ساعت 25 ، نهایت فقر زیر چتر انکار
گلی ماندگار|
حالمان بد است، حتی ما که هنوز سقفی بالای سرمان داریم و کارمان به خوابیدن در گرمخانهها و اتوبوسهای شهری نکشیده حالمان بد است. خواندن خبرهایی از این دست تنها اطلاعرسانی در مورد قشری خاص از جامعه نیست، زنگ خطری است که انگار هر روز بیخ گوش هر کدام از ما به صدا در میآید، هر روز که قدرت خرید ما کمتر میشود، صدای این زنگ خطر بلندتر و بلندتر میشود. دیگر گوشمان از وعدههای بیپشتوانه پر شده، دیگر همه باور کردهایم که شالوده اقتصاد و معیشت خیلی از ما یا از هم پاشیده یا در حال از هم پاشیده شدن است. حالا دیگر فقط معتادها نیستند که مجبورند به دنبال سرپناهی ارزان برای گذراندن این شبهای سرد زمستانی باشند. خیلی از مردها، خیلی از پدرها که دیگر توان رو به رو شدن با نگاههای پرسشگر بچههایشان را ندارند، قید رفتن به خانه را میزنند. اصلا مگر خانهای هم هست. مادرها دست دخترانشان را میگیرند و به گرمخانهها میروند و پدرها با پسرهایشان. از اینجا به بعد زندگی آنها دو شقه میشود. چاقوی برنده فقر و نداری پیکر خانواده شان را از هم میدرد و این در حالی است که قرار است طرح افزایش جمعیت در کشور اجرایی شود. نمایندگانی که در صحن مجلس برای اجرایی شدن طرح جوانی جمعیت فریاد میزنند، کاش گاهی وقتها، ساعت 25 این شهر را هم ببینند. همان ساعتی که زیر تمام سیاهیهای شب مدفون میشود و کافی است نوری اندک به آن بتابانی تا با عمق فاجعهای که در حال شکلگیری است مواجه شوی.
نهایت فقر زیر چتر انکار
ساعت از نیمه شب گذشته و میدان آزادی هنوز هم خیلی خلوت نیست، اینجا ترمینال اتوبوسهای شهری را به راحتی میتوانی پیدا کنی، حتی به راحتی میتوانی سرویسهای بهداشتی ترمینال و پارک را هم پیدا کنی، فقط کافی است چند قدمبرداری تا آنها را ببینی. کسانی که کنج دیوارهای سرویس بهداشتی پارک کز کردهاند، یا آنها که توانستهاند، مبلغی اندک بپردازند تا از دست سرما به داخل اتوبوسی پناه ببرند.
حوصله مزاحم نیمهشب را ندارند، خیلی از آنها نگاهشان دوستانه نیست. نمیتوانی راضی شان کنی که هم کلام شوند با زنی که در این سیاهی شب آمده تا نداریهایشان را قصه کند و فلاکتشان را در سطرها و جملهها بیاورد. بالاخره آن که از همه جوانتر است راضی میشود حرف بزند.
اسمش پویا است، متولد 60. ازدواج کرده و یک پسر دارد. تا همین دو سال پیش که کسب و کار داشت و هنوز تعدیل نیرو نشده بود، همهچیز خوب پیش میرفت و حالا...
همسر و پسرش به خانه پدر همسرش رفتهاند، اما او نزدیک یک سال است که از سرکوفتها و متلکها خسته شده و نمیتواند کار ثابتی پیدا کند و این مدت را در خیابانها میگذراند.
او میگوید: مسوولان فقط انکار میکنند، آنها تمام ما را انکار میکنند، تمام افرادی را که فقر به این روزشان انداخته انکار میکنند. انگار ما اصلا وجود نداریم، 6 ماه است که پسرم را ندیدهام. حتی همسرم جواب تلفنم را هم نمیدهد، به عنوان کارگر روز مزد
کار میکنم، اما مگر چقدر درآمد دارم. آنقدر بیخوابی کشیدهام که همه فکر میکنند معتاد شدهام. حتی پدرم مرا به خانهاش راه نمیدهد. با این وضعیت چه کاری از دست من بر میآید؟
حسین هم مانند پویا زن و زندگیاش را رها کرده است. توان پرداخت اجاره خانه را نداشته، در یکی از خیابانهای مولوی خانهای کوچک اجاره کرده بوده با 30 میلیون پیش و ماهی دو میلیون و پانصد هزار تومان، صاحبخانه سر سال پول پیش را 40 میلیون تومان و اجاره را 3 میلیون تومان افزایش داده است. حسین هم توان پرداخت چنین پولی را نداشته، همسرش هم که دیگر از این وضعیت به تنگ آمده بوده راهی خانه پدرش شده و پول پیش خانه را هم به جای مهریهاش برداشته. حالا حسین با 44 سال سن در خیابانهای شهر آواره است به همین سادگی. او مدتهاست که در اتوبوسهای شهری شب را به صبح میرساند. او هم مانند پویا کارگر ساختمانی است. قبل از این وضعیت در یک شرکت پیک بوده و با موتوری که شرکت در اختیارش گذاشته بود، کار میکرده و حالا دیگر شغل ثابتی ندارد.
آوارگی سرنوشت ماست
علی راننده اسنپ است، او بچه یکی از شهرهای شمالی کشور است و زن و فرزندش در اتاق کوچکی در خانه پدریاش زندگی میکنند و او برای کسب درآمد راهی تهران شده، به گفته خودش ازدار دنیا همین یک پراید قراضه را دارد، علی هم قبلا با چند تا از همین رانندگان اسنپ یک اتاق کرایه کرده بودند و شبها را در آنجا به صبح میرساندند. اما وقتی قرار شد ماشینهای اسنپ که در تهران کار میکنند نمره تهران باشند، خیلیها مجبور به برگشتن شدند. او هم با هزار سختی و زحمت توانست نمره ماشینش را عوض کند و حالا هر شب در همین ماشین حوالی میدان آزادی میخوابد.
او میگوید: اینجا خیلی خلوت نمیشود. البته سخت است که در خیابان احساس امنیت کنی، آن هم با وضعیتی که الان پیش آمده و اینقدر دزدی زیاد شده اما باز اینجا بهتر است، به خاطر ترمینال اتوبوسها و رفت و آمد مسافران در طی شب هم خیلی خلوت و ترسناک نمیشود. خوابیدن در ماشین راحت نیست، از وقتی که شبها در ماشین میخوابم، خواب راحتی نداشتهام اما به همینم راضیام ماهی یک بار که به خانه میروم و چند روز میمانم کسری خوابم را جبران میکنم اما باز هم سخت است. اما انگار آوارگی سرنوشت ماست و کاری هم نمیشود با آن کرد. 6 سال پیش ازدواج کردم و الان یک دختر 4 ساله دارم از دو سال پیش مجبور شدم به خانه پدرم بروم و در یک اتاق کوچک زندگی کنم، فکر نکنید فقط اجاره خانه در تهران گران شده، در تمام شهرها همین است. به خصوص که حالا خیلی از تهرانیها برای زندگی به شهرهای شمالی میآیند و همین باعث شده تا اجاره خانه در شهرها شمالی هم افزایش پیدا کند. خلاصه که ما وضعیت خوبی نداریم و نمیدانم قرار است تا کی با این شکل به زندگی مان ادامه دهیم.
همین صندلیهای اتوبوس را هم از ما میگیرید
یوسف پرخاشگرانه به سمتم میآید و میگوید: چه میخواهی آمدی برای روزنامه ات خوراک جمع کنی، با چاپ این خبر همین صندلی اتوبوس را هم از ما میگیرید و میروید پی زندگی خودتان. تا به حال شده در سرمای زمستان کنار خیابان بمانی و شب را به صبح برسانی، شده در طول روز فقط یک وعده غذا آن هم نان خالی سق بزنی؟ فکر میکنی اینطور زندگی کردن راحت است. شماها هیچ چیزی از زندگی ما نمیدانید، همه به ما به چشم یک مشت معتاد کارتن خواب نگاه کردهاید. فکر میکنید هر کسی بیخانمان است حتما معتاد هم هست، اصلا از نگاه شما و خیلی از مسوولان ما حقمان است که این طور زندگی کنیم. مگر وقتی در مورد گورخوابی معتادان نوشتید چه اتفاقی افتاد، برای گورستانها نگهبان گذاشتند و معتادان مجبور شدند در بیابانها و خیابانها بخوابند. حالا هم نوبت همین صندلیها اتوبوس است که از ما بگیرید.
فاجعه در حال رخ دادن است
پرویز براتی، جامعهشناس در رابطه با خبرهای گورخوابی و اتوبوس خوابی و زباله گردی و ... به «تعادل» میگوید: فاجعه در حال رخ دادن است. اینکه مردها مجبور میشوند خانوادههایشان را رها کنند و در خیابان و اتوبوس و گرمخانهها بخوابند، اینکه زنها مجبور میشوند برای امرار معاش دست به تن فروشی بزنند، اینها واقعیتهایی است که ما نمیتوانیم از کنارشان بگذریم و نادیده شان بگیریم. اینها همان فجایعی هستند که هر روز در حال بیشتر شدن در جامعه کنونی ما است و باید فکری به حال آن کرد.
کسانی که قانون جوانی جمعیت را تصویب و ابلاغ میکنند، به این فکر کردهاند که وضعیت اقتصادی کشور تا زمانی که به سامان نشود نمیتوانند هیچ کس را مجبور به فرزندآوری کنند. برخی اتفاقات با قانون و دستور رخ نمیدهد. طی 6 سال گذشته جمعیت زیر خط فقر دو برابر شده است. نگاهی به هزینه اجاره مسکن در تهران و حتی اطراف آن بیندازید. به دلیل مشکلات اقتصادی و معیشتی بنیان خانواده در حال فروپاشی است و ما دم از جوانی جمعیت میزنیم. مگر میشود اینقدر ناهماهنگ و بیمسوولیت عمل کرد.
او میافزاید: جامعه کنونی ما دچار بحران شده، آسیبهای اجتماعی به قدری زیاد شدهاند که دیگر راه رفتن در خیابان هم برای خیلی وحشت آور
است. وقتی تعداد افراد فقیر در جامعه زیاد میشوند، خود به خود امنیت هم به خطر میافتد. وقتی فقر در جامعه افزایش پیدا میکند، بنیانهای زندگی سست میشود، اینها مسائلی است که مسوولان باید به آن توجه داشته باشد و این شیوهای که در پیش گرفتهاند اشتباهترین روشی است که انتخاب کردهاند. در حال حاضر باید قبل از هر چیز موانع اقتصادی کشور را رفع کنند، باید رفاه نسبی را به جامعه بازگردانند، در غیر این صورت فاجعهای رخ میدهد.