تاثیر فقر بر زندگی اجتماعی
مصطفی اقلیما
در کشور ما همیشه بیماری درمان شده است اما هرگز سعی نشده علت بیماری برطرف شود. همه اینها برمیگردد به سیاستهایی که در حوزه اجتماعی اتخاذ شده و محصول چنین سیاستهایی به صورت ناهنجاریهای اجتماعی در سطح جامعه پدیدار میشود. یکی از علل فحشا در جامعه فقر است.دلیل بسیاری دیگر از بزههای اجتماعی هم همینطور، شما نمیتوانید به شرایط اقتصادی کشور بیاهمیت باشید و بعد انتظار داشته باشید جامعه دچار آسیب نشود. شما نمیتوانید علتها را درمان نکنید و به دنبال از بین بردن معلولها باشید. مساله این است که وقتی در جامعهای فقر افزایش پیدا میکند، زندگی اجتماعی افراد دچار اختلال میشود. امنیت اجتماعی از بین میرود، چرا که دزدی زیاد میشود، زورگیری زیاد میشود. فقر باعث از هم پاشیده شدن زندگیهای خانوادگی میشود. اگر درست بررسی کنیم میبینیم دلیل بسیاری از طلاقها فقر است. نبود امنیت شغلی و معیشتی زندگی اجتماعی افراد را متلاشی میکند. فرد پرخاشگر میشود، نسبت به آینده خود هیچ امیدی ندارد، این بیامیدی و ناامیدی باعث میشود تا هر کسی بنا به نوع ظرفیت و البته آموزههای اجتماعی به نوعی از بزه روی بیاورد. متاسفانه هیچ ارادهای برای از بین بردن علتهای بروز آسیبهای اجتماعی در کشور وجود ندارد، به بیان سادهتر هیچ ارادهای برای کنترل تورم و سامان بخشیدن به شرایط اقتصادی مردم وجود ندارد، اگر چنین بود الان با خط فقر 18 میلیون تومانی مواجه نبودیم. ما نمیتوانیم بدون اینکه به وضعیت اقتصادی سامان ببخشیم توقع داشته باشیم که آسیبهای اجتماعی از بین بروند. ما نمیتوانیم از فردی که برای تامین معیشت خانوادهاش ناتوان است بخواهیم که همچنان به آرمانهای انسانی پایبند باشد. از سوی دیگر فقدان آرامش روانی در خانوادهها یکی از دلایل اصلی افزایش آمار اعتیاد و طلاق عاطفی بین زوجین است. هنگامی که مرد مجبور است برای تأمین شرایط اقتصادی خانواده دو شیفت کار کند دیگر فرصتی برای عشق ورزی به همسر و فرزندان برای وی باقی نمیماند. در نتیجه روز به روز روابط بین زوجین در محیط منزل سردتر میشود. هنگامی که یک فرد شغل و درآمد کافی برای گذراندن زندگی خود ندارد به صورت طبیعی دچار افسردگی و مشکلات روحی و روانی میشود. براساس تحقیقات تنها10 تا15 درصد از مردم جوامع مختلف به واقع دارای مشکلات روانی هستند و بقیه به دلیل مشکلات زندگی دچار مشکلات روحی و روانی میشوند. نکته دیگر اینکه نباید همه مشکلات کشور را سیاسی کرد یا رنگ وبوی سیاسی به آن داد. هیچ فرزندی وقتی متولد میشود معتاد، دزد و قاتل نیست. ریشه این مشکلات در محیط خانواده و فشارهایی است که به پدر و مادرها در خانوادهها وارد میشود. باید ببینیم خانواده و جامعه با یک فرد چه برخوردی کرده که دزد شده است. هنگامی که پدر و مادر فرصت رسیدگی به مشکلات فرزندانشان را به دلیل مشکلات زیاد پیدا نمیکنند چه انتظاری میتوان داشت که فرزند دزد نشود. عدم امنیت شغلی و پاسخگو نبودن مسوولان نسبت به مشکلات مردم از دلایل اصلی عصبی شدن جامعه است. فشارهای روانی زیادی روی شهروندان است که به آنها پاسخ مناسب داده نشده و همچنان لاینحل مانده و فرد آن را با خود حمل میکند. اگر امروز فردی در خیابان به شما زور بگوید و حق شما را ضایع کند شما نمیتوانید حق خود را بگیرید. انسانها با پول کم هم میتوانند خوشبخت زندگی کنند. این در حالی است که بسیاری از مردم برای به دست آوردن همین پول کم هم دچار مشکلات عدیده هستند. هنگامی که فرد هنوز نمیداند آیا فردا نیز به کار خود ادامه خواهد داد یا اینکه وی را کنار خواهند گذاشت دچار مشکلات روانی شدید خواهد شد. اغلب دعواها و نزاعهایی که بین کارمندان در محل کار صورت میگیرد ریشه در محیط منزل دارد که زن و شوهر بر سر مسائل مختلف زندگی با همدیگر اختلاف دارند. مغز انسان ظرفیت محدودی برای تحمل مشکلات و فشارهای روانی دارد و از یک میزان معین که عبور کرد به شکلهای مختلف واکنش نشان میدهد. مشکلات مردم در کوچه و خیابان با همدیگر نیست، بلکه مشکل فرد با خود فرد است که در محیط منزل ایجاد شده است. جامعهای دارای آرامش است که همهچیز در سر جای خود قرار داشته باشد و حساب و کتاب داشته باشد. هنگامی که در یک جامعه هیچ چیز در سر جای خود قرار نداشته باشد و حساب و کتابی وجود نداشته باشد به صورت طبیعی مردم آن جامعه عصبی و ناراحت میشوند. در چنین شرایطی افراد جامعه اعتماد خود را نسبت به یکدیگر از دست میدهند. در نتیجه هنگامی که افراد جامعه به هم اعتماد نداشته باشند به دولت هم اعتماد نخواهند داشت.