مردم، قدرت و منافع (176)
نوشته: جوزف استیگلیتز|
ترجمه: منصور بیطرف|
فصل یازدهم
بازپسگیری امریکا
ارزشهای منحرف شده، هم اقتصاد منحرف شده و هم سیاستهای انحرافی را حمایت و تشدید کردند. ما بیش از اندازه یک جامعه خودخواه داریم – خودخواه در مسیری که مدلهای اقتصادی گفته بودند و قرار بود که ما همانطور بشویم اما آنطور که باید بهتر میشدیم نشدیم. ما اجازه دادیم که مدلهای غلط و نادرست طبیعت بشری، ما را به سمتی که خود مدلها میخواستند ببرند. ما خیلی مادیگرا شدیم و کم توجه به دیگران، نوع دوستی ما کمتر شد و بیاخلاقتر شدیم – اخلاقیات ما برای رهبران دینی ما و برای یکشنبه ذخیره شد؛ اما درپی غیراخلاقی بودن، فساد اخلاقی شاخصه فاینانس شد و در بخشهای متعدد اقتصادی مشهود شد، و پس از آن رییسجمهوری را انتخاب کردیم که خودش نمونه بارز ضد اخلاقیات است.
ما بنیانهای حقیقی «به زیستن» خودمان را – افزایش استانداردهای زندگی و نیز تحقق بالاترین آرمانهای ما - که بر بنیانهای علم، تحقیق منطقی و گفتمان و نهادهای اجتماعی از جمله حکومت قانون که خود بر مبنای فرآیندهای دمکراتیک قرار گرفته بود و از این نهادها استخراج شده بود را نفهمیدیم.
بینالمللیگرایی و بازارهای آزاد نئولیبرالیسم با وعدههای دروغینش اکنون جای خود را به حمایتگرایی و بومیگرایی بدوی که وعده آنها بازگرداندن ایالات متحده به رفاه و رونق است داده که البته بعید است تحقق یابد. برای یک اقتصاددان، بسیار آسان است که به بازار نئولیبرالیسم/ فاماندامنتالیسم که در سالهای پس از ریگان غالب شدهاند حمله کند. این تفکرات بر یک سری از فرضیات قابل رد (که رد هم شده اند) بنا شده بود. اما حداقل یک نفر میتواند درباره نئولیبرالیسم و فرضیات غیرعلمی بحث منطقی کند و این هم نه به خاطر ترامپ بلکه بخشی از آن به خاطر ایدههای اساسی (اگر بتوان آن را ایدههای اساسی نامید) است که نیمهتمام باقی ماندهاند.در حالی که ترامپ در سیاستهای داخلی، قهرمان فضیلت اقتصاد بازار است – حتی در گونه رانت جویی خود امریکا – او در تجارت بینالملل در جایگاه مخالف میایستند: او به بازارهای رقابتی بدون قید و بند اعتقاد ندارد بلکه در عوض به تجارت مدیریت شدهای که برقدرت بنا نهاده شده معتقد است که این اعتقاد هم به ایدههای بیاعتبار شده مرکانتلیسم برمیگردد.