قصه متفاوت از ویروس کرونا
فرشته فریادرس
سالهای آینده هر فردی در گوشهای از این جهان هستی قصه متفاوتی از این روزهای کرونایی خواهد داشت؛ ممکن است برخی او را یک ویروس مرموز کشنده به نسلهای آینده خود معرفی کنند که حیات هستی را نشانه گرفته بود. برخی دیگر هم امکان دارد بگویند یک بیماری آمد تا به همه ما بیاموزد که دنیای پیرامونمان را در محدودیتها گونه دیگری ببینیم. قطعا بعدها درباره کرونا زیاد خواهند نوشت وچه قصههایی که با مضمون تلخ روانه بازار خواهد شد یا چه فیلمهایی که با به تصویر کشیدن این روزهای سخت ودلهره آور، راهی جشنوارههای ملی یا فرا ملی میشوند. اما شاید بهترین قصه کرونا؛ قصه پدری باشد که سالهای بعد برای فرزندش اینگونه روایت میکند؛ وقتی که فرزندش به او اصرار میورزد که قصه ویروس را یکبار دیگر برایش بخواند تا او به خواب برود. اما پدرش میگوید با گفتن این قصه ذهنت آشفته خواهد شد. اما فرزند میگوید که این قصه مورد علاقه من است؛ فقط یکبار دیگر.
پدر در برابر اصرار فرزند تصمیم میگیرد که قصه را یکبار دیگر برای فرزندش بخواند هرچند او همه داستان را میداند و قصه او اینگونه شروع میشود: «دنیا بود پر از زباله وشگفتی؛ انباشته از فقر و در عین حال وفور نعمت. پیش از آنکه تصوری از ۲۰۲۰داشته باشیم و بدانیم چه اتفاقی در راه است. مردمی را مشاهده میکردیم که مشغول کار در بنگاههای بزرگ پراکنده در سراسر جهان دنیا بودند و هر روز درگیر تورم. ما همیشه دنبال خواستههای شخصیمان بودیم ولی حالا خیلی سریعتر میتوانستیم هر چیزی را که میخواهیم و هرچیزی را که آرزو داشتیم، در یک روز و با یک کلیک کردن در اختیار بگیریم؛ اما دیدیم که خانوادهها دیگر باهم حرف نمیزنند. نه اینکه هیچوقت حرف نمیزدند؛ بلکه به این معنی که صحبتهایشان عمیق نبود. تعادل کار و زندگی بهم خورده بود و چشمهای بچهها به قاب مربعی دوخته شده بود. همه بچهها تلفن همراه داشتند و اینگونه کمبودهایشان را فیلتر میکردند. اما با اینهمه هیاهو احساس تنهایی میکردند. آسمان هر روز آلودهتر میشد تا جایی که دیگر نمیتوانستند ستارهها را ببیند. ما تمام روز بیهوده رانندگی میکردیم و دویدن یادمان رفته بود و سبزهها، پارکها، جنگلها را کم کم از بین بردیم. ما دریاها را پر از پلاستیک کردیم؛ چون زباله هایمان هرگز تمامی نداشت. تا جایی که هر روز ماهیهای بیشتری گرفتار در پلاستیک میدیدیم و...».
«اما بالاخره در سال ۲۰۲۰ با یک ویروس جدید مواجه شدیم، دولتها واکنش نشان دادند و هشدار دادند که پنهان شویم. وقتی که همه از ترس پنهان شده بودند و در تمام مدتی که مدام روی امیال هایشان سرپوش گذاشتند، به یاد آوردند که چگونه لبخند بزنند. شروع به شکرگزاری کردند. با مادرانشان تماس گرفتند و درست زمانی که سوییچ ماشینهایشان غبار گرفته بود، مشتاقانه شروع به دویدن کردند؛ و زیر آسمانی که از آلودگی و سفرهای هوایی خالی شده بود. زمین شروع به نفس کشیدن کرد و سواحل دریاها، تولدهای نو را میدیدند؛ با سرعت زیاد وقدمهای کوچک به سوی دریا؛ بعضی از مردم شروع کردند به آواز خواندن. بعضی دیگر هم آشپزی کردند. ما به اخبار بد عادت کردیم اما خبرهای خوب هم کم کم پدیدار شدند. و زمانی که درمان (ویروس کرونا) را پیدا کردیم و اجازه دادند که از خانه هایمان بیرون برویم؛ همه ما این دنیای تازه را به جهانی که پشت سر گذاشته بودیم ترجیح دادیم. عادتهای قدیمی از بین رفت و با راههای تازه جایگزین شد. و هر مهربانی ساده حالا دیگر دلیل داشت.» اما وقتی پسر از پدر پرسید: « چرا اینگونه شد؛ حتما باید ویروسی میآمد تا مردم دوباره دور هم جمع شوند؟.» پدر در پاسخش گفت: «خب گاهی وقتها که مریض میشوی، آن موقع است که قدر حال خوب را میدانی پسرم. حالا دراز بکش و خواب فردا را ببین و همه آن چیزهایی که میتوانیم انجام بدهیم. چه کسی میداند اگر رویای بزرگ داشته باشی، شاید به واقعیت تبدیل شوند. چیزی که ما اکنون به آن میگوییم «درک عمیق»، بله درست است که بیشتر از قبل شده، اما این قصه شروع این ماجرا بود و همه تصورات ما از سال ۲۰۲۰.» آری هر کس قصه خودش را خواهد گفت. یکی خواهد گفت که یک ویروس آمد ومادرش را از او ستاند و دیگری میگوید؛ یک بیماری مرموز که پدرش را امان نداد. برخی نیز قصه از دست دادن برادر، خواهر یا فرزندان خود را روایت خواهند کرد وتنها چیزی که برایشان مانده حسرت است و پشیمانی. اما واقعیت این است که الان در سال ۲۰۲۰ هستیم و هنوز با ویروس منحوس کرونا درگیریم. ویروسی که خیلیها را راهی خانه ابدی کرده و خیلیهای دیگر را خانهنشین و فقیرتر. روزهای خوبی نیست و همه ما در برابر مرگ هر انسانی که تنها به فاصله ۶ دقیقه اتفاق میافتد مسوولیم؛ با ماسک نزدنمان، با خانه نماندمان و با رعایت نکردن همه پروتکلهای بهداشتی. «دوشنبه سیاه» هم در تقویم روزهای کرونایی رقم خورد؛ تلخ بود خیلی تلخ اما اگر جدیاش نگیریم دیر نیست که هم روزهای هفته سیاه کرونایی شود. بیایید دیگر این جمله کلیشهای گول زنک را که ما کرونا نمیگیریم را تکرار نکنیم و اجازه دهیم سالهای آینده قصه همه ما مرگ کرونا باشد نه قصه مرگ کسانی که دوستشان داریم؛ به امید روزهای خوب در سالهای پس از کرونا.