ما روزنامهنگار اجتماعی هستیم
مریم شاهسمندی
روزنامهنگار
پایان تحقیقات سه سالهام خودکشی در 26 سالگی با 70 قرص دیازپام بود اما موفق نشدم. روزهای بد دیگری را هم تجربه کردم. سال 79 با تعطیلی فلهای روزنامهها دست به کار تهیه گزارشی تحقیقی شدم، گزارشی که سه سال از عمرم را برای آن صرف کردم. کار کردن روی یکی از آسیبهای تلخ این جامعه دختران فراری و زنان خیابانی، تحقیقی که هر روز درد تازهای را تجربه کردم، هر روز زخم تازهای خوردم و ادامه دادم. سه سال تمام. نتیجه چه بود؟ هیچ. کسی نمیتوانست آن واقعیتهای دردآلود را چاپ کند، جایی نبود که تعریفش کنی. تمام این سه سال در هشت ستون و دو شماره متوالی ضمیمه روزنامه جام جم (تپش) چاپ شد. بعد از آن اما سیل نامهها و حضور آدمهایی بود که به دنبال دخترانشان آمده بودند. تازه زخمها سر باز کردهبودند، استیصال را نفس میکشیدم. کاری از دستم برنمیآمد. کم آوردم، با خودم گفتم تا همین جا کافی است و باید تمامش کنم، نه کارم را، زندگیام را. همهچیز برایم محو و تار شد. سه روز در کما و بستری در بیمارستان. کسی سراغم را نگرفت. همیشه همین طور است، کسی سراغ ما خبرنگارها را نمیگیرد، این ما هستیم که سراغ همه را میگیریم و خودمان در تنهایی مطلق دردهایمان را به تماشا مینشینیم. ما روزنامهنگار اجتماعی هستیم.
تراژدی دوم
58 روز پیش در یک سهشنبه لعنتی مادرم را به خاطر ابتلا به کرونا از دست دادم. ناباورانه و تلخ. اما تنها چند روز بعد به سر کار برگشتم. هر روز اخبار کرونا را دنبال میکنم. هر روز آمار مرگ و میر این پاندمی تمامنشدنی را مرور میکنم. فرصت نبود، نه برای استراحت و نه برای اینکه خودم را پیدا کنم. باید مینوشتم. باید به شغلم وفادار میماندم. ما روزنامهنگار اجتماعی هستیم.
شیده لالمی؛ دردها و نا امیدیها
زخمها و دردها در وجودت رسوب میکند. وقتی غم را هر روز با هر لیوان چایات سرمیکشی، دریچههای امید یکییکی بسته میشوند، اما سعی میکنی همچنان امیدوار باقی بمانی. امیدوار به اینکه بالاخره کسی دست کودکان کار را میگیرد و به آنها زندگی بهتری میدهد. امیدوار به اینکه دیگر دره، بهشت معتادان و کارتنخوابها نباشد، امیدوار به اینکه دیگر در خیابان هیچ کسی را نمیبینی که برای لقمه نانی تا کمر در سطل زباله فرو رفته. امیدوار به اینکه دیگر هیچ دختری از خانه پدریاش فرار نمیکند. امیدوار به اینکه روزی برسد که نان را از هر طرف بنویسی نان باشد. ما روزنامهنگار اجتماعی هستیم.
دیدن و گذشتن از کنار دردها راحت نیست. نمیتوانی بگذری. وقتی قرار باشد از این آدمها بنویسی باید آنها را زندگی کنی. مگر میشود آنها را زندگی کرد بدون اینکه غمهایشان در وجودت رسوب کرده باشد؟ شیده لالمی هم این دردها را تجربه کرد، با تمام وجود و حالا دیگر در بین ما نیست.
هیچ چیز تمام نشده، روزنامهنگار اجتماعی با سوژههایش زندگی میکند، همه فکر میکنند تو یک گزارش خوب مینویسی و همهچیز تمام میشود. سوژه تا روزها و هفتهها با تو باقی میماند. تلخی روزگار وقتی زجرآورتر میشود که تنها به دلیل بیان حقیقتهایی که دیدهای و نوشتهای محکوم به سیاهنمایی میشوی، واژه نخنما شده این سالها برای بیارزش کردن کاری که ما میکنیم. ما روزنامهنگار اجتماعی هستیم.
شغلی سخت و سختتر
روزنامهنگاری سخت است، نه امنیت شغلی داری و نه چرخ زندگیات با حقوقهای بخور و نمیر میچرخد، همیشه یک پای زندگیات میلنگد و تو به این لنگیدن عادت کردهای. میگویند روزنامهنگاری خانه به دوشی است، اینکه روزنامهها توقیف میشوند، مشکلات اقتصادی عرصه را بر سرمایهگذاران تنگ میکند و آنها تحریریه را کوچک میکنند. تنها و بیکار ماندن در این دوران با این حجم از درد کار راحتی نیست. هر جا میروی نقطهای سیاه و چرک هست. هرجا دست میگذاری دردی هست تا درونت را پر کند از بیزاری. روزنامهنگاری سخت است اما روزنامهنگار اجتماعی بودن سختتر.
ما را رها کردهاند
افشین امیرشاهی، روزنامهنگار و سردبیر سابق روزنامه شهروند در این باره میگوید: حوزه اجتماعی بسیار حساس است، در سالهای قبل بیشتر روزنامهها اولویتشان مسائل سیاسی بود حتی صفحههای اجتماعی هم با رویکرد سیاسی بسته میشدند، اما از 8 سال پیش تاکنون حوزه اجتماعی اهمیت ویژهای پیدا کرد، مثلا روزنامهای مثل شهروند بنا را بر این گذاشت که تمام حوزهها را از منظر اجتماعی پوشش بدهد، حتی ورزش و سیاست را. این کار راحتی نبود و نیست، حالا که حوزه اجتماعی اینقدر قوی شده قطعا تمرکزها هم بر روی آن بیشتر شده است. اینکه هر گزارش جوابیههایی را به دنبال دارد، حتی گزارشهایی هست که در لحظه آخر از انتشار باز میمانند، چرا چون ممکن است خط قرمزی را رد کرده باشند. اینها برای روزنامهنگاران اجتماعی به خصوص آنها که کار میدانی انجام میدهند اصلا راحت نیست. بلااثر شدن چیزی که تو برای آن زحمت کشیدهای میتواند روح و روانت را به هم بریزد. امروز تمام ما با این بلااثر شدن کاری که انجام میدهیم مواجه هستیم. روزنامهنگار اجتماعی به واسطه کاری که انجام میدهد با تمام آسیبها و معضلات اجتماعی سر و کار دارد، زندگی کردن با دردهای مردم خودش میتواند آسیبزننده باشد، اما وقتی کاری هم که انجام میدهی بلااثر میشود این آسیب چند برابر است.
اعتراض و تهدید
به عنوان کسی که سالها در مطبوعات ایران فعالیت کردهام شاهد اتفاقات بسیاری بودهام، اینکه روزنامهنگار گزارشی را با سختی و زحمت بسیار تهیه میکند، آن را مینویسد و در بهترین حالت چاپ میشود و بعد هزار مدعی، پیدا میکند، اعتراض میکنند، تهدید میکنند، جوابیه میدهند که فلان پاراگراف گزارش مصداق بارز تشویش اذهان عمومی است و تو میمانی که باید چه کار کنی؟
خیلی وقتها این گزارشها حتی مجال انتشار هم پیدا نمیکنند، نویسنده گزارش میماند و دردی که برای تهیه آن تحمل کرده و البته ناامیدی که با عدم انتشار گزارش دچارش میشود. در حال حاضر روزنامهنگاران اجتماعی بیش از بقیه حوزهها در معرض فشار و آسیب قرار دارند.
تلاش معاش
او میگوید: مساله دیگری که باید به آن توجه کنیم و البته گریبان تمام روزنامهنگاران در حوزههای مختلف را گرفته، تلاش معاش است. شما هیچ روزنامهنگاری را پیدا نمیکنید که از راه روزنامهنگاری زندگی مرفهی به دست آورده باشد، در حالی که در اکثر کشورهای پیشرفته دنیا روزنامهنگاران جزو قشرهای مرفه به حساب میآیند، چون کاری که انجام میدهند از نگاه جامعه ارزشمند است، ما فقط عنوان یک شغل سخت را یدک میکشیم و هیچ چیز دیگری از این سختی کار نصیبمان نمیشود.
متهم به سیاهنمایی
متاسفانه در بسیاری موارد روزنامهنگاران اجتماعی از سوی مسوولان متهم به سیاهنمایی میشوند، در حالی که روزنامهنگار اجتماعی سعی میکند واقعیت جامعه را به رشته تحریر در بیاورد، آسیبها، کمبودها و البته تلخیهای جامعهای که مردم آن خشمگینند و فکر میکنند رها شدهاند. اگر مسوولان به هشدارهایی که خبرنگاران در گزارشهایشان در مورد معضلات و مشکلات اجتماعی میدادند توجه میکردند شاید الان وضعیت اینقدر بغرنج نمیشد، اگر به جای اینکه روزنامهنگار را به سیاهنمایی متهم کنند، پیگیر مسائلی میشدند که او در گزارش خود به آنها اشاره کرده شاید میتوانستند به جای پاک کردن صورت مساله آن را حل کنند.
روزنامهنگارها رها شدهاند
افشین امیرشاهی در ادامه میگوید: این درست است که روزنامهنگار باید یاد بگیرد استرس و فشارهای روانی خود را کنترل کند، اما چطور و چگونه باید این اتفاق بیفتند، حالا که ما یکی از همکاران خوبمان را از دست دادهایم میفهمیم که چقدر جای کارگاههای آموزشی ضمن خدمت در روزنامهها خالی است، اینکه روزنامهها باید روانشناس داشته باشند، حداقل برای روزنامهنگارانی که کار میدانی میکنند و هر روز با مسائل و مشکلات مردم درگیرند، آنها باید بعد از هر گزارش فرصتی داشته باشند تا قوای جسمی و روحیشان را بازیابی کنند، اینها مسائلی است که باید در تمام رسانهها به آن توجه شود. روزنامهنگارانی که دلسوز و پای کار باشند، قطعا دچار افسردگی و فشارهای روحی و روانی میشوند، روزنامهنگاران رها شدهاند. اتفاقی که برای شیده لالمی افتاد میتواند زنگ خطری برای همه ما باشد.
یاد گرفتهایم از خودمان حرفی نزنیم
نرگس جودکی هم یکی دیگر از روزنامهنگاران حوزه اجتماعی است که سالهای زیادی را در این حوزه کار کرده. او گزارشهای زیادی از مناطق محروم و انسانهای دور مانده از حداقلهای زندگی نوشته است. نرگس میگوید: ما روزنامهنگاران یاد گرفتهایم که هیچ سهمی درروزنامه نداریم، ما باید تماما از خواستهها و نیازهای مردم صحبت کنیم، از دردهای آنها بگوییم و جایی برای خودمان در این سطور متصور نیستیم. حتی روز خبرنگار هم همیشه صحبت از این است که کمترین حجم از نوشتهها را به مشکلات معیشتی و شغلی خود اختصاص دهیم. شاید نهاد و تشکل دیگری باید وجود داشته باشد که در مورد ما حرف بزند، هوای ما را داشته باشد.
روزنامهنگار اجتماعی هم مثل همه مردم درگیر تمام مسائلی است که مردم با آن مواجهاند، از مسائل اقتصادی و معیشتی گرفته تا امنیت شغلی و... در کنار تمام این مسائل روزنامهنگار اجتماعی باید تمام دردها و کمبودها و مشکلات مردم را هم بشنود و ببیند، این حجم از فشار نه تنها آزاردهنده است که میتواند باعث بروز مشکلات روحی و روانی شود.
استانداردهایی که در ایران رعایت نمیشود
در اکثر کشورها یک روزنامهنگار بعد از انجام یک ماموریت و نوشتن گزارش با توجه به حجم فشاری که بر او وارد شده فراغتی هم برایش در نظر گرفته میشود. این استاندارد کار روزنامهنگاری است در حالی که اینجا بعد از هر گزارش باید سراغ گزارش بعدی بروی و به این فکر کنی که چاپ شدن گزارشت چه تبعاتی میتواند برای تو داشته باشد. تنها مسالهای که باعث میشود یک روزنامهنگار اجتماعی رو به جلو حرکت کند بازخوردی است که بعد از چاپ شدن گزارش از سوی نهادهای مسوول و مردم میبیند، شاید گزارش او باعث اتفاق مثبتی شود و این میتواند تا حد زیادی برایش راضیکننده باشد.
فشارهای روانی شوخی نیست
نرگس جودکی میگوید: فشارهای روحی و روانی که به روزنامهنگاران اجتماعی وارد میشود اصلا شوخی نیست، اما فراموش نکنیم که آنها از نظر جسمی هم در معرض خطر هستند، این فشارها میتواند جسم آنها را هم درگیر کند، چرا یک روزنامهنگار در 40 سالگی باید نیاز به آنژیو قلب داشته باشد. اینکه دکتر به او بگوید اگر میخواهی بیشتر زنده بمانی و زندگی کنی باید شغلت را عوض کنی. اینها مسائلی است که اصلا دیده نمیشود و هیچ کس هم به آن توجه نمیکند.
مشکلات ما تشدید شده است
مساله دیگری که وجود دارد تجربههایی است که ما در تمام این سالها از سر گذراندهایم، مشکلاتی که با آن مواجه بودهایم، اما این مشکلات حالا تشدید شدهاند، بیکاری روزنامهنگارها، تعطیلی روزنامهها به دلیل مسائل اقتصادی، الان وضعیت ما اورژانسی است چرا که در تمام این سالها اوضاع به بدی الان نبوده است. این فشارها کمکم ما را از پا درمیآورد حتی بدون اینکه خودمان متوجه آن باشیم.
سانسور و ناامنی شغلی بلای جان
روزنامهنگاران
مهدی افروزمنش، روزنامهنگار اجتماعی و نویسنده نیز در این باره میگوید: مساله روزنامهنگاران را باید در دو سطح مورد بررسی قرار داد، یکی استرس و آسیب و فشارهایی است که به روزنامهنگاران در ایران وارد میشود که همگی تابعی از وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر این شغل است، مانند توقیفهای مکرر، کوچک شدن حجم اقتصادی شغلی که در آن فعالیت میکنند، بیاعتمادی مردم به رسانهها و... که این موارد برای تمام روزنامهنگاران در هر حوزهای میتواند استرسزا و آسیبزننده باشد. سطح دوم اما دستهبندیهایی است که در درون شغل ما صورت میگیرد، روزنامهنگاران به بخشهای مختلف هنری، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، سینمایی، ورزشی و... تقسیم میشوند که روزنامهنگاران اجتماعی به طریق اولیتری این استرسها را تجربه میکنند. دلیل هم کاملا روشن است، چرا که عمده مسائل و معضلاتی که ما با عنوان آسیبهای اجتماعی از آن یاد میکنیم در این حوزه اتفاق میافتد. اتفاقی که امروز در جامعه رخ میدهد روزنامهنگار اجتماعی دو هفته زودتر آن را متوجه میشود، اما مسوولان به این موضوع توجه نمیکنند و مسالهشان این است که خبرنگاران و روزنامهنگاران را متهم به سیاهنمایی کنند.
روزنامهنگاران جزئیات را میبینند
به عنوان مثال مساله کارگران هفتتپه از دید جامعه و مردم حول محور همین کارگران هفتتپه میچرخد، اما از دید یک روزنامهنگار اجتماعی مساله عمیقتر است و به مشکلات کارگری در کشور مربوط میشود، ما مسائل را عمیقتر و جزئیتر نگاه میکنیم، اما وقتی کاری از دستمان برنمیآید مشکلات روی سر خودمان آوار میشود.
افروزمنش در مورد تجربههای خودش میگوید: در مقطعی قرار بود در مورد معتادان مطلبی بنویسم، برای این کار به مدت یک هفته هر شب به مولوی میرفتم و با این معتادان حرف میزدم، دیدن زجری که آنها میکشند، دیدن آدمهای لهیده و شکستخورده اینها نمیتواند راحت باشد. آن تصویرها تا مدتها در ذهن تو باقی میماند. آدمهایی که سراغشان میروی چون هیچ دسترسی به نهاد قدرت ندارند و فکر میکنند که تو به آنها دسترسی داری از تو توقع کمک و حمایت دارند در حالی که در بسیاری از مواقع کاری از دستت برنمیآید. وقتی برای تهیه گزارش از معدن زغال سنگ کرمان رفتم، همسر یکی از معدنکاران که جانش را از دست داده بود و حالا خانهشان را هم میخواستند بگیرند تا ماهها به من زنگ میزد و از من میخواست با فرماندار و استاندار صحبت کنم تا مشکلش حل شود. مردم در مورد ما اینطور فکر میکنند، وقتی هم کاری از دستت بر نیاید بی اعتماد میشوند، اینها تجربههای من است، شاید خیلی از همکاران تجربههایی سختتر و تلختر داشتهاند. اما مساله این است که این حجم از فشار بالاخره جایی ما را از پا در میآورد.
شغلی پرخطر و بدون پشتوانه
داوود پنهانی، گزارشنویس و روزنامهنگار حوزه اجتماعی با بیش از 20 سال سابقه در این حوزه میگوید: کلیتی به اسم شغل روزنامهنگاری هست که همه اذعان دارند که شغل پرخطری است. اما چرا به کار ما میگویند، شغل پرخطر، قطعا ما کار یدی انجام نمیدهیم، مثل معدنکاران یا آتشنشانان، اما این خطر در واقع متوجه روح و روان ما است و استرسها و درگیریهای روحی که برایمان به وجود میآورد باعث میشود در دسته مشاغل پرخطر قرار بگیرد.
غم نان و نبود امنیت شغلی
روزنامهنگاری در همه جای دنیا شغل پرخطر محسوب میشود، اما آنها چه راهکارهایی برای کاهش این خطر دارند، مثلا در بسیاری از کشورها خبرنگاران و عکاسان جنگ بعد از هر ماموریت مورد رواندرمانی قرار میگیرند، به آنها استراحت میدهند تا فشارها و استرسهای ناشی از حضور در مناطق جنگی را از خود دور کنند. ما اینجا خبرنگار جنگ به آن معنا نداریم، اما خبرنگاران و روزنامهنگاران ایرانی مشکلات دیگری را تجربه میکنند که دستکمی از حضور در مناطق جنگی ندارد. در درجه اول روزنامهنگاران ایرانی هیچوقت امنیت شغلی نداشتهاند، هیچوقت ما از نظر اقتصادی آرامش خاطر نداشتهایم، غم نان یکی از مشکلات و معضلات همیشگی ما است. نداشتن بیمه و خیلی امکانات دیگر که از آن محروم هستیم، فشارهای روحی و روانی زیادی را به ما وارد میکند، پس در این زمینه فرقی نمیکند که شما خبرنگار ورزشی یا سیاسی و یا اجتماعی باشی، شرایط برای همه ما یکسان است. کل روزنامهنگاران وضعیت معیشتی خوبی ندارند.
24 سال سابقه و هیچ
من 24 سال سابقه کار دارم، بهترین سالهای عمرم را در این شغل صرف کردم. بسیاری از جوانانی که وارد این شغل میشوند، بعد از چند سال کم میآورند و عطای این شغل را به لقایش میبخشند. چون این شغلی نیست که تو بتوانی با آن زندگیات را بگذرانی، مساله دیگری که ما همیشه با آن درگیر هستیم، از دست دادن دوستان و همکارانی است که در یک دوره کاری با آنها به خانواده تبدیل میشویم و بعد ناگهان بسته شدن روزنامه به هر دلیلی این جمع را از هم میپاشد و ما میمانیم و تنهایی. حالا باید دنبال روزنامه تازهای باشیم، هر کدام سر از یک روزنامه درمیآوریم و آن خانواده از هم میپاشد، این پاشیدگی برای خیلی از ما سخت است، فشار و استرس روانی زیادی را به ما وارد میکند، انگار قبیلهات را از دست داده باشی. تمام این فشارها برای تمام روزنامهنگاران یکسان است.
روزنامهنگاران اجتماعی و حوادث
آسیب بیشتری میبینند
اما مساله روزنامهنگاران اجتماعی و حوادث هم خود بحث دیگری است، آنها به واسطه حوزهای که در آن فعالیت میکنند، در معرض آسیبهای بیشتری قرار دارند. آنها هر روز با انواع و اقسام خبرها و گزارشهایی رو به رو میشوند که از درد جامعه خبر میدهد، از قتل و دزدی گرفته تا مشکلات و آسیبهایی مثل کودکان کار، زنان خیابانی، معتادان و... تحمل این فشارها کار راحتی نیست. ضمن اینکه ما روزنامهنگارها انگار رها شدهایم. در تمام این سالها در هیچ روزنامه یا رسانهای ندیدم که مسوولان آن رسانه برای این روزنامهنگاران مرخصی استعلاجی رد کنند، یا آنها را به یک تراپیست معرفی کنند برای حل مشکلات روحی که برایش پیش آمده اصلا کسی به این مسائل اهمیت نمیدهد. در حالی که در بسیاری از کشورها دیگر این مساله یک روتین کاری است.
ظرف روحی که از آن تغذیه میکنیم
در واقع ما روزنامهنگاران اجتماعی هر روز از ظرف روحی خود تغذیه میکنیم بدون اینکه متوجه شویم. در واقع زمانی میفهمیم که این ظرف خالی شده باشد، اصطلاحا کفگیر به ته دیگ بخورد. آن موقع است که میفهمیم دیگر توانی برای ادامه دادن نداریم. بالاخره ما روزنامهنگارها هم انسان هستیم با همان احساسات و عواطف انسانی، خیلی از ما برای تهیه گزارشهایمان ممکن است با مسائل و مشکلاتی مواجه شویم، دردهایی را ببینیم که برای دیگر افراد جامعه قابل دیدن نباشد. این آسیبهایی که ما با آن مواجه میشویم، مشکلاتی که با عمق آن پیش میرویم برای اینکه بتوانیم یک گزارش خوب بنویسیم، مسائلی است که ذرهذره توان روحی ما را از بین میبرد.
کار ما شبانهروزی است
بسیاری از مشاغل طبق قانون کار از امکاناتی هر چند اندک برخوردار هستند، مانند مرخصیهای ماهیانه، ساعت کار و... اما در حرفه روزنامهنگاری هیچ کدام از اینها لحاظ نمیشود، شاید در ظاهر ما هم این امکانات را داشته باشیم اما در عمل امکان استفاده از آن را نداریم، مثلا یک روزنامهنگار کم پیش میآید که بتواند از مرخصی خود در طول ماه یا حتی سال استفاده کند، چرا که کار ما تعطیلی ندارد، از طرف دیگر ما ساعت کاری نداریم، حتی زمانی که از روزنامه بیرون میآییم درگیر سوژهها هستیم، مدام به دنبال سوژه میگردیم، حتی وقتی در خانه فیلم نگاه میکنیم، صحنهای از آن فیلم برای ما سوژهای میشود که باید به آن بپردازیم. این اتفاق برای روزنامهنگاران در حوزههای دیگر کمتر اتفاق میافتد. اما یک روزنامهنگار اجتماعی هر اتفاقی را که در جامعه میبیند، برایش حکم سوژهای را دارد که روزها فکر او را درگیر میکند.
جای خالی آموزشهای ضمن خدمت
متاسفانه خبرنگاران و روزنامهنگاران به خصوص آنها که در حوزههای حساس مانند اجتماعی کار میکنند، از هیچ دوره آموزشی برخوردار نمیشوند، در حالی که وزارت ارشاد باید به عنوان نهاد بالادستی رسانهها دورههای آموزش ضمن خدمت را که در آن به روزنامهنگار میآموزند چطور باید تعادل روحی و روانی خود را در مواجهه با آسیبهای اجتماعی حفظ کند، چگونه استرس و فشار کار را از روی خود بردارد و.... ما به این آموزشها نیاز داریم. روزنامهنگاران اجتماعی به فکر تمام اقشار جامعه هستند، به دنبال راهی برای کم کردن درد و رنج آنها میگردند و این درد و رنجها را با تمام وجود حس میکنند، اما تنها ماندهاند. کسی به آنها فکر نمیکند، کسی به این مساله فکر نمیکند که جدا از شغلی که در آن مشغول به کار است ظرفیت و تحملی در مقابل مسائل و مشکلات دارد که ممکن است یک روز تمام شود. ما به عنوان یک صنف جدا از آن تعلقات عاطفی که نسبت به شغلمان داریم و عاشقانه دوستش داریم باید حق و حقوقمان مثل اصناف دیگر دیده شود چه به لحاظ اقتصادی و معیشتی و چه به لحاظ امنیت شغلی.