چرا همدیگر را قبول نداریم؟
محمود سریعالقلم
در سیستمِ حکمرانی، چینیها جز استبداد، اقتدارگرایی و دیکتاتوری تجربه دیگری ندارند. اما چند سرمایه اجتماعی باعث شده که حداقل در رشد و توسعه اقتصادی، دستاوردهای منحصر به فردی را کسب کنند:
1- فرهنگِ همکاری، هماهنگی و حمایت از یکدیگر که 2600 سال پیش توسط کنفوسیوس، عموم مردم از کشاورز، کارآفرین، متخصص تا مجری را به هم متصل و قفل کرد.
2- اقتدارگرایی چینی برخلافِ اقتدارگرایی خاورمیانهای، تابعِ تشکیلات، هرم و طبقاتِ مرتبط با شاه بود. این سنت در دوران حکومت کمونیستی نیز ادامه پیدا کرد. شاهِ چینی نهتنها با طیف وسیعی از نخبگان و سیاستمداران مشورت میکرد بلکه بدونِ دستیابی به اجماع، سیاستی را پیش نمیبرد. این روش حکمرانی و تصمیمگیری یک اثر مهم داشت و افراد را نسبت به ثقلِ حکومت، علاقهمند، وفادار و تعلقپذیر میکرد. در مقامِ مقایسه، در اقتدارگرایی صدام یا ناصرالدین شاه، نه وزیر امنیت داشت نه وکیل و نه مشاور. اقتدارگرایی هرمی چینی هزاران نفر کارگزار و نخبه سیاسی را فراتر از پول و مقام، به یک دستگاه حکومتی متمایل و دلبسته میکرد.
3- یکی از شاهکارهای آموزشی کنفوسیوس، تعلیمِ «وظیفهشناسی» و نپذیرفتن کاری که فرد در آن مهارت ندارد است. این نوع آموزشها و سیستمها (Functionalism) در قرن نوزدهمِ غرب اروپا و امریکای شمالی از مبنای فلسفی دیگری مانند اصالتِ فایده (Utilitarianism)، کارآمدی، صنفی شدن (Unionization) و لیبرالیسم سرچشمه گرفته و به تدریج نهادینه شد. در مقابل، وظیفهشناسی و تخصص به عنوانِ پیش نیازهای رشد و پیشرفت با version چینی آن، بیش از دو هزار سال در روح و روان جامعه و فرهنگ ناگفته اقتدارگرایی چینی ریشه دارد.
4- حکومتهای اقتدارگرای چینی عموماً متشکل از هیات حاکمه بودند و نه مبتنی بر یک فرد مانند صدام، قذافی یا حُسنی مبارک. وقتی هیات حاکمه یا گروه اِلیت وجود دارد، همزمان جریانهای فکری، سیاسی، فراکسیونها، اکثریت/ اقلیت و از همه مهمتر «فرآیند اجماعسازی» در درون طیفی از افراد با مهارتها و تخصصهای مختلف وجود دارد. وجودِ گروه اِلیت که نسبت به موقعیت و اندیشه خود، حسِ امنیت و اهمیت داشته باشد در سیر رشد و توسعه جهان امروز کلیدی است بهطوری که موقعیتِ مثبتِ برزیل، مکزیک، هند، اندونزی، مالزی، سنگاپور و ویتنام را در این چارچوب نظری میتوان تحلیل نمود. کشورهای غربی از رهیافتِ نظامِ حزبی به اِلیت و هیات حاکمه رسیدند و غیر غربیها از مسیر فرهنگسازی، ضرورت توسعه اقتصادی و مانند چین به موجب فرهنگ کنفوسیوسی.
5- تحولاتِ چشمگیر اقتصادی برزیل، هند، ویتنام، کرهجنوبی، اندونزی و چین در سی سال گذشته صرفاً در درون حاکمیت متشکل از جریانهای مختلف و وجودِ هیات حاکمه و اِلیت اتفاق افتاده است. شهروندان این کشورها چه انتظاراتی داشتند: ثبات اقتصادی و ثبات در تصمیمسازیها. حس یادگیری و مشورت از یک طرف و اعتقاد به تخصص و تقسیم کار از طرف دیگر باعث منطقی شدن تصمیمسازیهای این طیف از کشورها با سابقه اقتدارگرایی و استبداد شدهاند. این اعتماد به دانش و تخصص تا آنجا پیش رفته که چینیها با توجه به اینکه سهامدار عمده بانک سرمایهگذاری عمرانی چین
(Asian Infrastructure Investment Bank) هستند اما دو معاون کلیدی بانک را به دو فرد مُجرب بانکداری آلمانی و انگلیسی (Joachim von Amsberg and Daniel Alexander) سپردهاند. چینیها نسبت به فرهنگ، تمدن و تاریخ خود بسیار مفتخر و مغرور هستند ولی اِبایی از مشورت و یادگیری در مدیریت ندارند و بعضاً با مهمترین مراکز مشورتی مانند McKinsey & Company طرحهای خود را در میان میگذارند. این اعتماد به نفس ناشی از تعلقِ خاطر مجموعه اِلیت و هیات حاکمه نسبت به خود، اهداف خود، سرزمین خود و آینده خود است. وقتی کشوری اِلیت داشته باشد، خارجی به راحتی نمیتواند در آن نفوذ کند. وقتی کارگزاران یک کشور به مجموعه حاکمیت احساسِ تعلق نکنند، زمینه نفوذِ خارجی فراهم میشود. وقتی کشوری اِلیت داشته باشد و بهترینها و داناترینها را در هیات حاکمه جمع کند، دقیق حرف زدن و صحیح عمل کردن، قاعده میشود. وفاداری به کشور و حفظ و بسط آن تابع وجود اِلیتهایی است که در درون خود بسیار بحث میکنند، ملاک بحث آنها کل کشور است و جمعی تصمیم میگیرند. دموکراسی زمانی آغاز میشود که این اندیشهها و تصمیمهای اِلیت، زمینه حمایتِ عامه مردم را نیزداشته باشد که در نهایت به قرارداد اجتماعی منتهی میشود. اگر اِلیتهای چینی نه از طریق لیبرالیسم غربی، بلکه با تعالیمِ کنفوسیوسی به تقسیم کار، وظیفهشناسی، تخصص، نظم و هرم سازمانی اعتقاد نداشتند، نمیتوانستند سه تریلیون دلار ذخائر ارزی جمع کنند و به اکثریت کشورهای جهان وام بدهند Debt Diplomacy) .)
تاریخ سیاسی ایران، تاریخ افراد است: از خوارزمشاه و ملکشاه و بهرامشاه و سلطانحسین و شاهاسماعیل و شاهسلیمان گرفته تا کریمخان و آقامحمدخان و مظفرالدینشاه و رضا شاه و محمدرضا شاه. جزییات تاریخی به
وضوح نشان میدهد که تناسبی میان سطح قدرت شاه و اطرافیان، حتی وزرا و دربار نبوده است: شاه بوده و عده وسیعی از افراد اپراتور. اِلیت یا هیات حاکمه به معنایی که با آنها مشورت شود، در قدرت سهیم باشند و مسوولیت جمعی برای حفظ کشور و سرزمین داشته باشند، وجود نداشته است. اِلیت یعنی طیفی از افرادِ عاقل، دانا، متخصص، سیر، متعادل و نرمال که تصادفی رشد نکرده باشند بلکه قدم به قدم و با توانایی ارتقا پیدا کرده باشند. خوانندگانِ محترمی که با اِلیت هند، اندونزی، برزیل، کره جنوبی و سنگاپور آشنایی داشته باشند به خوبی میتوانند این مقایسه را انجام دهند. رضاشاه و محمدرضا شاه هر چند دورهای با اِلیتها کارها را پیش بردند اما به خصوص در پنج سال آخر حکمرانی خود، با قضاوت و ذهنیت شخصِ خودشان تصمیم میگرفتند. وقتی کشوری اِلیت نداشته باشد، اپراتورها با صلاحیت و دانش انتخاب نمیشوند بلکه صرفا بر اساس وفاداری و پیروی تام از دستورات منصوب میشوند. در چنین قالبی، اپراتورها نیز زیرمجموعه خود را بر اساس وفاداری به سِمت میگمارند. هر چند در ظاهر، عموم این افراد حکمرانی میکنند اما در باطن نه یکدیگر را قبول دارند و نه تعهدی به یک سیستم سیاسی یا سرزمینی دارند. پنج ماه قبل از انقلاب در 27 شهریور 1357، کارمندان بانک مرکزی فهرست 177 تن از افراد سرشناس پهلوی دوم که بالغ بر 2 میلیارد دلار از کشور خارج کرده بودند را منتشر کردند (این نویسنده، اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، 1397، صص 291-290) همین که اپراتورها از اواسطِ 1357 آسیبپذیریهای شاه را حس کردند، صحنه را ترک گفتند. اما اگر اِلیت وجود داشت، مشکلات و چالشها را رصد میکرد، به موقع در پی حل و فصل آنها میبود، حکمرانی در ذهن و مصالح یک نفر خلاصه نمیشد و اپراتورها تبدیل میشدند به سهامداران، مشترکان و اعضای اِلیت یک حکومت. وقتی اِلیت نباشد، اپراتورها یکدیگر را قبول ندارند زیرا خود را وفادار به فرد میدانند و این فرهنگ نفی یکدیگر به تدریج به کلیت جامعه منتشر میشود.
از منظر روانشناسی اجتماعی، ممکن است بحث کنیم که افراد یکدیگر را قبول ندارند چون این خصلتها را دارا هستند: انحصارطلب، خودخواه، خودمحور، خودبزرگبین، شهرتطلب، جاهطلب و خود حق بین. اما اینها معلولند و علل ظهور این خصایص را باید در سیستم حکمرانی و مدیریت جستوجو کرد. این خصلتها را میتوان در شهروندان عموم کشورها پیدا کرد ولی سیستم مدیریت اجازه ظهور و بروز آنها را یا نمیدهد یا محدود میکند. ویتنام و چین هردو اقتدارگرا هستند ولی حداقل در حیطه مسائلِ اقتصادی و روابط بینالمللی، به شدت تخصصی، حرفهای و مبتنی بر دانش بشری، data و fact اداره میشوند. وقتی وزیری در موضوع وزارت خود حتی چند کتاب نخوانده و سالها وزیر میماند، رهیافت تصمیمسازی در سازمان خود را به طور طبیعی به سمت ناکارآمدی، اشتباهات پی در پی، بیتفاوتی و تملق سوق میدهد. شاید دلیلِ اصلی که روسیه با قدمتِ تاریخی، وسعتِ جغرافیایی، شوکتِ ادبی، ذخایرِ منحصر به فرد طبیعی و حدودِ 10 هزار کلاهک هستهای، حتی یک کالای قابلِ عرضه در سطح جهانی ندارد به خاطر فقدانِ اِلیت باشد به طوری که جمعی تشکیل بدهد و با بحث و گفتوگو، بهینهسازی منابع، مشورت و یادگیری، این کشور فوقالعاده را مدیریت کند. تاریخ روسیه نیز تاریخ افراد است. همین نظریه اِلیت در بنگاهداری هم صدق میکند. وقتی کارمندان و کارگران بنگاههایی مانند عالینسب، ایران ناسیونال، تویوتا، پاناسونیک، و سامسونگ نسبت به کلیت سازمان، احساس «تعلق» میکنند و با انگیزه کار میکنند، در عین حال وفاداری خود را در فراز و فرود شرکت نشان میدهند. در یکی از جلسات داوس پیرامون حکمرانی مطلوب، خانم مرکل که دو ماه دیگر بازنشسته میشود، یک بار اظهار داشت: مادامی که در مورد یک سیاست، میان دولتِ آلمان، پارلمان، احزاب و مجموعه بخش خصوصی اجماع ایجاد نکرده و سپس آن را با افکار عمومی محک نمیزد به انجام آن مبادرت نمیورزید. به عنوان یک نمونه، خطِ لوله گاز روسیه به آلمان (Nord Stream 2) که چنین اجماعی را کسب کرده بود علیرغم نزدیک به 10 سال مخالفتِ دولتهای امریکایی، همچنان پیش رفت و در نهایت دولت بایدن چند هفته پیش مجبور شد در مقابل اجماع حکومت و مردم آلمان کوتاه بیاید.
مورگان شوستر که در اواخر قاجار برای سامان دادن به نظام مالی و مالیاتی به ایران دعوت شده بود هفت ماه بیشتر دوام نیاورد زیرا در برابر یک سیستم، هیات حاکمه، حاکمیت و اِلیت قرار نگرفته بود بلکه آن گونه که در کتاب خود میگوید مدام باید افراد را راضی میکرد. وقتی اِلیت باشد، قاعدهمندی رشد میکند. وقتی نسبت به سرزمین حسِ مسوولیت باشد، اِلیتها شکل میگیرند و وقتی مردم اِلیتها را انتخاب کردند، دموکراسی آغاز میشود. شاید از منظرِ سنتهای رایج و قدیمی ایرانی و جهانی، این مهم نبود که ناصرالدین شاه 48 سال و 4 ماه پادشاهی کرد بلکه مشکل این بود که همه امور کشور تابع مصالح، تلقیات، ذهنیت، برداشت و ملاحظات یک نفر بود و پروسهای برای سنجیدن، سبک سنگین کردن و یادگیری نبود.
(Policy Process) فرانکو 40 سال بر مردم اسپانیا حکم راند (1975-1935) اما در دوره او بخش خصوصی و ارتباطات اقتصادی بینالمللی به شدت رشد کرد و مکاتبِ گوناگون حکمرانی فرصت ظهور پیدا کردند به طوری که یک دهه بعد از مرگ او، این کشور با سابقه 40 سال دیکتاتوری به عضویتِ اتحادیه اروپا درآمد و در کنار برجستهترین دموکراسیهای جهان قرار گرفت. چه در کشورهای دموکراتیک و چه غیردموکراتیک، اختلاف نظرهای فراوان در مورد جهتگیریها و سیاستگذاریها وجود دارد. وجود هیات حاکمه باعث میشود تا دیالوگ درون حاکمیتی جدی شود و مصلحتِ کلِ کشور مدنظر باشد. وقتی در یک کشور اِلیت وجود داشته باشد، استدلال کردن اهمیت پیدا میکند، روش القابگذاری بر مخالفان برچیده میشود، تکتک اعضای اِلیت برای یکدیگر جا باز میکنند و برای اقناع و جدل منطقی تلاش میکنند. در فقدانِ تخصص، دانش، اجماعسازی و طرح سیاستگذاریهای رقیب، کشور، وطن، کارآمدی، آینده و Nation-State بارور نمیشوند. وقتی نظام اِلیت شکل بگیرد، افرادِ توانمند جذب مدیریتها میشوند. وقتی نظام اِلیت وجود نداشته باشد، افرادِ ضعیف و در پی پول و مقام، اپراتورهای حکمرانی میشوند. افرادِ توانا نیازی به اثبات خود ندارند چون هم قواعد رقابت را میدانند و هم از اینکه در کنار بزرگانِ فکری دیگر باشند، لذت میبرند. وقتی اِلیت شکل بگیرد، افراد مجبور میشوند به خاطر یک کلیت، یکدیگر را بپذیرند و این تمایل به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل میشود.
مکزیک در 300 سال گذشته با سه قدرت (فرانسه، اسپانیا و امریکا) درگیر بوده اما با دیالوگهای درون حکومتی و به کارگیری بهترینها در یک سیستمِ اِلیت، هماکنون بالای یک تریلیون دلار تولید نا خالص داخلی دارد. کرهجنوبی (و قبلا کره) همیشه درگیر ژاپن، چین و روسیه بوده اما با انسجام خارقالعاده در سطح الیتها به یک کشور با اهمیت جهانی تبدیل شده است. بنابراین، استدلال حمله مغولها و نقش روسیه و انگلستان را باید پایان داد. کشورها نیز مانند افراد به اعتماد به نفس نیاز دارند و با جمع کردن تواناترینها در یک سیستم اِلیت و جا باز کردن برای طیف دیدگاهها (Inclusiveness)، نه تنها از خود حفاظت میکنند بلکه شروع به رشد میکنند. از منظر تاریخی اگر ایرانیها اِلیت داشتند، روسیه و انگلیس نمیتوانستند رضاشاه را چهار ساعته عزل کنند. طرف خارجیها در ایران فقط یک نفر بود. مادامی که ایرانیها برای یک دیگر جا باز نکنند، با فکرهای گوناگون طبیعی برخورد نکنند و اِلیت نسازند، همچنان در فراز و نشیبهای تاریخی معلق خواهند بود. ایران خاص نیست و به راحتی میتواند از چین، اندونزی، هند و کره جنوبی بیاموزد. آشنا شدن با این جهان شگفتانگیز و بیرون آمدن از لوپِ بسته، اولین شرط فکری برای ساختن یک اِلیت منسجم جهت پیشرفت و توسعهیافتگی است.
منبع: سایت شخصی نویسنده