ما نگفتیم تو تصویرش کن
مریم شاهسمندی
ایران درودی؛ شاید کمتر کسی را پیدا کنیم که ایران بانو را نشناسد. زنی که با قلمش جادو میکرد هم روی بوم نقاشی و هم بر صفحه سفید کاغذ. چقدر نوشتن از کسی که بهترین زمانهاش بود سخت است. چقدر نوشتن در سوگ کسی که انگار خیال رفتن نداشت و با ذوق و شوق به لحظه لحظه زندگی نگاه میکرد سخت است.
چه شد ایران بانو؟! مگر تو نبودی که میگفتی: «خیلی کارها در پیش داریم»؟ مگر تو نبودی که میگفتی: «موهبت زنده بودن را پاس بداریم»؟ چه شد که ناگهان، عزم رفتن کردی؟ با آن همه امید به زندگی که از چشمانت میبارید، با آن همه شور که در صدایت موج میزد، کسی باور نمیکرد مرگ حتی جرات کند به تو نزدیک شود چه برسد به اینکه ناگهان خبر رفتنت بشود تیتر یک اخبار.
می دانی ایران بانو، تو نمونه بارز یک زن بودی، در این دنیای آشفته به سردی گراییده از غم و درد و هجران، تو نمونه بارز یک زن مقاوم بودی، یک زن امیدوار، زنی که صدایش تا همیشه در گوش این جهان خواهد ماند.
ایران بانو! میدانی نوشتن از تو کار سادهای نیست، نوشتن از تو آن هم وقتی که دیگر نیستی اما نامت همچنان در گوش جانمان طنین انداخته خیلی سخت است. آخر چه میتوانیم بگوییم که از وصف شاملو بهتر باشد. «ما نگفتیم تو تصویرش کن».
می دانی ایران بانو، درباره ات هنرمندان زیادی اظهارنظر کردهاند، از «سالوادور دالی»، تا «ژان کوکتو، شاعر و کارگردان فرانسوی »، «آنتونیو رودریگز، یکی از نقاشان بزرگ معاصر مکزیک »
و ... اما شاید بهترین تعبیر از تو همانی باشد که «آندره مالرور، بزرگمرد فرهنگ و هنر قرن بیستم» گفته « کوشش برای آگاه کردن انسانها از عظمتی که در آنهاست و از آن بیخبرند».
اما به گفته خودت خلق شدی که نقاشی کنی، نقاشی از ابتدا با توزاده شد، اما این تنها هنرت نبود. زندگی ات سراسر خلق آثاری بود که انسان را به تفکر وادارد. 80 فیلم مستند، کتابهایی که به چاپ رساندی، گزارشهایی که مینوشتی و ...
حالا دیگر ایران بانوی، ایران تصمیم گرفته بیدغدغه روزها و شبها، بیکلافگی لحظههای تلخ و سرد، بیدردسر آدمهای سطحی و بیعمق استراحت کند. خواب شیرینی که دیگر قرار نیست با هیچ کابوسی آشفته شود. خواب شیرینی که برای ما تلخترین خبر را به دنبال داشت و برای تو آرامشی از نوع تا همیشه. اما حضورت ایران بانو، حضورت را نمیتوان نادیده گرفت. تو در تک تک کلماتی که نوشتی، تابلوهایی که کشیدی و فیلمهایی که ساختی جاری هستی.
ایران بانوی ایران زمین وقتی میگفتی: «من چیزهای کوچک و حقیر را نمیبینم و آنها را انکار میکنم. زیبایی برای من الزام است و باید چیزی که به آن نگاه میکنم زیبا باشد و در میان زیباییها آن چیزی که دوست دارم را انتخاب میکنم». دقیقا از چه زاویهای به جهان نگاه میکردی.
بانوی سرزمینم هنگام بوسیدن دستهایت بعد از خلق هر نقاشی چه چیزی را در گوش خداوند زمزمه میکردی؟
می دانی بانوی هنر و خالق زیباییها آنچه که هر بار به زبان میآوردی، برای ما درسهایی بود که بیپروا از آن گذشتیم و حالا که مرورش میکنیم تنها آه است که از نهادمان بلند میشود.
«خودم را به عنوان یک انسان باهوش قبول دارم و روی تواناییها و اراده خودم خیلی حساب باز کردم. برای این چیزی که هستم زحمت زیادی کشیدم. هر کاری که میخواهم را در زندگی انجام میدهم و هیچکس نمیتواند مرا وادار کند که کاری را انجام بدهم یا ندهم. همه اینها باعث شده که در آرامش باشم و برای همین زندگی را خوب میبینم و سپاسگزار هستم.»