فردوسیپور و ماجرای شایستهسالاری
محمدعلی الستی
بعد از مباحث و حاشیههایی که در خصوص فینال قهرمانی آسیا و ماجرای انتخاب گزارشگر بازی و حواشی مرتبط با نحوه برخورد صداوسیما با عادل فردوسیپور در فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی مطرح شده، یکبار دیگر موضوعات مرتبط با بحث شایستهسالاری در راس ارزیابیهای تحلیلی قرار گرفته است. طبیعی است که در یک چنین شرایطی رسانهها به دنبال قرائتهایی باشند که بیشترین قرابت را با هیجانات و احساسات کلی جامعه داشته باشد، اما معتقدم که برای تحلیل درست شرایط باید لایههای سطحی موضوع را کنار بزنیم و عمیقتر بحث را دنبال کنیم. قبل از ورود به بحث ضروری است تا تصویری از ساختارهای شایستهسالار به دست بیاوریم.بطور کلی شایستهسالاری به شیوهای گفته میشود که در آن افراد بر اساس تواناییها و مهارتهایشان به کار گمارده میشوند و نگرشهایی چون خویشاوندسالاری، قومگرایی، نژادگرایی و... در آن وجود ندارد. در واقع به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی و ارتباطی، شایستهسالاری فرآیندی است که ابتدا از شایستهگزینی آغاز میشود و در ادامه به شایستهپروری و در نهایت به عملکرد شایسته ختم میشود. اما هرگز به اندازه کافی در کشورمان به این الگوی مهم توسعه توجه نشده است. کافی است یک مدیر در دستگاه یا ارگان و سازمانی مشغول به کار شود تا مجموعه وسیعی از اقوام، خویشاوندان و همشهریان آقای مدیر هم به صورت تدریجی به استخدام سازمان مورد نظر درمیآیند. به گونهای که مثلا اگر ادارهای در طول یک دهه گذشته مثلا سه مدیر از سه شهر مختلف داشته باشد، اغلب کارکنان اداره مورد نظر را ساکنان این شهرها تشکیل میدهند. معنای این الگوی ناکارآمد اجرایی آن است که تعداد زیادی از افراد متخصص و توانا از دایره فعالیتهای کلی اقتصادی و اداری خارج میمانند و به جای آنها افرادی غیرشایسته با کمترین میزان انگیزه و توانایی مشغول فعالیت میشوند. واقع آن است که منابع انسانی در زمره ارزشمندترین داشتههای هر جامعهای محسوب میشوند. نیروهایی که استفاده درست از آنها سرنوشت نهایی توسعه را در جوامع شکل میدهد. اهمیت استفاده از نیروی انسانی کارآمد به اندازهای است که کشورهای توسعهیافته تلاش میکنند، چهرههای نخبه سایر کشورها را با سرمایهگذاریهای هنگفت به خدمت بگیرند. اساسا از ابتدای تاریخ و حتی دوران عهد باستان نیز کشورهایی قادر به تمدنسازی بودند که نیروی انسانی ماهرتر و متخصصتری را به خدمت میگرفتند. اگر ساسانیان یا سایر نمونههای تاریخی قادر به ایجاد تمدن بزرگی در سطح جهانی شدند، برآمده از ظرفیتهایی بود که دانشگاه جندیشاپور و نظایر آن در آن برهه ایجاد کرده بود.
دانشگاهی که بهترین نیروهای علمی و تخصصی آن روزگار از سراسر جهان از مردمان مدیترانه تا شمال آفریقا و... در آن تحصیل و کار میکردند. هر دانشجو و استادکاری از هر نقطه جهان که به این دانشگاه مراجعه میکرد، یک حجره برای زندگی در اختیارش قرار میدادند، ضمن اینکه فضا و امکانات لازم برای تحصیل و آزمایش و بحث و تبادل نظر را برایش فراهم میکردند. در نهایت هم سرمایهای در اختیارش قرار میدادند تا زندگی آرامی را تجربه کند. با استفاده از این الگو مثلا ساسانیان موفق به ایجاد تمدنی جریانساز در تاریخ تمدن بشر میشوند. این الگو به اشکال مختلف در طول تاریخ تکرار شده است. بر این اساس است که امروز میان کشورهای توسعهیافته مسابقهای بر سر استفاده از نیروی انسانی مستعد کشورهای در حال توسعه به راه افتاده است و هر کشوری تلاش میکند، آپشنهای جذابتری را برای جلبتوجه دانشجویان و نیروهای مستعد سایر جوامع ایجاد کند تا از ظرفیتهای این نیروی انسانی توانمند بهره ببرد. در برابر این رویکرد توسعه محور اما برخی از ساختارها نیز بدون توجه به اهمیت ایجاد این زمینه شایستهسالار، حتی از ظرفیتهای موجود نیز بهره شایستهای نمیبرند. خطر گسترش یک چنین تفکر غیرشایستهسالاری در جامعه، کمتر شدن نقشآفرینی افراد تاثیرگذار در بخشهای مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، رسانهای و...خواهد شد. جامعهای که از افراد اندیشمند، ماهر و متخصص خالی شود در واقع عقل ابزاری خود برای تحقق توسعه را کنار گذاشته است. واقع آن است که من هم میتوانم به سبک افراد معتقد به نخبهکشی، یکسری عبارات و جملات کلیشهای را در خصوص نوع رفتار صداوسیما با ماجرای فردوسیپور مطرح کنم، اما ترجیح میدهم موضوع را به صورت بنیادینتر ببینم و از مخاطبان هم بخواهم که عمیقتر به ماجرا فکر کنند. چهرههای مظلوم تاریخ کشور ما را افرادی تشکیل میدهند که همان ساختاری که آنها را به کار گماشته آنها را از دایره اثرگذاری خارج کرده است. چرا؟ چون در بطن یک ساختار غیرشایستهسالار آیند و روند افراد سیستماتیک و منطقی نیست. بنابراین برای درک درست ماجرا باید زاویههای دید تازهای را به کار بگیریم تا به نتایج تازهای برسیم. برای نیل به توسعه باید مکانیسمی مبتنی بر شایستهسالاری در ابعاد و زوایای گوناگون تصمیمسازیها حاکم شود تا تناقضی میان مطالبات عمومی مردم و شکل تصمیمسازیهای سازمانی ایجاد نشود. میگویند، روز و روزگاری در یک تاکسی یک فرد لاغر و یک فرد چاق نشسته بودند، فرد لاغر چون در شرایط پرفشاری قرار داشت، زیر لب میگوید، خدایا چه میشد، اگر رانندهها از هر مسافر به اندازه وزنش کرایه میگرفتند! فرد چاق که زمزمه مسافر بغلی را شنیده است، رو به فرد لاغر میکند و میگوید؛ در این صورت دیگر هیچ رانندهای تو را سوار نمیکرد. چون رانندهها معمولا دنبال افراد سنگینتر و کرایه بیشتر بودند. ماجرای رویکردهای سازمانی نسبت به افراد متخصص هم یک چنین شرایطی دارد.