پایان قصه هدایت
نوزدهم فروردین 1330، صادق هدایت نویسنده مشهور ایرانی در پاریس خودکشی کرد. هدایت در آخرین سفر با امید فراوانی قدم به پاریس میگذارد تا از فضای خفهکننده ایران دور شده و بقیه عمر را به دور از لکاتهها و خنزرپنزریها بگذراند و از طرفی کتابهای خود را در فرانسه چاپ نموده و به شهرت و جایگاهی که لایق آن است برسد و با درآمد حاصل از آن زندگیای مستقل، که در آنکه زیر دین خانوادهاش نباشد، تشکیل دهد. هدایت با ویزای پزشکی دو ماهه و با عنوان بیمار روحی! برای معالجه عازم پاریس میشود و از این مساله بسیار دلخور است، اما به خاطر امیدی که در دل دارد زیر بار این ماجرا میرود.
شمارش معکوس دو ماهه شروع شده، اما در پاریس دوستش حسن شهید نورایی که در چاپ کتابهای هدایت کمک زیادی به او میکرد در بستر بیماری است و کاری از دستش ساخته نیست. هدایت حتی به دنبال ویزا برای رفتن به ژنو یا لندن است تا نزد دوستان خود یعنی جمالزاده یا فرزاد برود، اما به هر علتی جور نمیشود. مدت مرخصی کمکم رو به اتمام است و اگر هدایت دست خالی (مدارک پزشکی) به تهران بازگردد شغل خود را در دانشکده هنرهای زیبا از دست میدهد و از دست رفتن شغل هم یعنی بیپولی و هدایت پیش از بیش سربار خانوادهاش میشود و ازین موضوع متنفر است.
حال شهیدنورایی هم روز به روز وخیمتر میشود. و اما تیر خلاص؛ رزم آرا در تهران ترور میشود و امید هدایت به سفارت که قبل از ترور رزم آرا به واسطه نسبت خانوادگیاش با وی، هدایت را بسیار تحویل میگرفتند و احتمال آن بود که کار اقامتش را ردیف کنند و اکنون جواب سلامش را به زور میدهند نقش برآب میشود.
ایده خودکشی که مدت زیادی با او بوده، دوباره جان میگیرد. به سراغ مصطفی فرزانه میرود تا پولی که به وی سپرده بود، را پس بگیرد و پول کفن و دفن را جدا و با مابقی آن خانهای مجهز به گاز اجاره میکند و آدرسش را به هیچ کس جز یکی از دوستان دوره دبستان نمیدهد تا این چند روز باقی مانده از اقامت را بدون مزاحمت دیگران خوش بگذراند و نهایت استفاده را از آن ببرد.
شهید نورایی شب قبل از خودکشی میمیرد و هدایت را در تصمیمش مصممتر میکند. سرانجام راوی
بوف کور در تعقیب گلدان راغه از پا میافتد.
بوف کور، سگ ولگرد، زنده بهگور، سه قطره خون و... بههمراه ترجمههای متعدد از فرانسه آثاری است که از صادق هدایت به جا مانده است و خودکشی او نتوانست آثار و شخصیت هدایت را به حاشیه ببرد.