خراش مرگ بر روان کادر درمان
مریم شاهسمندی|حالا دیگر خیلی وقت است کسی سراغشان را نمیگیرد، نه از تشویق کردن آنها در کوچه و خیابان خبری هست نه از مردمی که آنها را در خط مقدم جا گذاشتند و رفتند سراغ کار و زندگی شان. کادر درمان را میگویم، همانها که شدند قهرمانان خط مقدم، قهرمانان بیمزد و منت، قهرمانانی که حالا تنهای تنها هنوز هم مانند روزهای اول در راهروهای بیمارستان بالا و پایین میروند و به بیماران کرونایی رسیدگی میکنند. خیلی وقت است کسی سراغشان را نمیگیرد. اصلا اگر قرار بود کسی به فکر اینها باشد که خیابانها اینقدر شلوغ نبود، مسوولان برای یک تعطیلی 2 هفتهای این همه اما و اگر نمیآوردند و خلاصه حال دلشان اینقدر بد نبود. آنها که جانشان را کف دست گرفتهاند و با این ویروس وحشتناک میجنگند، هیچ از دلشان نمیگویند، از اینکه چطور مرگ هر بیمار خراشی بر روح و روانشان میاندازد و جای این زخم حالا حالاها خوب شدنی نیست.
بیمارستان دولتی و پرستاران فداکار
یکی از بیمارستانهای دولتی تهران، ساعت 2 بعداز ظهر و صدای شیون و گریه چند زن و مرد که با فاصله از در اصلی بیمارستان ایستادهاند. یکی از رانندگان تاکسی میگوید، پسر جوانشان را از دست دادهاند، انگار تازه داماد بوده و به کرونا مبتلا شده، زنی با موهای سپید نقش زمین میشود و اطرافیانش سعی میکنند او را بلند کنند. از کنار آنها میگذرم و به در اصلی بیمارستان میرسم، مردم در رفت و آمدند و شلوغی بیداد میکند. هنوز چند قدمی از آن خانواده داغدار دور نشدهام که صدای گریه و التماسهای زن دیگری توجهم را جلب میکند. « تورو خدا نذارید بمیرم، من بدون بابام نمیتونم زندگی کنم، تو رو خدا یه کاری بکنید...» مرد جوانی دست زن را گرفته او را به کناری میکشد، از پرستاری که به سمت سالن اصلی بیمارستان میرود سوال میکنم و میگوید، یک بیمار کرونایی دیگر را از دست دادیم. پدر همان زن جوانی که گریه میکرد.
قدمهایش را تند میکند و میخواهد زودتر به بخش برگردد، از او خواهش میکنم همراهش بروم، وقتی میفهمند خبرنگارم میگوید: اینجا جز مرگ و درد هیچ خبر دیگری نیست، در ضمن صحبت کردن با روزنامهها چه دردی را از ما دوا میکند. این وضعیتی است که میبینی، از صبح تا به حال در همین بیمارستان 12 نفر جان باختهاند.
قول میدهم که نامی از او وهمکارانش به میان نیاورم، حتی اسمی هم از بیمارستان نمیبرم. کمی مکث میکند و میگوید: حرفت را قبول دارم، اما واقعا فرصتی برای مصاحبه کردن نیست، داخل بخش شدن هم برای خودت خطرناک است. اصرار میکنم و بالاخره با پوشیدن ماسک و لباس مخصوص وارد بخش بیماران کرونایی میشوم.
بستری بیماران در راهروها
از آنچه میبینم، شوکه میشوم، تمام اتاقها پر است، حتی در راهروهای بخش نیز بیمار بستری کردهاند، همه بد حال، به سختی نفس میکشند، صدای سرفههای خش دارشان از هر طرف به گوش میرسد.
پرستار از من فاصله میگیرد و نزدیک همکارانش میرود و گویا ماجرا را برای آنها هم تعریف میکند و میخواهد اگر حرفی دارند بزنند. اما من مات و مبهوت آنچه میبینم، درست مثل فیلمهای هالیوودی، انتهای راهرو بخشآی سی یو است. این را زمانی متوجه میشوم که چند دکتر و پرستار سراسیمه به سمتآی سی یو میروند. فقط چند دقیقه بعد چند نفر با لباس و وسایل مخصوص به آن اتاق میروند و همان پرستاری که با صحبت کرده بودم به من میگوید که بیمار دیگری را هم از دست دادند، یک زن 45 ساله که مادر 2 فرزند خردسال بود.
وقتی مسوولان به ما فکر نمیکنند
از مردم توقع نداریم
لیدا یکی از پرستاران به «تعادل» میگوید: حرف زدن درباره مشکلاتی که داریم هیچ فایدهای ندارد، این همه حرف زدیم هیچ کس به دادمان نرسید، 9 ماه است که پدرو مادرم را ندیدهام، فقط تماس تصویری، دلم برایشان پر میکشد، روزهای زیادی را با دیگر پرستارها در این راهروهای پر از درد و مرگ پا به پای همراه بیماران فوت شده اشک ریختهایم. خستگی امانمان را بریده، اما کاری هم نمیتوانیم بکنیم، کسی دلش نمیآید این مریضها را در این شرایط سخت بگذارد و برود. بارها با خودم گفتم اینبار میروم و استعفا میدهم، اما هر بار با دیدن چهره رنجور بیماران تصمیمم عوض شده. مسوولان اصلا به فکر ما نیستند، همه به سیاست و اقتصاد و ... فکر میکنند، اما هیچ کس به سلامت مردم و کادر درمان فکر نمیکند.
مرگ همین نزدیکی است
یوسف یکی دیگر از پرستاران درباره تعداد مرگ و میرها به «تعادل» میگوید: بعضی روزها واقعا از توان ما هم تحمل این همه مرگ و میر خارج میشود، کمترین آمار مرگ در یک روز 12 نفر و بیشترین آن گاهی وقتها به 20 تا 22 نفر هم میرسد. واقعا کار کردن در این شرایط سخت است. هیچ کس به ما فکر نمیکند. من 5 ماه است که همسر و دختر دو سالهام را ندیدهام. آنها را فرستادهام خانه مادر همسرم در شیراز تا خدایی نکرده به خاطر بودن من در بیمارستان مبتلا نشوند. شما نمیدانید پرستارها چه فشاری را تحمل میکنند، هر روز مرگ در یک قدمی ما است. همین نزدیکی. شرایط روحی خیلی از ما تعریف چندانی ندارد، اما هیچ کس به این موضوع اهمیت نمیدهد، همه مشغول رسیدگی به بیماران هستند، اما هر بار که بیماری یا همراه بیماری به ما التماس میکند که او را به بخش مراقبتهای ویژه ببریم دلم میخواهد بمیرم و این جمله که «باید صبر کنی یک نفر برود تا جا خالی شود را به زبان نیاورم». یک نفر کجا برود؟ باید بمیرد تا تخت برای بیمار بعدی خالی شود.
مردم ماجرا را به شوخی گرفتهاند
مریم یکی از پرستاران بخشآی سی یو که برای لحظاتی اتاق را ترک میکند در پاسخ به سوال «تعادل» در این باره که بیمارستان چقدر با کمبود نیروی کادر درمان مواجه است، میگوید: در این شرایط باید در اتاق آیسییو هر تخت یک پرستار داشته باشد اما در حال حاضر برای 12 تخت تنها 3 پرستار داریم و فرصت نفس کشیدن هم نیست. مردم ماجرای کرونا را به شوخی گرفتهاند، هیچ کس نمیداند در بیمارستانها چه میگذرد جز آنهایی که خود یا عزیزانشان به این بیماری دچار شدهاند. باور کنید دیگر رمقی برای ما نمانده نه از لحاظ روحی و نه از لحاظ جسمی. هر روز هم اوضاع بدتر میشود. در همین یک ماه و نیمی که از پاییز گذشته همین طور تعداد مبتلایان و مرگ و میرها رو به افزایش است. روز گذشته در همین بیمارستان 24 فوتی داشتیم، بالاترین آمار فوت در یک روز. ما حتی وقتی برای خوردن غذا میرویم، هم با بغض و گریه غذایمان را میخوریم. دیدن آدمهایی که اینجا التماس میکنند تا جان عزیزانشان را نجات دهیم اصلا راحت نیست.
کمبود حداقل 7 هزار پرستار
فاطمه یکی دیگر از پرستاران بخش درباره تعلل دولت برای تعطیلی تهران و دیگر شهرستانها به «تعادل» میگوید: به جای این همه چانهزنی و امروز و فردا کردن اگر همان نیمه اول مهر تهران و دیگر کلانشهرهای ایران را دو هفته قرنطینه میکردند الان با این وضعیت اسفبار مواجه نبودیم. واقعا واجب است که برخی مسوولان سری به بیمارستانهای دولتی بزنند و وضعیت را از نزدیک ببینند. ما حتی توان زدن بیمارستان صحرایی را هم نداریم چرا که نیرویی نداریم تا در آن بیمارستانها به بیماران خدمات ارایه دهد. همین الان با کمبود حداقل 7 هزار پرستار در بیمارستانهای کشور مواجهایم و آن وقت دولت برای تعطیلی 2 هفتهای هنوز تصمیم نگرفته است. چند نفر دیگر از کادر درمان باید جانشان را از دست بدهند تا هم مردم و هم مسوولان باور کند که شرایط بسیار وخیم است و باید چارهای اندیشید. مساله فقط تهران نیست، در اغلب شهرهای کشور اوضاع به همین اندازه وخیم و خطرناک است. اگر دو هفته کل کشور تعطیل شود شاید بتوانیم تا حدودی آمار ابتلا و مرگ و میر را پایین بیاوریم و کادر درمان هم کمی نفس بکشند. ما هم آدمیم، بعضی وقتها کم میآوریم، بعضی وقتها خسته میشویم، ما هم نفس میکشیم و مشکلاتمان مثل خیلی از مشکلات مردم است، اما همه از ما میخواهند مقاوم باشیم، اما تا کی تا کجا؟
فروپاشی روانی پرستاران
پویان یکی دیگر از پرستاران بخش آی سی یو به تعادل میگوید: وضعیت روحی و روانی پرستاران بسیار بد است و خیلی از ما در آستانه فروپاشی روانی قرار داریم. در این شرایط حتی یک نفر هم در این زمینه برای کمک به ما فرستاده نشده است. آنقدر نیرو کم داریم که هیچوقتی برای اینکه هر پرستار چند دقیقهای را با یک روانکار صحبت کند و از فشارها و استرسهای موجود در میحط کارش کاسته شود، نداریم. این مساله مهمی است که متاسفانه نه مسوولان بیمارستان، نه مسوولان وزارت بهداشت و درمان هیچ کدام به ان توجه نمیکنند. خیلی از ما با خوردن قرصهای آرامبخش خود را سر پا نگه میداریم و سعی میکنیم به کارمان ادامه دهیم. در همین مدت هم بودند همکارانی که استعفا دادهاند و رفتهاند. بالاخره هر کسی برای تحمل درد و رنج ظرفیت خاص خودش را دارد و خیلیها زود از پا میافتند و خیلیها هم دیرتر اما این دلیل نمیشود که حال من به عنوان یک پرستار که هر روز با مرگ تعدادی از بیماران و وخامت حال تعداد دیگری از بیماران مواجه میشوم دچار مشکل روحی و روانی نشوم. برای من و خیلی از همکارانم همین بس که ابتدای همهگیری کرونا تا به حال خواب راحت نداشتهایم، اگر هم خوابیدیم خواب هایمان پر از کابوس بوده است.