به دنبال رویا در کوچه پس کوچههای شهر
مریم شاهسمندی
کودکان کار و خیابان معضلی است که سالها جامعه با آن دست و پنجه نرم میکند و هیچ کدام از طرحهای ضربتی که از سوی نهادهای مربوطه اجرا شدهاند نتوانسته نقطه پایانی بر این معضل اجتماعی باشد. کودکان کار در کوچه پس کوچههای شهر به دنبال رویاهای از دست رفته شان میگردند و در این بین انواع آسیبها را تجربه میکنند اما وقتی پای مسوولان و رسیدگی آنها به میان میآید با گفتن این مطلب که ۷۰ درصد این کودکان اتباع بیگانه هستند شانه از بار مسوولیتی که دارند خالی میکنند.
در شرایط نابهنجار کنونی که وضعیت معیشت مردم به شکل غیرقابل باوری هر روز سخت و سختتر میشود افزایش تعداد کودکان کار اتفاقی است که نمیتوان به راحتی از کنار آن گذشت. به خصوص که حالا فصل تابستان از راه رسیده و مدارس تعطیل شدهاند بسیاری از بچهها اوقات فراغت خود را به دنبال لقمهای نان در خیابانهایی میگردند که گرمای هوا گاه به بیش از ۴۰ درجه میرسد و آنها باید زیر این آفتاب داغ یا دنبال ماشینها بدوند تا با تمیز کردن شیشههایشان پولی بگیرند یا عابران را تعقیب کنند و از آنها بخواهند که پولی به آنها بدهند و.... زندگی این بچهها و کودکی شان در همین خیابانها و کوچهها بیآنکه شادی را تجربه کنند در غم نان سپری میشود.
اما سود این کار به جیب افرادی میرود که این کودکان را ساماندهی میکنند. در واقع مسوولان به جای این طرحهای ضربتی برای جمعآوری کودکان کار را اجرایی کنند باید فکری به حال این مافیایی که از کودکان برای منافع خود استفاده میکند، بکنند. تا زمانی که این مافیا وجود داشته باشد معضل کودکان کار و خیابان از بین نخواهد رفت. بسیاری از خانوادهها برای امرار معاش خود مجبورند فرزندانشان را به دست این مافیا بسپارند تا با کار در خیابانهای شهر مبلغی هر چند اندک به اقتصاد خانواده کمک کنند. اما مساله اینجاست که مسوولان چه وظیفهای در قبال این کودکان دارند. اقتصاد ورشکسته کشور تا کجا میتواند بار تحمل خود را بر دوش خسته این بچهها بیندازد.
افزایش روز افزون تورم، سقوط بیشتر خانوادهها زیر خط فقر، وعدههای نخ نما شده دولتمردان برای بهبود اوضاع اقتصادی و هزاران بیتدبیری دیگر باعث شده تا معضل کودکان کار و خیابان نه تنها علاج نشود که هر روز بیشتر از روز قبل به کلافی سردرگم تبدیل شده و هم چهره شهرها را مخدوش کند و هم زندگی کودکان سرزمینی را که قرار است آیندهسازان آن باشند اما فقر و نداری تمامی رویاهایشان را از آنها میدزدد. آنها روزها را در خیابانها به شب میرسانند تا بتوانند باری هر چند کوچک از دوش خانوادههای خود بردارند. آنها کودکی نمیکنند و یک شبه در این خیابانهای پر هیاهو بزرگ میشوند و به این فکر میکنند که زندگی پشت دیوارهای خاکستری خانههای این شهر چطور میگذرد.
آنها کودکانی را میبینند که سرشان را از سانروف ماشینهای شاسی بلند بیرون آوردهاند و لبخند میزنند اما نمیدانند چرا سهم آنها از زندگی گرمای هوا و تشنگی زیر آفتاب داغی است که به جان میخرند تا شاید لقمه نانی برای خانواده شان کسب کنند. این کودکان با رویاهای محقق نشده بزرگ میشوند، آسیبهای اجتماعی متعدد را تجربه میکنند و در بزرگسالی به افرادی تبدیل میشوند که بیش از هر چیز به فکر انتقام گرفتن از جامعهای هستند که با آنها سر ناسازگاری داشته است. فرقی نمیکند این کودکان ایرانی باشند یا اتباع بیگانه آنها در این کشور زندگی میکنند و در این کشور کودکی و رویاهایشان را به اندک بهایی میفروشند.