای که در آبی شناور است که به تدریج گرم میشود - درجه به درجه - تا ناتوان از درک این واقعیت بشود که به دام افتاده و دارد پخته میشود و عنقریب است که ریق رحمت را سر بکشد.
«ما مردم» هماکنون در چنین مخمصهای دستوپا میزنیم.
قانون اساسی از هیچ امکان پیروزی در مقابل ارتش عظیم سرسپردگان دولتِ فدرالی و جهانی که تحت حمایت شاخههای قوای مقننه و قضاییه و مجریه بوده و همگی در یک جناح واحد قرار گرفتهاند برخوردار نیست؛ فارغ از دیدگاههای سیاسیای که خود را بدان آویختهاند: همین قدر کافی است که گفته شود آنها در جناح ما یا جناح طرفداران آزادی نیستند.
از کلینتون تا بوش، سپس اوباما و اکنون ترامپ، گویی در یک چرخه زمانی گرفتار شدهایم؛ مجبور به تکرار چندباره یک شکل واحد از زندگی شدهایم: همان تعدیها به آزادیهامان، همان بیاعتناییها به حاکمیت قانون، همان فرمانبرداری از دولت پنهان، همان دولت فاسد و منفعتطلب که هستیاش فقط به قدرتاندوزی، ثروتمندسازی سهامدارانش و حصول اطمینان از تداوم استیلایش پیوند خورده.
آیا «رایش چهارم» میتواند سر از اینجا در آورد؟
همانگونه که در کتابم، عرصه نبرد امریکا: جنگ علیه مردم امریکا، قید کردهام، هماکنون درست جلوی چشم ما این اتفاق دارد میافتد.