جای خالی «تغییر» در دولت‌های چپگرا

۱۳۹۴/۱۰/۱۷ - ۰۰:۰۰:۰۰
کد خبر: ۳۶۰۲۶

گروه جهان|

شکست بی‌امان در ونزوئلا، چرخش به راست در آرژانتین، بحران اقتصادی و سیاسی در برزیل، تظاهرات خیابانی در اکوادور: چپگرایان در امریکای لاتین به زحمت افتاده‌اند. انگشت اتهام را به سوی واشنگتن گرفتن کافی نیست و واشنگتن نمی‌تواند یگانه توضیحی برای از نفس افتادن نحله چپ باشد. از کاراییب تا «سرزمین آتش» (مجمع الجزایر تیرا دل فوئه‌گو)، نیروهای ترقی‌خواه باز خود را رودرروی ابلیس‌های کهنه پیشین می‌یابند.

به گزارش لوموند دیپلماتیک، در حاشیه بزرگراهی که به مرکز شهر می‌پیوندد، دیوار نوشته عظیمی چشم‌ها را به سوی خویش می‌کشد: «به ما چه که هزینه بحران بانکداران را بپردازیم؟» دیدن چنین شعاری که از چندین سال پیش، در اغلب پایتخت‌های اروپایی امر معمول و پیش پا افتاده‌یی بوده است در اینجا بیشتر به شگفتی می‌اندازد. ما در «ریودوژانیرو» هستیم همان جایی که دو سال پیش سرمستی جشن و پایکوبی در اوج بود.

در ماه مارس ۲۰۱۳، در همین جا، جاده دو خطه از میان جنگل سربرکشیده‌یی از جرثقیل‌ها می‌گذشت. حال و هوای عمومی این کشور الهام‌بخش روی جلد هفته‌نامه بریتاینایی «اکونومیست» گردیده بود: در قلب آشوب مالی، بر پس‌زمینه‌یی مه‌آلود، پیکره مسیح منجی بر فراز قله «کورکووادو» بال بر گشوده بود. این هفته‌نامه آنوقت با اختصاص 15 صفحه به «زیباترین موفقیت امریکای لاتین» اعلام می‌داشت که «برزیل به پرواز در آمده است» (۱۴ ژانویه ۲۰۰۹) . آنروزها، چپگرایان اروپایی که توان بهره گرفتن از درهم شکستن نظام سرمایه‌داری لیبرال را در خویش نمی‌یافتند چشم به آن سوی اقیانوس اطلس دوخته بودند، تا دلایلی بر امیدواری بجویند. مگر جشن و شادمانی موفقیت‌های «آزمایشگاه امریکای لاتین»، با پابکوبی به ضرب‌اهنگ رقص «سامبای» برزیلی، «مورنادا»ی بولیویایی، «پاسیلو»ی اکوادوری یا «جوروپو»ی ونزوئلایی، رویای نوبت پیروزی در دیگر جاها را در سر نمی‌پروراندند؟

اما به‌دنبال کندی چرخش اقتصاد بین‌الملل که به‌ویژه بر اقتصادهای شبه‌قاره اثر گذاشته، این چشم‌انداز تیره و تار شده است. به یاد آوریم، روز ششم نوامبر ۲۰۱۳، «رافائل کورئه‌آ» رییس‌جمهور اکوادور، در کنفرانسی در دانشگاه سوربن پاریس دادخواستی علیه لیبرالیسم اقامه کرد. یک سال بعد هم او توافقنامه داد و ستد آزاد با اتحادیه اروپا را امضا کرد. در ونزوئلا، «انقلاب بولیواری» با وجود مشکلات پیشرو، همواره عزم راسخ خویش را برای بهبود اوضاع زندگی مردم به نمایش می‌گذاشت. روز ۲۶ ژانویه ۲۰۱۵، سند کمیسیون بی‌طرف اقتصادی برای امریکای لاتین و حوزه کاراییب اعلام کرده بود که میان سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ میزان فقر در این کشور از 4.25 درصد جمعیت به 1.32درصد رسیده است.

دیلما روسف، رییس‌جمهوری برزیل، طی کارزار انتخاباتی اکتبر ۲۰۱۴ میلادی هنگام گفت‌وگویی تلویزیونی به (برخی انتقادها) پاسخ دندان‌شکنی داد که در اذهان عمومی نقش بست. این نامزد دور دوم زمامداری خود، رقیبش «آئه سیو نه‌وِس» از حزب راستگرای سوسیال دموکراسی را نکوهش کرد که به‌دنبال قصابی خدمات عمومی است: «یگانه چیزی که شما بلدید، بریدن است و بریدن و بریدن!» کمتر از یک سال بعد، او خواستار «داروی تلخ» ریاضت بود و با اینکه قول داده بود که از برنامه‌های رفاهی دفاع خواهد کرد، سر و ته برنامه‌های رفاهی را می‌زد.

نوامبر ۲۰۱۵، زمانی که کوبا نماد نبرد با امپریالیسم در منطقه، «شورای دادوستد» را برای همکاری با اتاق بازرگانی ایالات متحده می‌گشود، ‌پیروان راه و رسم «پرون» در دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری آرژانتین شکست خوردند. یک ماه پیش از آن، اردوگاه پیروان هوگو چاوز در انتخابات قوه قانونگذاری ونزوئلا شکست خورد. در برزیل و اکوادور بسیج‌های خیابانی مصرانه خواستار استعفای دولت‌هایی هستند که به لطف جنبش‌های نیرومند اجتماعی سرکار آمده‌اند.


شکنندگی چپگراها پس از رسیدن به قدرت

«گیلهرم بولُس» رهبر جنبش کارگران بی‌خانمان، می‌گوید: «امریکای لاتین تا دیروز منبع الهام چپگرایان اروپایی بود. اما از وقتی که در اینجا هم همان سیاست‌های ریاضتی را به کار می‌بندند، عکس آن پیش آمده است». پیش از آنکه زیرلبی زمزمه کند: «در اینجا کسان بسیاری لزوم ایجاد یک پودموس برزیلی را پیش می‌کشند.» حزب اسپانیایی پودموس که با چشم‌انداز انتقال تجربه موفق نیروهای چپ امریکای لاتین به اروپا تاسیس شد، آیا اکنون بناست خود الگوی منطقه‌یی شود که الهام بخشش بود؟ گاه ترقی‌خواهان این احساس را القا می‌کنند که راه را گم کرده‌اند. آیا چپگرایی محکوم به آن است که با بیم درجا زدن، امید بردمیدن شعله‌های آرزو را در جایی از جهان از خود براند؟ درست وقتی که همین چپ برای ثبت پیروزی‌های جدید به زحمت افتاده است، خاصیت «آزمایشگاه امریکای لاتین» ‌از میان نرفته است. وسوسه درک تنش‌هایی که این قاره با آن مواجه است، می‌تواند به سهم خود درس‌های آموزنده‌یی هم در برداشته باشد.

سرگذشت‌ها، رهبران، طرح‌های سیاسی کشورهای منطقه هیچکدام به یکدیگر نمی‌مانند. چگونه می‌توان برزیل دوران زمامداری «لولا داسیلوا» با دغدغه راضی نگهداشتن بانکداران و فقرا به یک اندازه را با ونزوئلای دوران زمامداری هوگو چاوز که مصمم به ساختار «سوسیالیسمی درخور قرن بیست‌ویکم» بود را با هم مقایسه کرد؟ مخالفت با این مقایسه دلیل دارد با اینهمه از دشت‌های مرتفع سلسله جبال‌اند بولیوی تا فرانسه سال ۱۹۸۱، از کاراییب ونزوئلایی تا ایالات متحده عصر «نیو دیل»، نیروهای چپ اغلب اوقات با مصایب مشابهی رودررو بوده‌اند. به‌تازگی لولا داسیلوا گفته است «هر بار که حزبی چپگرا به قدرت می‌رسد خود را شکننده می‌کند.»

در سنجش با انتخاب مسیری که به دست گرفتن اسلحه می‌انجامد، راهکار صندوق رأی مزایای چشمگیری در بردارد، علاوه براین، بسیار محتمل است که با گام برداشتن در این راه پیش از حدوث انقلاب، به قتل نرسید، به زندان نیفتاد، شکنجه ندید. اما با این‌همه گزینش این مسیر برخی تنگناها را هم دربردارد.

«حزب کارگران» دیلما روسف و لولا داسیلوا، گذشته از آنکه باید نیروهایی به دولت و وزارتخانه‌های مختلف آن می‌دادند که از سال ۲۰۰۳ میلادی اداره آن را به دست گرفته بودند برای شوراهای محلی نیز باید نیروی کافی می‌داشتند. این حزب که در سال ۲۰۰۰، حدود ۱۸۷ نفر را برای اداره امور شهر به شهرداری ارائه داد، در سال ۲۰۰۸ تعداد آنها را به ۵۵۹ رسید یعنی کمابیش سه برابر بیشتر. البته این حزب پیوسته در حال گرفتن نیرو و تربیت آنها است اما چنانکه «والتر پومار» از حزب کارگران برزیل می‌گوید حزب، «رفته رفته با تمرکز حول مسائل عملی پویش آموزش و تربیت کادرها از نفس افتاده است: چگونه می‌تواند وظیفه‌یی را که بر دوش دارد به جا آورد؟ چگونه می‌تواند قانون وضع کند؟ چگونه می‌تواند سیاست‌هایی را به آگاهی برساند که بر عموم مردم اثر می‌گذارد؟» به‌زعم «مارکو اوره لیو گارسیا»، مشاور ویژه رییس‌جمهور برزیل در امور بین‌المللی، نتیجه آن است که «ما تماس با جامعه را از دست داده، از تامل و اندیشه بازمانده و اداره‌جاتی شده‌ایم. خلاصه آنکه دیگر بسیج مردم، مشخصا طبقه جوان، مطالبه‌گری که نبردهای بزرگ حزب کارگران را پیش از رسیدن به قدرت به چشم ندیده، دیگر از حزب ساخته نیست.»

رافائل کورئه‌آ، رییس‌جمهور اکوادور، درست همانند «آلوارو گارسیا لینیه‌را» معاون رییس‌جمهور بولیوی، خود این مشکل را از نظر دور نداشته است. در زمانی که راستگرایان ضد حمله‌یی را به چپ‌ها تدارک می‌دیدند، کورئه‌آ به «ریکاردو پاتینیو»، وزیر خارجه و یکی از نزدیکانش، ماموریت «تقویت پایگاه مردمی» جنبش خود را واگذار کرده بود. هدف این ماموریت این بود: «در وضعیتی باشیم که بتوانیم ظرف دو ساعت میدان بزرگ، محل وسیع تجمع در پایتخت اکوادور، را پر کنیم.»

با اینحال، مبارزان جنبش‌های اجتماعی وقتی ایفای نقش تسمه انتقال قدرت را آسانتر می‌پذیرند که زمامداران انتقادات آنها تاب بیاورند؛ مکانیسمی که کورئه‌آ هیچ نشانه‌یی از آن را تاکنون بروز نداده است. برای مثال وقتی در ماه اکتبر ۲۰۱۳، گروهی از نمایندگان وابسته به «تقویت پایگاه مردمی» پشتگرم به حمایت بسیاری از کنشگران حزبی، خواستند تا مجوز سقط جنین را در مجموعه جدید قوانین جزایی بگنجانند. رییس‎جمهور که مخالف این ایده بود، بی‌درنگ اعلام کرد که: «اگر این نوع خیانت‌ها و رفتارهای عهدشکنانه استمرار یابد(…)، استعفای خود را تقدیم خواهم کرد.» بنا بر این نمایندگان از طرحی که در نظر داشتند دست کشیدند.

تثبیت نهادها، علاوه بر اینکه رهبران سیاسی را از پایگاه اجتماعی خود دور می‌کند، میان خود رهبران هم تفرقه می‌اندازد. در بهار سال ۲۰۱۴ میلادی، استیو النر، متخصص علوم سیاسی، از رفتار هیات حاکمه ونزوئلا در انتصاب افراد نزدیک به خودش به مناصب و پست‌های سیاسی انتقاد کرد. او می‌گوید، «هفت معاون رییس حزب که مناطق مختلفی را نمایندگی می‌کنند، فرمانداران یا اعضای کابینه نیکولاس مادورا، رییس‌جمهور ونزوئلا هستند.»

پدیده مشابهی در برزیل وجود دارد. راینالدو گونزالس استاد اقتصاد معتقد است که «حیات درونی حزب کارگران برزیل پیش از رسیدن به قدرت، حضور جریان‌های مختلف و تجزیه و تحلیل‌های راهبردی آنها بود. اما به تدریج دست یافتن به قدرت رفتار این بازیگران حزبی را تغییر داده است. چنانکه «آرتور هنریک»، رییس پیشین مهم‌ترین سازمان سندیکایی برزیل، می‌گوید: بر دوش گرفتن وظایف، گاه مبارزان را عوض می‌کند. بنا بر این استدلال، کسانی که مسوولیت اداره کشور را برعهده می‌گیرند، به نام ملاحظات اداره کشور، شرح می‌دهند که حالا دیگر نمی‌توانیم فلان کار را انجام دهیم!» وقتی تاکتیک ــ یعنی انگاشتن انتخابات به عنوان مرحله‌یی به سوی تغییر جهان ــ به استراتژی ــ‌ یعنی سازگار کردن اعتقادات خویش با هدف انتخاباتی ــ تغییر ماهیت می‌دهد، تار و پود بلندپروازی سیاسی نیز از هم می‌گسلد. حتی پیش می‌آید که این بلندپروازی دیگر زمین‌گیر شود. ژان تیبل، یکی از همین کنشگران حزبی، با گفتن اینکه اکنون: «حزب کارگران بیشتر از اینکه حربه‌یی موثر برای برنده شدن در انتخابات باشد به مانعی برای پیشروی تبدیل شده است»، حرف آخر را زد. (حال این پرسش مطرح می‌شود که) آیا اگر تشکل وی را برای اداره نظام سیاسی برزیل به‌کار می‌گرفت تا پایه‌های دموکراسی را در این کشور بگستراند، آیا باز هم به همین نتیجه می‌رسید؟

اما حزب کارگران برزیل چنین خیالی را در سر ندارد و ناگزیر از در افتادن با قدرت پول، فساد، لابی‌گری و… روی برتافته است.

اما دشواری‌های مسیر دموکراتیک به سوی سوسیالیسم تنها به آثار کژ‌تاب اعمال قدرت محدود نمی‌شود. بلکه متضمن تعیین این مهم نیز هست که به کدام دسته از انتخاب‌کنندگان امید باید بست. در کشورهایی که دیکتاتوری‌ها، تشکیلات کمونیستی را سرکوب کرده‌اند، لیبرالیسم نو دژهای نادر کارگری را از هم پاشیده است و رسانه‌ها به دست بخش خصوصی افتاده‌اند، حال و هوای اجتماع برای پذیرش مرامی چپگرا مساعدتر از دیگر جاها نیست. آرزوی برپا کردن پایگاه انتخاباتی برخوردار از اکثریت، ا با امید بستن به جناح‌های تندرو، به منزله دنبال کردن خیالی واهی است.


مرز کمرنگ میان سازش و زد و بند

همپیمانی‌ها نخست در صحن اردوگاه ترقی‌خواهان روی می‌دهد. هوگو چاوز و رافائل کورئه‌آ، هیچکدام از درون تشکل‌های سیاسی موجود بیرون نیامدند. این دو سیاستمدار را جنبش‌های ناهمگونی بر بستر بحران سیاسی به قدرت رساندند که انسجام آنها کمتر بر سازگاری واقعی تکیه داشت تا باور به اینکه بازگشت به یک دموکراسی راستین، شرط ناگزیر تحقق بلندپروازی‌های هریک از اجزای ائتلاف است. قوانین اساسی جدیدی که در گرماگرم قدرت‌یابی چپگرایان در ونزوئلا و اکوادور یا بولیوی نوشتند گاه بازتاب همین ابهام هستند. و تلویحا خبر از برخی سرخوردگی‌های پیش‌رو ــ مانند مساله حفاظت از «مام زمین»ــ می‌دادند.

سازش‌های بیرون از حلقه نیروهای برسازنده گرایش چپ، می‌باید موقتی باقی بمانند و به‌عقیده «آلوارو گارسیا لینیه‌را» معاون رییس‌جمهور بولیوی، پای از چارچوب «برآوردن بخشی از نیازهای مخالفان و رقیبان» بیرون نگذارند. در واقع ‌باید نه با همه راستگرایان، بلکه صرفا با بخش‌هایی پیمان بست که جناح راست به‌طور مرسوم خود را نماینده آنان برمی‌شمارد: بخشی از طبقات متوسط یا اقلیتی از کارفرمایان. اما حزب کارگران برزیل با قبول همکاری با نهادهایی که قوه مجریه را به دست و پاگیرترین تنگناها می‌اندارند، «گام در قلمروی بی‌بازگشت» گذاشته است. این حزب هنگام تاسیس در سال ۱۹۸۰، برخود می‌بالید که هیچیک از اربابان را در میان خود نپذیرفته؛ در سال ۲۰۰۲ با «جوزه النکار»، رییس یک بنگاه اقتصادی انجیلی

هم‌پیمان شد تا انتخابات ریاست‌جمهوری را ببرد، و نیز بعد با بخش‌های مختلف محافظه‌کاران عهد بست تا دولت را تشکیل دهد.

مرز بسیار روشنی میان سازش و زد و بند وجود ندارد. چه وقت از حکمرانی با راستگرایان دست می‌کشند و چه وقت به خدمت آنها در می‌آیند؟ مثلا در برزیل، دیلما روسف همین تازگی‌ها نقشه راه خود را از رقبای سیاسی‌اش وام گرفته است. به این ترتیب، آرمان‌ها با شتابی فزاینده یکی پس از دیگری وا نهاده می‌شوند. از سوی یگر هم با پیروزی در انتخابات فشارها از میان برنمی‌خیزد: برزیلی‌ها هر دوسال یک‌بار رأی می‌دهند، بنابراین، زمامداران هنوز از یک کارزار انتخاباتی بیرون نیامده، شتابزده به چرخه انتخابات بعدی

رانده می‌شوند.

کارمند بلند پایه‌یی از اهالی اکوادور می‌گفت: «به ما سرکوفت می‌زنند که دموکرات‌های واقعی نیستیم، اما از سال ۲۰۰۷ میلادی در 10 انتخابات برنده بوده‌ایم، یعنی یک پیروزی در هر سال. باید اعتراف کنم که گهگاه ترجیح می‌دادیم که به جای کشیده شدن به کارزار انتخاباتی، همت‌مان را در راه انجام برنامه خود می‌گماشتیم.» یکی از محاسن دموکراسی، چالش اصلی آن نیز هست: قدرتی که دایم دستخوش خطر فروریزی باشد، ناگزیر پایدار باقی نمی‌ماند؛ و اگر به‌اندازه کافی محافظه‌کار باشد، مخالفان می‌توانند برای به لرزه درآوردن پایه‌های مسندش به حمایت رسانه‌های خصوصی و‌دار و دسته کارفرمایان امید بندند. هنگامی که اوضاع و احوال اقتصادی مانع از آن باشد که چپگرایان به گفتارهای امید بخش زبان بگشایند، راستگرایان خطا نکرده و این گفتمان را از آن خود می‌کنند.

این راستگرایان که اهمیت مسائل اجتماعی را بین مردم خوب سنجیده‌اند، اکنون خود را چون پیشگامانی نو بزک می‌کنند. نزدیک به دوسال پیش انریکو کاپریلس، نماینده راستگرایان ونزوئلایی که بیش از همپیمانان کودتاچی خود نکته‌سنج است، اعتقادات نوگرایانه خود را در روزنامه لوموند به نمایش گذاشته بود. این فرزند خانواده‌یی آبرودار که در کودتای شکست‌خورده سال ۲۰۰۲ برای براندازی چاوز مشارکت داشت، آنگاه با نمایاندن خویش چون کسی که «از نحله راستگرایان دور است» با دست و دلبازی اعلام می‌کرد که: «کلید تغییر در محله‌هایی نهفته است که مردم کوچه و بازار در آنند»؛ و ناگزیر باید «به روش‌های سنتی مبارزه بازگشت: تماس مستقیم، به تجمعات محله‌ها رفتن، پشتکاری مثل مورچه‌ها داشتن»

مشکل وقتی تشدید می‌شود که چپگرایان خود را به قضاوت رأی‌دهندگان وا می‌گذارند: با بهره‌گیری کلمات «گارسیا لینیه‌را»، فقط در محافل محافظه‌کاران نیست که می‌توان مخالفانی را یافت که باید بخشی از نیازهایشان را برآورد. وقتی از «خوزه په‌په موئیکا» رییس‌جمهور پیشین اروگوئه، پرسیدند که به چه دلائلی در مسیر تغییر کشورش پیشتر نرفته، پاسخ داده بود: «چون مردم آیفون می‌خواهند!» فقیر بودن دال بر انقلابی بودن نیست. تازه همه انقلابیون هم رویای مجامع عمومی تب‌زده را در سر نمی‌پرورانند. بنابراین چپ‌ها هم باید بتوانند مشکل فقر و نیز تمایل مردم به مصرف را در نظر بگیرند.


فقیر نیستم، پس به راست‌ها رای می‌دهم!

بنابراین همت چپگرایان به بهبود سطح زندگی مردم که دستاورد اصلی چپگرایان امریکای لاتین همراه با تقویت دموکراسی، است خود باعث برخی چرخش‌های سیاسی می‌شود.

در آستانه نخستین دور انتخابات ریاست‌جمهوری آرژانتین در ماه اکتبر ۲۰۱۵، شبکه‌های ترقی‌خواه اجتماعی نموداری را با عنوان «ادوار اقتصادی آرژانتین» به نمایش گذاشته بودند که به شرح زیر است: :

1- راستگرایان طبقات متوسط را خاکسترنشین می‌کنند.

2- طبقات متوسط در تنگدستی به نفع دولتی مردمی رأی می‌دهند.

3- این دولت وقتی برگزیده شد گذران زندگی طبقات متوسط را بهبود می‌بخشد.

4- طبقات متوسط تصور می‌کنند که وضع خوب شده و به راستگرایان رأی می‌دهند.

و این دور باطل همواره به نقطه عزیمت باز می‌گردد. این پدیده فقط لایه‌های میانه حال مردم را در بر نمی‌گیرد. وقتی از «آرماندو بوئیتو» استاد دانشگاه درباره افول ظرفیت‌های بسیج جنبش رعایای بدون زمین در برزیل پرسیدیم، مطلب را اینگونه شکافت: سیاست‌های هرچند کمرنگ حزب کارگران، بخشی از جنبش را به روستاییان خوش‌نشین مبدل کرده است. از وقتی که آنها به غیر از زنجیرهای خود چیزهای دیگری هم دارند که از دست بدهند، تندروی آنها فرونشسته است. آیا رویای «جامعه مالکان» که محافظه‌کاران ترویج می‌کنند، بر پایه‌های دیگری تکیه دارد؟

لوئیز آرسه کاتاکورا، رییس بانک مرکزی بولیوی، درچند دولت محافظه‌کار پیشین و وزیر کنونی اقتصاد آن کشور خشنود بود که: «در بولیوی حالا هر کسی از امکان ثروتمند شدن برخوردار است.»

چنین امری، به سبک فرانسوا گیزو، یکی از متفکران لیبرال‌ها و محافظه‌کارانِ دوران احیای سلطنت در فرانسه، پیدایی بورژوازی بومی جدیدی را تسهیل می‌کند که لزوما ترقی‌خواه‌تر از بورژوازی کهنه‌یی نیست که یکی از وابستگانش انقلاب را به این عبارت خلاصه می‌کرد: «من پول دارم، می‌توانم هرچه دلم بخواهد بکنم.»

گرچه جنبش «پویش بولیواری» توان خود را در برانگیختن حساسیت مردم به سیاست نشان داده است، باز بخشی از پایگاه اجتماعی آن به وسوسه روی گرداندن از سیاست افتاده است. «هکتور میگل موئیکا ریکاردو»، سفیر ونزوئلا در پاریس، داستانی را روایت می‌کرد. در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۱۳، به زن جوانی از ساکنان محله فقیرنشینی برخورده که به چشمش جزو کسانی می‌آمده که بیش از دیگران از سیاست‌های بلندپروازنه دولت در توزیع مجدد بهره برده بود. آن زن گفته که «پیش‌تر، در فقر و تنگدستی به سر می‌بردم. به لطف چاوز از آن وضع رهیدم... حالا که دیگر فقیر نیستم، به مخالفان دولت رأی می‌دهم.»

با این حال آیا باید نتیجه گرفت که بهبود اوضاع زندگی به‌طور خودکار به دور ساختن بهره مندان از نحله چپ می‌انجامد؟

پومار در مخالفت با این نظریه می‌گوید: «به چند شیوه می‌توان اوضاع زندگی مردم را بهبود بخشید. کاری که ما در برزیل کردیم، بر مصرف افزودیم، که باعث تسلیم مردم در برابر منطق بازار شد.» به این ترتیب، حزب کارگران برزیل به تنگدست‌ترین لایه‌های اجتماع فرصت داد تا فرزندان خود را به مدرسه‌های خصوصی بفرستند، به خدمات پزشکی خوبی دسترسی یابند، گذران دوران بازنشستگی خود را با انباشت سرمایه تضمین کنند. وی معتقد است، به این شیوه نمی‌توان وجدان سیاسی را پرورش داد. شاید راه موثرتر این بود که خدمات دولتی را برپا می‌کردیم و برای تحقق آن بر مالیات‌ها می‌افزودیم، و از راه به مقابله با بورژوازی برمی‌آمدیم. مسیری که با راهبرد مصالحه و آشتی که لولا داسیلوا پیش گرفته بود و سپس دیلما روسف دنبال کرد، سازگاری نداشت...»

بر بستر کند شدن فعالیت‌های اقتصادی، مسیر مصالحه راه به بن‌بست می‌برد. هیچیک از دولت‌های ترقی‌خواه امریکای لاتین نتوانسته است که شالوده تولیدی کشور را تغییر دهد: آنها با اتکا به صادرات مواد اولیه، دستخوش گردبادهای بین‌المللی هستند و موفقیت بیشتری هم در زمینه مالیات به دست نیاورده‌اند. هنگامی که رانت فرومی‌ریزد، وقتی اقتصاد دچار رکود می‌شود (یا پس می‌رود)، وجوه در دسترس برای توزیع مجدد، مثل برفی درآفتاب تابستان آب می‌شوند. دیگر بدون رنجاندن قدرتمندان کاستن از رنج ضعیفان ممکن نیست. چیزی که هست، برای مقابله با منافع قدرتمندان، بهتر آنست که به بسیج ضعیفان امیدوار بود. پس از یک دوران دوری، آیا رهبران ترقی‌خواه خواهند توانست با جنبش‌های اجتماعی همگام شوند؟ و آیا این جنبش‌های اجتماعی قادر خواهند بود باز جوانه‌های امید رادر دل‌ها برویانند؟

مشاهده صفحات روزنامه