عمر برنامههای 5 ساله در جهان به سر آمده است
زهرا سلیمانی|
مشکلاتی که استادان و اقتصاددانان در خصوص برنامه هفتم توسعه ردیف میکنند به اندازهای پرشمار و متنوع است که شنیدن خبر تصویب جزییات برنامه توسعه هفتم کشور بیشتر از آنکه باعث خشنودی و آرامش اهالی اقتصاد و فعالان دانشگاهی کشور شود، آنها را نگران آیندهای میکند که نمایندگان مجلس یازدهم برای کشور برنامهریزی کردهاند و هنوز از راه نرسیده است.
جعفر خیرخواهان، استاد دانشگاه و اقتصاددانی که سالهای متمادی از وقت و تجربه خود را صرف ترجمه آثار اقتصادی توسعهمحور کرده، معتقد است اساسا برنامههای بلندمدت اقتصادی در جهان امروز که سرعت تحولات در آن روزانه، هفتگی و ماهانه است به امری نامعقول بدل شده است. به اعتقاد این اقتصاددان مهمتر از برنامهریزیهای 5، 7 و 20ساله در اقتصاد، شکلدهی به یک زیربنای منعطف فکری در جوامع است که بر اساس آن بتوان سرعت تطابق با حوادث را ارتقا داد. با این مقدمات «تعادل» سراغ جعفر خیرخواهان رفته تا گفتوگویی درباره چرایی تحقق توسعه در جامعهای انجام دهد که راویان میگویند، بیش از دو قرن قبل متوجه ضرورتهای توسعه شده بود، اما هنوز به کرانههای آن نرسیده است.
برنامه هفتم توسعه این روزها در مجلس بررسی جزییات خود را پشتسر میگذارد و دامنه وسیعی از نقدها، اعتراضات و هشدارها در خصوص آن مطرح میشود. معمولا اهداف در نظر گرفته شده برنامههای توسعهای در کشورمان (به جز برنامه سوم) محقق نشده، چه تفاوتی میان برنامهریزیهای توسعهای ایران با سایر کشورها وجود دارد که دست ما طی همه این دههها و قرنها از توسعه تهی مانده است؟
هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که در روند توسعه ابتدا یک برنامه قشنگ و جذاب تهیه کند و بعد به کرانههای توسعه برسد. اتفاقا در نقطه عکس هر اندازه برنامهای شیکتر با حرفهای قلمبهسلمبهتر و با آیندهای درخشانتر تصویرسازی شده باشد، به همان نسبت فاصله کشور هدف با توسعه بیشتر شده است.
این دقیقا مشکل برنامههای توسعهای ما هم محسوب میشود. مسوولان ایرانی تصور میکنند هر اندازه آرزوهای بزرگتری را در برنامههای توسعهای بگنجانند، برنامه بهتری ارایه کردهاند. اما اینطور نیست. کشورهایی در روند توسعه موفق بودهاند که اتفاقا عزم جدیتر، فداکاری بیشتر، همفکری و اجماع افزونتر و توانایی در ائتلافسازی بیشتر داشتهاند. برخی از این کشورها حتی فاقد برنامههای توسعهای 5ساله و 7ساله و چند چشمانداز 20ساله بودهاند.
چرا اینگونه است. مگر غیر از این است که برای رسیدن به افقهای تازه به برنامههای دقیق نیاز است؟
موضوعات اقتصادی و توسعهای مانند یک اکوسیستم زنده هستند و هر آن جلوه متفاوتی میآفرینند.کشوری موفق است که بالاترین درجه انعطاف و انطباق در مواجهه با موضوعات مختلف را داشته باشد. چند سال قبل که هنوز کرونایی در کار نبود، روسیه به اوکراین حمله نکرده بود، چین چهره استبدادی جدید خود را ارایه نکرده بود و...جهان شرایط خاصی داشت، اما کرونا آمد و ناگهان جهان و الزامات حضور در آن را زیر و رو کرد. این روند در هر برهه دیگری ممکن است تکرار شود.
فکر میکنید کشورهایی که در سال قبل از کرونا برنامهریزی 5ساله و 7ساله کرده بودند به اهدافشان رسیدهاند؟ مشخص است که با تغییر جهان، برنامهها هم باید تفاوت کنند. اساسا روند رو به رشد علم و تغییرات و تحولات در جهان به اندازهای سریع است که نمیتوان 7 سال آینده را امروز پیشبینی کرد و برای آن نسخه نوشت.کشورهایی در این فضا توفیق بیشتری دارند که با مردم خود روراستتر هستند، دموکراسی را ارج مینهند، روابط متنوعتری داشته و مطالبات بلندمدت اکثریت در آن مورد توجه است.
این نوع حاکمیتها نگران این نیستند که محبوبیت آنها در نظر مردم کاهش یابد، آنها از آبروی خود هزینه میکنند تا نسلهای آینده از آن بهره مند شوند. در این مدل حکمرانی، یک اقلیت محدود نیستند که برای اکثریت تصمیم بگیرند، بلکه نخبگان، شایستگان و متخصصان در صندلیهای مشاوره و مدیریت مینشینند و راهبری میکنند.
وقتی به روند توسعه در کشورهای توسعهیافته نگاه میکنیم، همواره به برخی نامهای اثرگذار برخورد میکنیم. مثلا در ترکیه مصطفی درویش در ترکیه، ماهاتیر محمد در مالزی، لیکوانیو در سنگاپور و... اثرگذار بودهاند. چرا یک چنین کاراکترهایی در صحنه اقتصادی و مدیریتی ایران در مسیر توسعه ظهور نکردهاند. یا مانند امیرکبیر سرانجام خوبی نداشتهاند؟
در وهله نخست باید بدانیم که یک قهرمان به تنهایی نمیتواند بار توسعه یک جامعه را به دوش بکشد، بلکه یک گروه و یک تیم هستند که این روند را ایجاد میکنند. این اسامی مانند درویش و ماهاتیرمحمد و...در قالب نمادها در خاطره جمعی جوامع باقی ماندهاند. در ایران هم چهرهای چون امیرکبیر یا عباس میرزا را داریم که دیدگاههای توسعهای داشتهاند. اما این تلاشها منجر به ایجاد روندهای پایدار نشده است. چرا که فرهنگ توسعه در کشور شکل نگرفته است. مثلا در دهه 40خورشیدی که یک دهه مطلوب در اقتصاد ایران است، اراده رشد در هیات حاکمه ایجاد شد.
محمدرضا پهلوی تیمی را به کار گرفت تا پایههای رشد را ایجاد کنند. برای این منظور به یک تیم همفکر نیاز بود. شما میبینید که 3چهره متخصص در سازمان برنامه، بانک مرکزی و وزارت اقتصاد حضور داشتند. عالیخانی (وزارت اقتصاد)، دکتر محمد یگانه (بانک مرکزی) و خداداد فرمانفرماییان (سازمان برنامه) که تحصیلکرده بهترین دانشگاههای غرب بوده و به ادبیات اقتصادی روز مسلط بودند.
عالیخانی در ابروزارتخانه اقتصاد حضور داشت که از ادغام وزارتخانههای اقتصاد، صنایع، بازرگانی، مالیه و...ایجاد شده بود و دو چهره دیگر در بانک مرکزی و سازمان برنامه. شاه به این چهرههای متخصص میدان داد و همین امر باعث شد تا درخشانترین تجربه اقتصادی معاصر ایران در دهه 40 شکل بگیرد.
چرا این روند ادامه نیافت و مشکلات دهههای بعدی ایجاد شد؟
همانطور که بهبود اشخصهای اقتصادی در دهه 40 به دلیل حضور افراد متخصص و شایسته بود، بروز مشکلات دهههای بعدی به دلیل رویکردهای تک محورانه و سیاستهای اشتباه بعدی بود. در دهه 50درآمدهای نفتی به بالاترین درجه رسید و شاه احساس کرد شخصا از عهده حل مشکلات و برنامهریزی بر میآید. این روند تا انقلاب 57 و سالهای پس از آن هم ادامه یافت. در سالهای پس از انقلاب هم به جز برههای خاص در دولت اصلاحات در اکثر دورههای دیگر، رویکردهای غیر علمی، فرد محورانه و پوپولیستی باعث شد ایران نتواند به کرانههای توسعه حتی نزدیک شود.
ایران 6برنامه توسعهای در سالهای قبل از انقلاب 57 و 6برنامه توسعه پس از سال 57 را پشت سر گذاشته است. آیا میتوان این دو برهه را از منظر تطبیقی بررسی کرد؟
دیدگاه من در مورد برنامهریزی با رویکردی که بسیاری در ایران دارند، متفاوت است. به اعتقاد من مقوله برنامهریزی، بیشتر از آنکه علت باشد، معلول است. مهم حضور افراد متخصص، دانا و عالم در اقتصاد است. بررسی تاریخ معاصر کشور نشان میدهد، مهمتر از برنامهها، افراد و گروههایی بودند که با تکیه بر علم، تخصص و دانش خود فرصت تاثیرگذاری در اقتصاد را پیدا کردند. این روند هم در سالهای قبل و هم در برهه پس از انقلاب به چشم میخورد. هر زمان که رویکردهای تکمحوری و پوپولیستی جای خود را به شایستهسالاری، تخصصگرایی و بهبود مناسبات ارتباطی با جهان دادند، نشانههای رشد هم هویدا شد.
این تجربیات به عینه در اتحاد جماهیر شوروی تکرار شد. اساسا شوروی مبتکر برنامهریزیهای توسعهای است. برنامههای حاکمان شوروی در دهههای ابتدایی شکلگیری شوروی نتیجه دادند چرا که اقتصاد این کشور هنوز کوچک بود اما عزم ملی وجود داشت، پیشرفتهای جهانی با سرعت کمتری رخ میدادند و... اما پس از افزایش سرعت تحولات جهانی و شکلگیری صنایع بزرگ، اختراعات و ایدهپردازیهای تازه باعث شد که مفهوم برنامهریزی سنتی معنای خود را از دست بدهد. ایده برنامهریزی در شوروی هم با شکست مواجه شد.
چرا این گونه شد؟ یعنی سرعت تحولات از بازه زمانی تدارک دیده شده برای برنامههای توسعهای بیشتر بود؟
دقیقا؛ سرعت تحولات جهانی در یک بازه زمانی 5 ساله یا 7 ساله و حتی 20 ساله بیشتر است. در زمان برنامهریزیهای توسعهای پیشبینیهایی صورت میگیرد که ممکن است تحولات جهانی و اقتصادی آن را دگرگون کنند. بنابراین ممکن است برنامهریزی به ضد خود بدل شود.
در شوروی هم همین اتفاق افتاد؛ برنامهریزیها چیزی را پیشبینی میکردند اما مطالبات مردم چیز دیگری بود. ضمن اینکه برنامهریزیهای متمرکز اساسا تاثیرگذار نخواهد بود. این واقعیتی است که اقتصاد ایران هنوز نمیخواهد به آن توجه کند. هر اندازه که پیش میرویم سرعت تحولات جهانی و فناورانه بیشتر میشود و برنامههای 5 یا 7 ساله معنای خود را از دست میدهند. چه کسی میداند 5 سال اینده قرار است در جهان چه اتفاقی رخ بدهد که بخواهد برای آن برنامهریزی کند؟
ممکن است نمونههایی از این تحولات را به صورت مصداقی بفرمایید؟
مثلا ظهور نفت شیل در امریکا. امریکا دهههای قبل یکی از بزرگترین واردکنندگان نفتی و انرژی بود. انقلاب شیل به وقوع پیوست و امریکا به عنوان کشور واردکننده نفت، بدل به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان نفتی شد. طی دهه قبل از ظهور شیل، امریکا بنادر، مخازن، کشتیها و ظرفیتهای بسیاری ایجاد کرده بود تا نفت و گاز وارد کند. اما پس از تحول شیل باید زمینههای صادرات انرژی را فراهم میکرد.
این گونه است که برنامههای بلندمدت را کنار گذاشته و تلاش کرد برنامهریزیهای کوتاهمدتتری را در دستور کار قرار بدهد. یا انقلاب ارتباطی که در سالهای ابتدایی قرن 21 ایجاد شد و جهان را وارد عصر تازهای کرد. عملا بسیاری از گزارههای اقتصادی از میان رفتند و شاخصهای جدیدی مطرح شدند. در نمونه داخلی خودمان، مگر رییسجمهور همین کشور نمیگفت که 7 هزار صفحه برنامه اقتصادی دارد، اما وقتی روی کار آمدند مشخص شد، هنوز برنامه و ایده دندانگیری دستشان نیست. به نظرم مهمتر از برنامه توجه به شایسته سالاری، تخصصگرایی و انعطاف در برابر رخدادهای تازه است.
با توضیحات شما برنامهریزی 5 ساله و 7 ساله عقلانی نیست؛ درست متوجه شدم؟
همین طور است؛ ممکن است کشوری برنامه هم بریزد، اما باید مهیای واکنشها و متغیرهای پیش رو هم باشد. در محیطهای آشوبناک مثل اقتصاد، جامعه، فناوری و...، یک متغیر کوچک میتواند اثرات عمیقی ایجاد کند. مهم این است که سیستمها توانایی انطباق با شرایط جدید را داشته باشند. داشتن یک برنامه باشکوه و دهان پرکن بدون ظرفیتهای تطبیقی اهمیتی ندارد.
اگر شما فرصت داشتید که برنامهریزیهای اقتصادی کشور را راهبری کنید، چه اولویتهایی را در دستور کار قرار میدادید؟
اینجا به بحث اقتصاد سیاسی میرسیم؛ سوال شما جالب و مهم است و برای پاسخ به آن باید مسائل بنیادین را تحلیل کرد. در واقع وارد وادی معمای توسعه میشویم که بحث طولانی و عمیقی است. امروز من در زمانی که قدرت را در دست ندارم و هیچ کارهام، نشستهام در دنیا را میگردم و بهترین سیاستها و اولویتها را برای ایران پیدا میکنم.
اما زمانی که روی کار میآیم، ماجرا متفاوت میشود. میبینم اگر این تصمیمات مورد نظر را بگیرم، هرچند به نفع مردم است اما پایههای قدرت من و جریان مورد حمایت من را تضعیف میکند. بنابراین از اتخاذ این تصمیمات خودداری میکنم. زمانی که من در قدرت حضور دارم، نخستین موضوع مهم و کلیدی در قدرت ماندن من است. قبل از نشستن بر صندلی قدرت، موضوع مردم مهم است، اما زمانی که در قدرت حضور دارم، حفظ قدرت از واجبات میشود.
مثل اتفاقی که برای امیرکبیر افتاد؟
البته ماجرای امیرکبیر کمی متفاوت است؛ قدرت کامل را در اختیار نداشت. امیرکبیر عوامل مخالف خود را به درستی ندید. سیاستمدار قدرتمند کسی است که بتواند بازندگان را هم دیده و آنها را وارد کار کند. امیرکبیر اما این رویکرد را مورد توجه قرار نداد. اساسا یک سیستم معقول سیستمی است که همه آحاد جامعه را ببیند و برای رفاه آنها تلاش کند.
سیستمی که فقط منافع یک اقلیت را ببیند، نه به نفع مردم کار کرده و نه در راستای منافع کشور. بنابراین برای ایران مدل 1402 بیشتر از آنکه به برنامه هفتم و سند 20 ساله و... نیاز باشد، به قدرت اجماع ملی و عمومی، شایستهسالاری، تخصصگرایی و... نیاز داریم. البته ممکن است برخی دوستان و استادان به مشکلات جزییتر موجود در برنامه هفتم توسعه هم بپردازند اما من معتقدم این نوع برنامهریزیها به اندازهای مبتذل هستند که ورود به آنها بحثهایی مبتذل میآورند بنابراین راهکار معقولتر آن است که مسیر توسعه در سایر کشورها روایت شود تا مخاطب خود به بایدها و نبایدها آگاه شود.