چرا ایرانیها نمیتوانند با هم یک سیستم بنا کنند؟
محمود سریعالقلم
سرگذشتِ سیستم و تشکل در تاریخ ایران را شاید بتوان با این پنج واژه خلاصه کرد: انشعاب، درگیری، انتقام، خصومت و حذف. تداوم، ثبات، پایبندی و عاقبت خوش به ندرت در تشکلهای اجتماعی، سیاسی و حتی تجاری- اقتصادی دیده میشود. در مقابل، طی دو قرن گذشته، کشورها دو نوع تجربه در ایجادِ تشکل و سیستمسازی پشت سر گذاشتهاند.
در تجربه غربی، از آدام اسمیت (Adam Smith) تا یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) تلاش کردهاند مبانی نظری انسجام، همکاری، تشکل، تحزب و رشد را نظریهپردازی کنند. غرب، فراز و نشیبهای فراوانی از جنگ و تقابل تا سندیکاهای کارگری فعال، تا انحصارِ شرکتهای بزرگ و جهانی شدن را تجربه کرده است اما در فرآیند این سیر تاریخی، کانون تئوریک در «نظام سرمایهداری» بوده است. اندیشمندانی مانند ماکس وبر (Max Weber)، تالکوت پارسونز (Talcott Parsons) و آنتونی گیدنز (Anthony Giddens) در پی ایجادِ نوعی هارمونی و معنا میان سرمایه داری و نظام اجتماعی بودهاند. حتی امروز، یورگن هابرماس آلمانی پس از شش دهه نظریهپردازی، هدفِ استخراجِ معنایی انسانیتر در تعامل میان حاکمیت، مصلحت عامه و سرمایهداری از طریق رقابت گفتمانی، افزایش سطح مشارکتپذیری (Inclusiveness) و ارتباطات معقول را دنبال میکند. به عبارت دیگر، موضوعِ سیستمسازی، ماهیتِ تشکل و جامعه عقلانی همچنان موضوعی چالشی در راهروهای قدرت و دانشگاههای غرب است.
به موازاتِ تجربه غربی، تجربه ژاپن، چین، کره جنوبی، ویتنام و به تدریج در کشورهایی مانند مالزی، اندونزی و اعضای دیگر آسهآن (ASEAN) قرار دارد. شاید با اطمینان بتوان گفت که در جنوب و شرقِ آسیا «ضرورتی» برای کار سهمگین و تمام نشدنی نظریهپردازی غربیها وجود نداشته است. چینیها، کرهایها و ژاپنیها بالذات در میان خود، سرمایه عظیم اجتماعی، سیستم، تشکل، انسجام، هرم و نظم مدنی را با تعلیمات بودا و کنفوسیوس داشتهاند. سپس، سرمایهداری بر این اسکلت فرهنگی بِنا و ساخته شده است. سازماندهی اجتماعی و «نظم و سازمانپذیری شهروندان» در آسیا آنقدر قابل توجه است که طی 4-3 دهه، زمینهسازِ صنعتی شدن این کشورها شد؛ پروژهای که در غرب دو قرن به طول انجامید.
آیا میتوان در جامعهای غیر منسجم، بینظم و سازمان نیافته صنعتی شد؟ مردمِ جنوب و شرق آسیا بهشدت سیستمپذیر به معنای پذیرش و رعایتِ قواعد، رویهها و قوانین هستند. اگر مبانی سیستمپذیری، سازمانپذیری، نظم و هارمونی نبود آیا چین میتوانست طی 25 سال به قدرتِ دوم اقتصادی جهان مبدل شود؟ گشایش فضای فعالیت برای بخش خصوصی در چین، نظریه میلتون فریدمن که ظهور بخش خصوصی ضرورتاً به دموکراسی ختم میشود را تا اندازه قابل توجهی ابطال کرد. حتی این نویسنده از دانشگاهیان و سیاستمداران ژاپنی شنیده است که دموکراسی ژاپنی ریشه در اصلِ همکاری، هارمونی و اجماعسازی در کانون بوداییسم و شینتوئیسم (Shintoism) دارد تا لیبرالیسم اروپایی. این سخن صحیح است که رهبرانی مانند جوئن لای و دنگ شیائوپینگ، «تصمیمسازی» رشد و توسعه چینی را هدایت کردند ولی اگر جامعه چینی، سازمانپذیر، منظم و با انسجام و هارمونی نبود دولت چین میتوانست در 15 سال، 33000 کیلومتر قطار پر سرعت بسازد؟ در غرب، نظام سرمایهداری برای تحققِ اهداف خود به سیستم و سازماندهی و هارمونی نیاز داشت و با مشارکت حکومت (State) از طریق قانونگذاری و سیاستگذاری، میزانی از سیستم و قاعدهمندی را به وجود آورد. در شرقِ آسیا، سیستم و انسجام به عنوان سرمایه اجتماعی از قبل وجود داشت و حکومت آن را «فعال و مدرن» کرد. تجربه شرق و غرب نشان میدهد که سیستمسازی و تشکلِ با دوام که بنیانهای رشد و توسعه هستند به تعاملِ دوگانه (Duality) حکومت-جامعه نیاز دارند: حکومتی علاقهمند به پیشرفت بدون جامعهای سازمانپذیر و سیستمپذیر به عاقبتی قابل اتکا نمیرسد و جامعهای علاقهمند به پیشرفت بدون حکومتی مدبر و هدایتکننده به سرانجام توسعهیافتگی دست نمییابد.
آلمان در سال 1945 با خاک یکسان شده بود. آلمان غربی بیست سال بعد در 1965، دومین اقتصادِ جهان بود. سازمانپذیری و سیستمپذیری طی یک و نیم قرن در جامعه آلمانی ریشه دوانده بود. فرآیندهای صنعتی شدن در قرنِ نوزدهم، مدیریتِ کلان بیسمارک در اواخر قرن و پیشرفتِ قابلِ تاملِ اندیشه تجدد، بوروکراسی و مدنیت، زمینههای تاریخی و سرمایههای اجتماعی را از قبل فراهم آورده بودند. ژاپن نیز در سال 1945 یک کشور شکست خورده و ورشکسته بود اما طی سه دهه به اقتصادِ دوم جهان مبدل شد. هرچند منابع مالی امریکا در هر دو کشور، نقشِ مهمی ایفا کرد ولی اگر حکومتی تحولخواه و جامعهای سازمانپذیر وجود نداشت، عاقبت آن منابع مالی همان میشد که در عراق شد.
با این چارچوب، شاید مشکل تاریخی ایران در این دوگانگی نهفته باشد که نه یک دولت به معنای ایجاد کننده یک سیستم با محوریتِ بخشِ خصوصی و سرمایه داری را داشته و نه جامعهای شرقی با سرمایه اجتماعی سیستمپذیری، سازمانپذیری و تمایل به انسجام و هارمونی.
آیا میشود تصور کرد که همزمان یک دولت، بد، منفی، ناکارآمد و خودکامه باشد ولی عامه جامعه، خوب، عالی، کارآمد و اهل مشارکت؟ آیا میشود دولتی، هیچ اندیشه متفاوتی را تحمل نکند ولی عامه جامعه با آغوشی باز در پی یادگیری طیفی از دیدگاههای متفاوت بلکه متناقض باشد و علیه فردی که با او اختلافِ فکر دارند بدگویی، تخریب و غیبت نکنند؟ آیا میشود دولتی، قانونگریزی و قاعدهگریزی کند ولی آحادِ جامعه، بهشدت اهلِ قاعده، رویه، قانونگرایی، رعایتِ تقدم، رعایت خطوط عابر پیاده و مقررات باشند؟ آیا میشود تصور کرد...
دولت تک نفره باشد ولی جامعه، متشکل، سازمان یافته، رقابتی و افراد آن بهطور باور نکردنی اهلِ رعایت اصول و حمایت از یکدیگر و پایبند قانون، رشد و آزادی خواهی باشند؟ آیا میشود دولتی برای خود پول، سرمایه و امکانات با هر روشی جمع کند ولی عامه جامعه مقید به حلال و حرام، قانونمند، متمایل به توزیع ثروت و قانع باشند؟ آیا میشود دولت به تخصص اعتقاد نداشته باشد ولی آحادِ یک جامعه هر وقت با موضوعی ناآشنا رو به رو شوند به دنبالِ پرسش، تحقیق، جستوجو، مهارت، علم و دانش ولو اینکه تا چین بروند باشند؟ آیا میشود دولتی بیتوجه، بیتفاوت و بیخیال باشد ولی جامعه کوشا، پرتلاش، با دقت، حساس و وقتشناس باشد؟ این پرسشها صرفاً نوعی کنجکاوی تئوریک هستند. نظام سرمایهداری فراگیر و رقابتی نه تنها در ایران بلکه در عراق، مصر، سوریه و پاکستان هیچگاه فرصت ظهور پیدا نکرد. سایه مسلطِ دولت و حکومت بر اقتصاد این کشورها باعث شد تا ضرورتِ سازماندهی جامعه و سیستمی کردن آن احساس نشود. بخش خصوصی به صورت محدود در دالانهای حاکمیتی عمل کرد و حداکثر در قالب بنگاه خود توانست سیستم ایجاد کند و نه به عنوان یک نیروی محرکه تحول اجتماعی و اقتصادی مانند آلمان، انگلستان و ژاپن. لیبرالیسم اقتصادی به معنای چارچوبی برای رقابت در تولید کالا و ارایه خدمات چه در ساختار داخلی و چه در تعامل با بازارهای بینالمللی حتی تا 5 درصد هم در تاریخ ایران ظهور پیدا نکرده است. لیبرالیسم در غرب، سیستم و نظام اجتماعی به پا کرد و دولت و حکومت را نیز قاعدهمند و قانونمند کرد. سرمایهداری در خاور میانه در بخش محدودی از حاکمیت فضای تنفسی پیدا کرد (Parasite Capitalism) و فرصت ساختارسازی را با سیستمسازی و سازمانسازی اجتماعی پیدا نکرد. با این خلأ نیروی محرکه برای تغییر، رشد و توسعه در کشورهای خاورمیانه، مسوول ندارد: نه اراده و تشکلِ نظام سرمایهداری وجود دارد (آلمان/انگلستان/امریکا)؛ نه اراده حکومت/دولت/حاکمیت (ژاپن/چین/سنگاپور)؛ نه سازماندهی و تشکل جامعه به صورت تاریخی (کره جنوبی/ژاپن)؛ نه زمینه اجماعسازی مدرن میان ارکان جامعه و حاکمیت مانند ارتش، بخش خصوصی، کلیسا (و یا نهاد دین)، سندیکاهای کارگری و جامعه مدنی (برزیل/شیلی/مکزیک/آرژانتین). علاوه بر این، سیستمسازی صرفاً یک تصمیم در ساختارهای داخلی نیست. عمومِ کشورهای غربی و شرقی با ورود در شبکه تجارت، بانکداری، خدمات، سازمانهای منطقهای و بینالمللی سیستموارترعمل کردهاند. از ویتنام تا آلمان، از سنگاپور تا انگلستان، از کره جنوبی تا ژاپن و از برزیل تا امریکا در یک شبکه جهانی عمل میکنند. عموم کشورهای جهان سوم متوجه شدهاند که بدون عضویت در سازمان تجارت جهانی (WTO)، نمیتوان رشد اقتصادی پیدا کرد زیرا این عضویت، وسیله و ساختاری است برای رقابت و کارآمدی. وقتی کشورها در یک سیستمِ جهانی عمل کنند، کارآمدی، زمانشناسی، دقت، وفای به عهد، رقابت، تخصص و نوآوری اهمیت پیدا میکنند و خصوصیاتی مانند عصبانیت، احساسات، تعصب، دشنام، حسادت، انتقام، انشعاب، خصومت، بد قولی، غیرقابل پیشبینی بودن، دمدمی بودن، خودخواهی، خود بزرگ بینی، تخریب و حذف، کاربرد خود را از دست میدهند یا حداقل بهشدت کاهش پیدا میکنند. عمومِ ویژگیهای مثبت توسعه یافتگی در سایه سیستمسازی امکانپذیر است که با بینالمللی شدن حتی منسجمتر و دقیقتر میشوند. وقتی سیستم ساخته شود، افرادِ توانا رشد میکنند چون هم تخصص و مهارت دارند و هم اعتماد به نفس، علاقه به کار، زحمت کشیدن، رقابت و نوآوری. وقتی سیستم نباشد، اتحادیه افرادِ ضعیف شکل میگیرد و در نهایت فقر و جهل با هم رفیق میشوند. چون توانایی نیست، تملق، چاپلوسی و سوءاستفاده از امکانات دولتی مبنای رشد و قدرت میشوند. وقتی اقتصاد یک کشور بینالمللی شود، پیامدهای تعیینکنندهای نیز برای سیاست آن دارد زیرا که شفافیت اقتصادی مقدم و زمینهساز شفافیت سیاسی است. تخصص، شفافیت و بیناللملی شدن باعث میشود تا یک فردِ متولد ایران، به ریاست پارلمان نروژ انتخاب شود. آنقدر سیستمِ نروژ به خود اعتماد به نفس دارد که چنین تصمیمی را میگیرد. چرا در ایران تفرُّد (فردگرایی منفی) در افراد موج میزند و بسیاری مستغرق در منافع و مصالح شخصی هستند؟ چون برای رشد نیاز به سیستم ندارند و صرفاً با شبکهای از ارتباطات میتوانند به عمومِ اهداف خود برسند. تفرد در ایران ریشههای بسیار قدیمی و تاریخی دارد و در ساختارِ سیستم پادشاهی نهفته است. وقتی پادشاه قبله عالم میشود همه از کودکی میآموزند که خود را به افراد و نه به سیستم، مقررات و رویهها وفق دهند. از این رو چگونه در فضای بدون سیستم و مملو از تفرد میتوان انتظارِ کارآمدی، ثبات اقتصادی، جامعه سالم، قانونمداری، افرادِ معنوی و آیندهای روشن داشت؟ وقتی پنج قرن گذشته، علم اهمیت نداشت و شش ماه طول میکشید تا سفیر ایران با کالسکه به فرانسه برسد، سیستمسازی نیز ضرورتی نداشت. 99 درصد مردم در روستاها زندگی میکردند، خواندن و نوشتن نمیدانستند و بعد از غروب هم میخوابیدند. در دنیای هوش مصنوعی و تکنولوژی امروز که دانش فراگیر وجود دارد و عموم افراد میخواهند از نردبان رشد بالا بروند نمیتوان بدون سیستم، مدیریت و حکمرانی کرد و روشهای گذشته در جهان امروز کاربرد ندارند. شاید بتوان گفت که همچنان موضوع پیشرفت ایران در گروی حل و فصل معضلات نظری و فلسفی میان سنت و مدرنیته است. اگر اندیشهها تغییر نیابند، اوضاع ما هم طبعاً متحول نمیشود. در عین حال، دانش و استعداد ایرانیها به آنها کمک خواهد کرد تا در سایه سیستمسازی و ساختارسازی کشور را سریع رشد دهند هرچند به نظر میرسد ایران آخرین کشوری باشد که به کاروان بینالمللی شدن بپیوندد. پاسخ یک فردِ حدودِ سی ساله به این نویسنده مدتی قبل گویای منظومه نظری و عملی ماست. وقتی با نهایت ادب و نزاکت به او که خودرو چند میلیاردی داشت گفته شد: لطفا دوبله پارک نفرمایید چون این ترافیک سنگین را ایجاد کرده و خودرو خود را بیزحمت جابهجا کنید، گفت: «من هرجا دوست داشته باشم پارک میکنم و به دیگران مربوط نیست». میتوان دریایی از اندیشه، تاریخ، روانشناسی و حکمرانی در این دو جمله را جستوجو کرد. اگر او در نیویورک دوبله پارک کند، برای مدتها گرفتار پلیس، شهرداری، بیمه و پیگیریهای مردم خواهد بود. سیستم به او اجازه نخواهد داد هر کاری دوست دارد انجام دهد. به نظر میرسد مهمترین موضوع در برابر ما ایرانیها این است که: چگونه یک سیستم (وبه خصوص یک سیستم اقتصادی) بسازیم؟ در باطن این سوال، سوال مهمتری در انتظار ماست: چگونه بینالمللی بشویم تا معقول، قاعدهمند، رقابتی و دانشمحور عمل کنیم؟ در چنین شرایطی جامعه بهشدت رشد میکند و برای دولت و حکومت سرمایهای سیاسی و اقتصادی میشود. تخصصی شدن و بینالمللی شدن دو مزیتِ تعیینکننده نیز به همراه دارند: یک بار برای همیشه نفوذ خارجی در ایران با بارورسازی جامعه و اقتصاد آن، به تدریج به تعطیلی کشانده میشود و دوم، همانند کره جنوبی، افراد به کشور تعلقِ عمیق پیدا میکنند زیرا سریع میآموزند تنها راهِ رشد، زحمت کشیدن و رقابت کردن است. امروز کره جنوبی در صدرِ رقابتیترین کشورهای جهان با بالای یک و نیم تریلیون دلار تولیدِ ناخالص داخلی قرار دارد. رقابتی شدن یک سیستم باعث پایداری آن نیز میشود. چطور میشود که شرکت آلمانی زیمنس 174سال (October 1, 1847) و حزب دموکرات امریکا 193سال (January 8, 1828) قدمت دارند؟
منبع: صفحه شخصی ایشان در فضای مجازی